سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

هیعی

پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۳۶ ب.ظ

هیعی ... !

اوووه ... !؟

یادش به خیر ... :))

  • ۹۳/۱۱/۰۲
  • یک خبرنگار ...

نظرات (۲۲)

هیعی:((
پاسخ:
... :)
  • دختربارونی
  • سلام آبجی...
    خسته نباشید..

    [لبخند][گل]
    همه چی یادش بخیر...
    مورد سوم را یادم است...
    پاسخ:
    سلام 
    و سپاس ...

    میگم یلدا هست و گُل و لبخندش ... :)

    مورد اول و دوم که یادش به خیر نداره ... !
    اما تصویر سوم؛
     وقتی دیدم یک آن دورانِ دبستانم برام تداعی شد! ... :))
    سلام 
    نخیرم من تو آسانسور ژست دکترا رو میگیرم..
    تصویر دوم خیلی باحال بود..
    تصویر سوم بازم تو مدرسه بچه باادبی بودم(نیشخند)
    پاسخ:
    سلام،
    حالا ژِست زیاد مهم نیست! ... :))
    مهم درست ایستادنه ...

    در استفاده از عابر بانک ها هم همین طور ...
    وقتی که چند نفری منتظر هستند چنان اون فرد بیچاره رو احاطه می کنند که رمز کارت که سهله اسم و آدرس و شماره تلفنش هم یادش میره! ... 

    + ئه ... !
    خُب با ادب ها هم گذرشون به دفتر مدرسه می خورد دیگه ... 
    مگه نه ... ؟!
    این دیالوگِ تکراری که من در میزنم تو حرف بزن خیلی نوستالژیک هست ...

    یهو بعدِ سال ها یادم اومد! ... :)
    سلام
    بله بله بله!:)
    پاسخ:
    سلام،
    بله ... :)
    هیعی!!

    :)
    پاسخ:
    ... :))
    سلام
    البته سوار شدن بیش از حد هم مشکل سازه معمولا
    پاسخ:
    سلام،
    دقیقا ... 

    یا هنگامِ ورود و خروج ...
    بهتره اول اجازه بدیم افراد از آسانسور خارج بشند بعد وارد بشیم ... !
    در صورتی که اغلب اولویت رو حق خودمون میدونیم هر جا که هستیم ... !
    خب پس شماهم جزبچه های شلوغ بودید..راستی من فک کردم فقط توشهرما دورخودپردازومیگیرن..(خنده)
    پاسخ:
    نه ... !
    اتفاقا آروم بودم ...
    گفتم که دفتر مدرسه رفتن فقط برای توبیخ شدن نبود ...
    اما یه ابهت خاصی داشت دیگه ...
    در چنین موقعیتی همکلاسی به امر خطیر در زدن می پرداخت و من به شغل شریف حرف زدن ... :))

    + نه دیگه ...
    عابر بانک های سراسر کشور در روزهای خاصی بدجور پُرطرفدار میشن ... (+)
    باور کن من چندباری سعی کردم اینطوری واستم تو اسانسور همه فکر میکنن داری نگاشون میکنی:):)
    پاسخ:
    ... :)
    فکر کنم باید اطلاع رسانی بیشتری انجام بشه ... !
    باید قبول کنیم که قبل استفاده از هر وسیله ای فرهنگِ صحیح و مطابق با شئوناتِ اجتماعی اش رو هم بیاموزیم ...
  • میثم نجفی کندج
  • کلی خندیدم :-))
    پاسخ:
    ... :)
    کلا مردم خوشحالی هستیم
    :))))
    پاسخ:
    ... :)
    سلام آبجی
    خوبید
    ببخشید از اینکه کمی با تاخیر ب وبلاگتون سر میزنم
    راستی اینجا سایت حساب میشه یا وبلاگ ؟
    پاسخ:
    سلام 
    و سپاس ...

    خواهش می کنم ...
    شما لطف می کنید ...

    + فرقی به حال ما نمیکنه ... :)
    وبلاگ به خاطر فضایی که بلاگ بیان در اختیار ما قرار داده و وب سایت به خاطر فضایی که دامنه دات آی آر برامون به وجود میاره ...
    من ب شخصه زیاد خوشم از آسانسور نمی یاد
    فضای بسته و محصور خوشایندم نیست
    ولی بهضی وقتها هم چاره ای نیست
    برای منی که ادای یه کم مذهبی بودن دارم البته  با چاشنی ریا
    وقتی سوار آسانسوری و نو طبقه بعدی یک خانم سوار آسانسور میشه کمی معذب شدن هم بهمراه داره

    پاسخ:
    ... :)
    اینم هست ...
    و البته موضوعِ کم اهمیتی نیست در سبکِ زندگی امروزی ...
    دغدغه درستی هست که نمیشه بی تفاوت بود ...
    به هر حال هم باید به مسائل دینی توجه کرد هم عُرف و اجتماع ...
    بخشی وظیفه متولیانِ امر هست که امکاناتش رو فراهم کنند بخشی هم برعهده ی مردم که فرهنگ و آدابش رو رعایت کنند ...
    زیادی مشغله ها و کار و زندگی فرصت زیادی بهم برای سر زدن به دیگر وبلاگها رو ازم گرفته
    هنوز فرصت نکردم به ایده هدیه کتاب سرو سامونی بدم ...
    پاسخ:
    آخ ...
    این که دردِ مشترکِ ماست ... !

    + ماهیِ هدیه کتاب رو هر وقت از آب بگیریم تازه است ... :))
    ایده خوبی هست و تاریخ انقضا نداره ...
    هر وقت فرصت داشتید شروع بفرمایید ...
    عکسهای جالبی بودند
    انگیزه نفر از اینکه رفته مشهد ب کسی نگفته شاید این بوده که یا خواسته ریا نشه یا اینکه سوعاتی نیاره !
    پاسخ:
    چه عرض کنم!؟ ... :)
    به احتمال 90 درصد می خواسته سوغاتی نیاره! ... :))
    سلام

    ترول 1 و 3 چقدر عجیب با حال و روزگار ما جور در میاد... :))

    البته تو تصویر 1 این هم باید اضافه شه که بعضی وقتا بعضیا تو آسانسور با ظرفیت محدود 20 نفری سوار میشن... :| :))
    پاسخ:
    سلام،
    ... :)
    خُب بس که عجله داریم ... !
    بیشترمون دقیقه نودی هستیم اون وقت نمیتونیم چند دقیقه دندون رو جیگر بذاریم و منتظر باشیم ... !
    پس اولین چیزی که قربانی میشه حقوقِ دیگرانه ... !
    سلام..
    ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺁﺩﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻋﺎﺑﺮﺑﺎﻧﮏ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ
    ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻫﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻧﻔﻮﺫ ﺑﻪ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﻫﺴﺘﻦ
    ﭘﻮﻟﺘﻮ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺮﻭ ﺩﯾﮕﻪ ! ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ :B 

    داشتم تو کلاس از اول تا آخر با دوستم حرف میزدم،
    استاد آخرای کلاس دیگه از دستم خسته شده بود گفت
    پنج دیقه مونده دیگه حرفاتو جمع بندی کن!  :P 


    ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﭘﺦ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺳﻪ ﻣﺘﺮ ﺭﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
    ﺍﻻﻥ ﺻﺎﻑ ﺗﻮ ﭼﺸﺸﺎﺕ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ
    ﺑﻌﺪﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ .
    ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺳﺮﺷﻢ ﺑﻪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﯼ ﺗﺎﺳﻒ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺪﻩ :| :| :|
    پاسخ:
    سلام،
    ... :))

    هت تریک کردی این دفعه ها! ... ;)
    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
    خوب هستین؟؟؟
    من بعد از 1 ما درس خوندن بالاخره اومدم:))))
    چقدر این متن غم انگیز و دردناک بود:(((((

    پاسخ:
    سلام حنانه خانوم ... :)
    ممنون ...

    بله خدا قوّت ...
    نمره ها بیست دیگه؛ ان شاءالله!؟ ... ;))

    کدوم متن ... ؟!
    پُستِ زنگ ... !!
    سلام
    همه ی این عکس ها باحال و روزهای ما ایرانی ها جوردرمیاید.......
    امان
    دیگه خارجی ها نمیدونن خودمون که میدونیم تو کشورمون چقدر سوژه داریم:)
    پاسخ:
    سلام،
    خدا حال و روزمون رو خوب کنه ... :)

    + معمولا اهل مقایسه کردن ملل و کشورهای مختلف نیستم اما از برخی نکات مثبت و درست آنها نمیشه چشم پوشید ...
    مثل همین نظم و ترتیب و احترام به قانونشون که الحق والانصاف خیلی از ما جلوترند ...
    سلام ! :)
    17 بهمن هر روزی از هفته باشه ؛ اولین روز از نوروز هم همون روز است!صرفا جهت اطلاع بود!!!!

    + واسه پایینی :)
    پاسخ:
    سلام،
    چه جالب! ... :)
    عجب کشفی؟! ... :))

    ظاهرا که درسته ...
    اما چرا 17 بهمن ... ؟!
    آیا موارد دیگه ای هم - ممکنه - مثل این باشه ... ؟!

    مسئولینش باید پاسخ بدهند ... :))

    + ممنون ...
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • به به

    :)))))

    این آخریه وااااااااااااای خدای من.....
    پاسخ:
    ... :)

    دقیقا منم همین طوری شدم ...
    شایدم بیشتر ... !

    یه حسّ عجیبی بود بعد از سال ها ...
    دیالوگِ آشنای همکلاسی ها تو بچگی هامون ... 
    سلام،
    یکی از یکی بهتر و قشنگ تر بودن :))
    ولی اون آخری خاص تر از همه است...
    همیشه اون سمت راستی بودم :|
    ولی یه حس خاصی داشت ...
    رفتن تو دفتر مدرسه و از بین همه معلم ها رد شدن و زیر چشمی زیر نظر گرفتن کل دفتر و در آخر صحبت کردن با مدیر و ناظم مدرسه...
    دلایل هم الی ماشاء الله بود زیاد بود :
    - گچ بردن برای کلاس...
    - دفتر نمره معلم رو بردن...
    - توپ گرفتن برای زنگ هایی که معلم نمیومد... (احتمالاً عکس برای همین موقعیت هست ;) )
    - گرفتن وسایل آزمایش علوم برای زنگ های علوم...
    - تحویل دادن محموله اسم خوب ها (!) و بد ها (!) به ناظم مدرسه وقتیایی که مبصر بودیم...
    و...
    هیعی !
    پاسخ:
    سلام،
    ... :)

    آفرین ... 
    خیلی خیلی قشنگ توصیف کردی ...
    دقیقا همین طور بود که نوشتی ... 

    اولش فکر می کردم این باید خاطره مشترک ما و نهایتش شما دهه هفتادی ها باشه ...
    اما از بچه های دهه هشتاد که پرسیدم همین حسّ رو دارند ...
    بلکه هم تُخس تر و شیطون تر ... :))

    یادش به خیر ...

    همه جالب....

    توی آسانسورای برج میلاد که هر کسی دیرتر سوار بشه و به طرف بیرون باشه بهتره، به خاط دیدن ارتفاع و فضا +تصویر سه که فوق العاده بود...من همیشه سمت راستیه بودم...

    پاسخ:
    ... :)

    بستگی به طراحی اش هم داره ...

    + آهان ... 
    شما دومین نفری هستی که نوشتی جزء کدوم دانش آموزها بودی ... :)

    یادش بخیر ...
    سوژه نگار

    صرفا جهت اطلاع:
    دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
    بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
    اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
    پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

    طبقه بندی موضوعی