سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

خرت و پرت

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

چند سالِ پیش – تقریبا – همین ایام بود که با صدایِ انفجار کوچکی که از خونه همسایه اومد؛ متوجه شعله های آتش توی حیاطشون شدیم ... !

یک ماه بیشتر نبود که به رشت اومده بودیم ...

خونه، کوچه و محله برامون تازگی داشت و هنوز خیلی به این محیط عادت نکرده بودیم ... 

چند دقیقه ای که گذشت به نظرم اومد؛ کسی خونه شون نیست و این شعله های زرد و قرمز آتشه که رقص کنان به اطراف سرایت میکنه ...

دقیقا همسایه دیوار به دیوار ما بودند ...

به آتش نشانی زنگ زدیم و سریع آماده شدیم و از ساختمان بیرون رفتیم ...

توی اون لحظات باید همه وسایل خونه رو به امان خدا رها می کردیم ... 

وقتی خانواده و همسایه ها توی کوچه بودند و تلاش مأموران آتش نشانی رو برای خاموش کردن آتش تماشا می کردند، به داخل خونه اومدم ...

آتش مهار شده بود، قبل از اینکه به خونه ما و همسایه های دیگه برسه ...

توی اون دقایق به بی ارزشی دنیا و مافیها – بیشتر – پی بردم ...

پیش از اون بارها به رفتن و دل کندن از دنیا فکر کرده بودم ...

صحنه های آتش سوزی بسیاری دیده بودم؛ حتی توی صحنه خبرهای حوادث دیگه هم بودم اما هیچ وقت این قدر - نزدیک - خانه و کاشانه و خانواده ام رو – یکجا – در حال از دست دادن ندیده بودم ...!

خیلی پیشترها هم بیش از 3000 تا از مجموعه عکس هام - توی یکی از سیستم هام - بر اثر یه بی احتیاطی از بین رفته بود ! ... :/

و خیلی موارد مهم تر ...

اون حادثه و این جور از دست دادن های اتفاقی، بی اهمیتی داشته های مادی و اندوخته های دنیوی رو بهم ثابت کرد ...

همیشه دوست داشتم از حشو و زوائد زندگیم کم کنم و تا میتونم دل مشغولی های بیهوده رو کنار بذارم ...

مثل دل کندن از بسیاری وسایل و خرده ریزهای شخصی که غیر از یادآوری خاطرات خوب و بد گذشته هیچ ارزش دیگری ندارد ... !

همه می دونیم که زندگی هیچ انسانی ابدی نیست ...

و هر چه آدم ها سبکبال تر باشند، راحت تر از این عالم دل می کنند ...

"مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دَم ...

جرس فریاد می‌ دارد که بربندید محمل‌ ها" ...

شما رو نمی دونم اما من در هر دوره ای از زندگی کلکسیونی از علائق و مجموعه ای از دوست داشتنی ها داشتم ... !

از عروسک، اسباب بازی، برچسب، کاغذ رنگی، خودکارهایی که تموم شده بودند ! ... :| و لوازم التحریرهای فانتزی گرفته

تا سنگ و چوب های جالب و دیدنی و برگِ گُل های خشک شده، شیشه عطر و ادکلن هایی که تموم شده بود ... !

تیله های رنگی، صدف و گوش ماهی های ریز و درشت و دست نوشته های خودم و دوستان و اطرافیانم ...

از همه بیشتر و فجیع تر که دل کندن ازشون به نوعی مثل جون دادن برام بود ! برخی بریده جراید و روزنامه ها بود که واقعا هم دیگه به دردم نمی خوردند ... 

از طرفی هِی مثل رامکال – توی اون کارتونِ قدیمی – تعدادِ گنجینه هام بیشتر می شد و هِی نگهداری ازشون هم سخت تر! ... :/

به عناوین و در زمان های مختلفی چون خانه تکانی ها و تغییر دکوراسیون ها سعی می کردم ازشون فاکتور بگیرم و از مقدارشون کم کنم اما باز هم دلم راضی نمی شد ... 

تا این چند اتفاقی که ابتدای یادداشت شرحش رفت باعث شد یه برنامه بلندمدت برای رهایی از این علائقِ کودکانه ترتیب بدم ...

یه بار هم توی وب یکی از دوستان خوندم:

"لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی، شروع کن تا بزرگ شوی" ... :)

کم کم و توی هر تعطیلات و فرصتی که دست می داد؛ مرورشون کردم و یکی یکی ریختمشون دور ... 

خنزر پنزرهایی که – زمانی - هیچ کس جُز خودم دوستشون نداشت! ... :|

الان هم بود و نبودشون فرقی برام نداشت و فقط گوشه ای رو اِشغال کرده بودند؛ اما دل کندنِ داوطلبانه و پیش از موعدشون - هم - واقعا سخت بود ... !

روزشمار گذاشته بودم تا بالأخره تونستم بخش بزرگی از این خِرت و پِرتها رو به دیار باقی بفرستم ... !

اعتراف نوشت:

بخشِ بزرگی یعنی درصد قابل توجهی نه همه شون ! ... :|

نمی شد و نمیشه همه یادگاری های دورانِ گذشته رو کنار گذاشت ... !

اما از این پس باید مراقب باشم، دوباره زیاد نشند ...

علاقه مندی ها، تفریحات و خاطرات خوبند به شرطی که جاگیر و دست و پاگیر نباشند ...

بی ربط نوشت:

"به دنیا آمدیم تا با زندگی قیمت پیدا کنیم نه با هر قیمتی زندگی کنیم" ...

  • ۹۳/۱۰/۰۹
  • یک خبرنگار ...

دی ماهی

سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی