سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یا علــے بنِ موســے الرضا (ع) ...

"این ایام بابُ الجوادتان؛

عجیب شلوغ مـے شود ...

کاش غریبِ مدینه هم

براے دلش

یک بابُ القاسم داشت" ...

  • ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۳:۱۶
  • یک خبرنگار ...

"بی‌ محمّد (ص) چشم‌ ها بارانی‌ اند" ...

رحلت پیامبر اعظم؛ حضرت محمد (ص) 

و شهادت کریم آل طه؛ حضرت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ... (+)

  • ۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۲:۴۵
  • یک خبرنگار ...

"ما گُناه می کنیم و

خُدا

غیبتِ تو را

تمدید می کند" ...

  • ۲۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۰
  • یک خبرنگار ...

عکس سلفی ...

حتما - تا حالا - این واژه رو دیده و شنیده اید ...

عبارتی که با گسترش شبکه‌های اجتماعی به ویژه اینستاگرام رواج پیدا کرد ...

اصلا شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! ... :)

یا خودتون یه پا سلفی باز باشید! ... :))

شایدم نه ...

فقط دیده اید کسانی رو که با دوربین های عکاسی دیجیتال یا دوربین گوشی های هوشمند از خودشون عکس گرفته اند ...

یا عکس های دسته جمعی که خود عکاس هم در تصویر ‏هست ...

عکس هایی برای یادگاری یا استفاده در شبکه‌های اجتماعی‎ ‎...

با عباراتِ ابداعی و شرح عکس های تکراریِ من - همین الان - یهویی که گاه از سر عجیب و غریب بودن سوژه ها به سلامت روان و مشاعر اون من شک می کنی!! ... :|

نتایج تحقیقات برخی روانشناسان نشان داده؛ افرادی که تمایل زیادی به تهیه عکس از خود و گذاشتن آنها در سایت‌های اجتماعی دارند از اختلالات ‏روانی رنج می‌برند ... !

همچنین محققان هشدار داده اند: تمایل بیش از اندازه به تهیه عکس از خود به ویژه در نوجوانان، یک شاخص مرتبط با عدم اعتماد به ‏نفس یا درگیر شدن نوجوان با مشکلات روانی دیگر است‎ ... !

حال آن که این پدیده نه چندان نوظهور در غرب و کمی تا قسمتی تازه رواج یافته در ایران روز به روز ابعاد بیشتری پیدا می کنه ...

گاه حوادثی ناگوار به دنبال داره مثل کشته شدن دختر دانشجوی پزشکی در اسپانیا؛ هنگام گرفتن عکس سلفی و پرت شدن از روی لبه پل ! تا عکس های سلفی جنجال ساز مثل عکس سلفی اوباما و کامرون با خانم هله تورنینگ اشمیت؛ نخست وزیر دانمارک که همسر اوباما در کنار آنها هست ولی در عکس حضور نداره ...‏ !

و مواردِ بسیار زیاده دیگه ... (+)

اگر یادتون باشه - پیش از این -  پُستی داشتیم درباره عکسِ سِلفی یه بنده خدا با تابوتِ سیمین بهبهانی؛ شاعر و غزلسرای کشورمون و پرداختن به این موضوع که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ... (+

اینکه عکس سلفی گرفتن در هر زمان و مکانی و با هر سوژه ای پسندیده نیست ... !

همین ماه پیش بود که عکس های سلفی با مرحوم مرتضی پاشایی در بیمارستان و پس از اون در روز تشییع جنازه اش خبرساز شد ... (+)

خیلی ها به رواج این رویه و بی توجهی به درد و غم صاحبان عزا انتقاد کردند ... 

 

البته این مسأله مختص ایران نیست؛ در حادثه گروگان گیری چند روز پیش در سیدنی استرالیا هم چنین رفتار غیرمتعارفی از سوی برخی خودشیفته های دوربین به دستِ آنجا همزمان با گروگان گیری و در همان مکان مشاهده شد ... !

به قولی؛ سلفی من و گروگان‌گیرها؛ همین الان یهویی ! ... :|

 

جالب اینجاست که واژه سلفی، اولین بار در سال 2002 توسط یک مرد استرالیایی استفاده شد که یه عکس از خود در اینترنت منتشر کرده بود ...

عکس سلفی گرفتن؛ در نوع خود زیبا و خاطره انگیزه اما مثل هر پدیده دیگه ای اگر از حد معمولش فراتر بره خوب نیست ...

عکاسی سلفی اگر به سمت اعتیاد پیش بره یا بدون توجه به دیگران و موقعیت های جامعه انجام بشه اتفاقی دردسر ساز برای فرد و جامعه محسوب خواهد شد ...

اینکه این پدیده رو باید یک بیماری جدید نامید یا نوعی تبِ فراگیر یا مُد اجتماعی، قابل توجه و دارای اهمیت هست ...

سال ها پیش جمله ای به نقل از آلبرت انیشتین خونده بودم که می گفت:

من از روزی می ترسم که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد، چنین روزی جهان نسلی از احمق ‌ها خواهد داشت ... !

آیا منظورش جهانِ امروز و استفاده نابجا از تکنولوژی های معاصر بود ... ؟!

  • ۲۷ آذر ۹۳ ، ۰۲:۵۶
  • یک خبرنگار ...

"هر جا کم آوردی، حوصله نداشتی ...

گرفته بودی ...

پول نداشتی، کار نداشتی ...

تسبیح رو بردار صد بار بگو:

استغفر الله ربی و اتوب الیه ...

استغفار فقط برای آمرزش گناه و توبه نیست ...

آثار زیادی دارد" ...

 

به نقل از ...

آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) ...

  • ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۵:۵۲
  • یک خبرنگار ...

چهارشنبه پیش بود که در وبلاگی خوندم: 

اهالی خراسان شمالی وقتی خونه ای میخرند یا کاشانه ای اجاره می کنند،

نمیگن: اسباب کشی کردیم، میگن: کوچ کردیم ...

نوشته بود: 

"اسباب‌کشی اعم از کوچ است؛ بی‌ بازگشت است. کندن است. به ‌جا نگذاشتن است.

رجعت ندارد. هجرت هم. فیزیکی است. اما کوچ فرق دارد ... 

در کوچ می‌توانی با تغییر آب ‌و هوا برگردی. به اصلت. به خاطره‌ هایت.

می‌توانی برگردی و از خاطره‌ها رؤیا بسازی.

مثل اسباب‌کشی نیست که برایش شعر (رفتم / رفتی / ماند؛ خاطره‌ها) را بسرایی.

اسباب‌کشی سبب‌ها را می‌کُشد ... !

کوچ اما مثال - هزار دلیل برای رفتن و یک دلیل برای برگشتن - را می‌ماند" ...

این دیدگاه خیلی واسم تازگی داشت ... 

طبق این تعریف من – اگر به خواست و اراده ام باشه – هیچ وقت اهلِ اسباب کشی نیستم ... !

و تازه فهمیدم که چرا دلم نمیاد سوژه نگارِ بلاگفا رو تعطیل کنم ... !

البته دامنه ir رو از وبلاگ قبلی به بیان انتقال دادم ...

حالا دوستان بلاگفایی راحت میتونند به وبلاگم تشریف بیارند

چون بلاگفا مشکلی با لینکِ آدرسِ soozhenegar.ir نداره ... !

اما اشکالِ زیادی توی نوشته های قبلی ام - اونایی که ارجاع به پُست های قبلی داشتند -

به وجود میاد که به مرور درستش می کنم...

ان شاء الله ...

هنوز به نرم افزار مهاجرت بلاگ بیان اعتماد ندارم ... !

اگرچه در برنامه ام هست ...

همین طور قالب و پیوندهای وب که تغییر خواهد کرد ...بازگشت

یه تبلیغ هم برای صفحاتِ مهمان نگار و لینک نگار داشته باشم ...

لطف کنید سوژه های پیشنهادی تون رو در صفحه مهمان نگار بنویسید تا در موردش بحث و گفتگو کنیم ...

لینک های داغ و دیدنی و خوندنی دنیای نت رو هم - در صورت تمایل -

در صفحه لینک نگار ارسال کنید تا با نامِ شما بازنشر بدیم ...

البته من خودم هم خبرهای مهم و لینک های جالب روز رو براتون در صفحه لینک نگار میذارم ...

همچنان به این اصل باور دارم که بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود ... 

و باز هم برای رسیدن به این هدف به کمک، مراقبت و نظرات، پیشنهادها و انتقادات شما نیازمندم ...

راستی ...

این جمله هم در اون پُست بود: 

"بعضی‌ ها از زندگی آدم‌ نمی‌روند؛ کوچ می‌کنند" ...

  • ۲۳ آذر ۹۳ ، ۰۲:۱۰
  • یک خبرنگار ...

"او سر سپـرده می خواست؛ من دل سپرده بودم" ... 

اربعین سید و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) تسلیت باد ...

  • ۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۱:۵۱
  • یک خبرنگار ...

در تمام دوران خبرنگاری ام

از هیچ خبری به اندازه خبرهای راه اندازی کسب و کار و رونق تولید با اشتغالِ بالا خوشحال نشدم و نمیشم ...

سال هایی که به بهانه تحریم بسیاری از کارخانه ها و کارگاه ها و کارآفرینی ها تعطیل شد

و کاسبان و دلالان تحریم تا تونستند آب به آسیاب دشمن ریختند ...

در تمام این سال هایی که گذشت؛

در حوزه های اقتصادی و بخش های کشاورزی و گردشگری

دنبال آمار واقعی و دلتنگِ خبرهای خوش اقتصادی بوده و هستم ...

نمیخوام بگم: اقتصاد؛ درمان دردهای جامعه است

اما میشه گفت: بسیاری از مشکلات جامعه، ریشه اقتصادی دارند ...

رکود و بیکاری و فقر و فساد و تبعیض های مالی

هزاران ویروس فرهنگی و اجتماعی رو تو جامعه پراکنده میکنه ...

ما اگر کشوری فقیر و بدون منابع خدادادی بودیم این قدر دلمون نمی سوخت ...

اما این همه ثروت و منابع طبیعی و حیف و میل اون توسط گروهی بی تقوا درد آوره ...

اساسا از نوشته هایی که رنگ و بوی یأس و سیاه نمایی داشته باشه بدم میاد

و خواننده های همیشگی ام هم اینو می دونند ...

اما از دست روی دست گذاشتن، شعار دادن و دیگران رو مقصر دانستن

و به فکر صندلی های مجلس آینده بودن که اوضاع اقتصادی کشور پیشرفت نمی کنه ...

یه نگاه به امروزِ جامعه بیندازید ...

9 ماه از سال "اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی" میگذره ...

نه از عزم ملی برای بهبود اوضاع خبری شد نه از مدیریت جهادی فراگیر، نشانی هست ... !

 

در عوض تا دلت بخواد؛

حرف و حدیث های بیهوده سیاسی هست و یکدیگر رو متهم به انواع و اقسام تعابیر کردن ...

از صنعت قرمه سبزی و آبگوشت و نان و گوجه گرفته تا دلواپسی و خط و نشان برای تازه به دوران رسیده ها ...!

عده ای تمام همّ و غمّ و آمال و آرزوی خودشون رو گره زدند به نتایج مذاکراتِ آهسته ای

و همچنان معطل و منتظرند! ... 

عده ای هم تمام عزم و اراده شون رو گذاشتند برای انتقام گیری و مچ گیری از دولت

و جناح های سیاسی دیگه ...

عده ای هم - الی ماشاءالله - در حال فعالیت های اقتصادی برای جیب مبارک هستند

و بعد هم که کلی از وقت و سرمایه کشور باید صرف کشف فساد و اختلاس و باز پس گرفتن اموالشون بشه ...

یه عده هم که مثل همیشه تاریخ خوب بلدند از آب گل آلود ماهی بگیرند و ...

عده کثیری هم تا زمانی که درگیر شبکه‌های ماهواره ای

و وایبر و واتس اپ و اینستاگرام خودشان و این و آن هستند،

وقت و حال و دل و دماغی برای توجه به این حرف ها ندارند ... !

"یک طایفه را بهر مکافات سرشتند ...

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند ...

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند ...

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند ...

جمعی به در پیر خرابات خرابند ...

قومی به بر شیخ مناجات مریدند ...

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد ...

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند" ...

خلاصه اینکه ...

هر چقدر از خبرهای اشتغال آفرینی خوشحال میشم

از آمار و عملکردهای 9 ماهه ای که این روزها تو ادارات و نهادها و سازمان ها داره جمع آوری و تهیه میشه

تا به دست ما برسه که اطلاع رسانی کنیم؛ بدحال و دلزده میشم ! ... :|

و امید اینکه ...

نگاه و عزم ملی ما یادش بیاد سه ماه بیشتر به پایانِ سال نمونده

و مدیریت جهادی رو در بخش اقتصاد و فرهنگ مطالبه کنه ...

  • ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۷
  • یک خبرنگار ...

"بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست " ...

  • ۱۸ آذر ۹۳ ، ۱۲:۲۴
  • یک خبرنگار ...

"حال و روز برخی از دانشگاه های ما:

ساعت 8 تا 10: استاد! بخدا هنوز خوابیم؛ چجوری به درس گوش بدیم ... ؟!

ساعت 10 تا 12: استاد! گرسنه ایم با شکم گرسنه که نمی فهمیم ... !

ساعت 2 تا 4: استاد! بعد غذا باید بخوابیم الان سنگین شدیم ! ... :|

ساعت 4 تا 6: استاد! از 8 صبح تا حالا سر کلاسیم دیگه نمی فهمیم" ! ... :/

پی نوشت:

روز دانشجو بر تمام دانشجویانِ عزیز مبارک ... :)

یاد شهدایِ دانشجو و همیشه استادِ ما هم گرامی ... (+)

  • ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۷
  • یک خبرنگار ...

 "ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ رو ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ... 

ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ یه 10 ﺩﻻﺭی ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ - ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ

- ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ کارش رو ادامه میده.

ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ یه 50 ﺩﻻﺭی میندازه ﭘﺎﯾﯿﻦ ... !

ﮐﺎﺭﮔﺮ - باز هم - ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ ... !

ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ.

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ و داد بیداد که کیه و چیه؟!

که ﻣﻬﻨﺪﺱ رو می بینه، اونم ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ چی کار داشته ... ؟!

ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ؛ ﻫﻤوﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ما و خدﺍﺳﺖ ... ! 

ﺧﺪﺍﯼِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ واسه ﻣﺎ نعمت می فرسته و ﻣﺎ استفاده می کنیم بدون اینکه ﺳﭙﺎسگزار باشیم

ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪگی هستند؛

ﺍﻭﻥ وقت تازه خدا رو می بینیم" ... !

پی نوشت:

"چون به آدمی گزندی برسد به پروردگارش روی می آورد و او را می خواند،

آنگاه چون به او نعمتی بخشد،

همه دعاهایش را از یاد می برد و برای خدا همتایانی قرار می دهد تا مردم را از طریق او گمراه کنند ...

بگو: اندکی از کفرت بهره مند شو که تو از دوزخیان خواهی بود " ...

آیه 8 سوره مبارکه زمر ... 

  • ۱۳ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۶
  • یک خبرنگار ...

زوج بی نظیری که 75 سال عاشقانه در کنار هم ماندند ...
"در این روزگار پر از دغدغه، دوری مسأله ای نسبتأ حل شده برای افراد یک خانواده محسوب می شود

اما در یک قشر خاص این دوری قاتل جانشان است ... !

هلن و لس بروان زمانی که در 18 سالگی به عنوان همکلاسی در یک جا درس می خواندند،

همزمان به مشق عشق پرداختند ...

آنها بر خلاف میل والدینشان با هم ازدواج کردند و دوام این ازدواج جنجالی 75 سال شد ...

نکته جالب این است که آنها هر دو متولد یک روز و سال بودند ... 

علت مخالفت والدین این دو برای ازدواجشان اختلاف طبقاتی این دو نفر بود ...

این زوج خوشبخت در سپتامبر گذشته 75 اُمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند ...

به واسطه مرگ هلن براون 94 ساله در 16 ژوئیه، جدایی آنها بیش از یک روز هم دوام نیاورد

و با مرگ لس در تاریخ 17 ژوئیه پرونده زندگی این دو عاشق بسته شد" ...

 

پی نوشت:

یادمه این خبر رو تو یکی از داغ ترین روزهای تابستان 92 - وسطِ یه روز کاری شلوغ - خونده بودم ... !

یادم نیست اون موقع چه برداشتی از این خبر داشتم تا اینکه دیروز بازنشرش رو توی وبلاگ یکی از دوستان دیدم ... !

فقط من این خبر رو باور نمی کنم، چرا!؟ ... :|

  • ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۰
  • یک خبرنگار ...

همیشه نوشتن درباره میرزا کوچک خان رو دوست داشتم ...

هر بار حسّی سرشار از غرور و غربت تمام وجودم رو پُر میکنه ...

حس دوگانه ای که وصف شدنی نیست ...

از انشاهای دوران کودکی و تحقیق ها و روزنامه دیواری های دوران مدرسه ...

که اگر موضوعش آزاد بود، حتما درباره اش می نوشتم ... 

تا مقالات و گزارش های سال های بعد ...

به تقویم رسمی کشور که نگاه کنیم ...

یازدهم آذر ماه به نامش مزیّن شده: 

سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی ( 1300 ه.ش ) ...

 

پُست های دو سال گذشته رو که به همین بهانه می خوندم ... (++)  

کامنتی از یه دوست داشتم که نوشته بود: 

"خوب بود به خداحافظی و آخرین دیدار میرزا با همسرش هم اشاره می کردی" ...

اطلاعات دقیقی از زندگی و سرنوشت همسر میرزا در دست نیست ...

گفته میشه:

نامش جواهر رضاپور بود و بنا بر روایاتی تا مدت ها در رشت زندگی می کرد ...

سکانس خداحافظی جواهر و میرزا کوچک خان در سریال کوچک جنگلی ساخته بهروز افخمی رو ...

پروانه معصومی و علیرضا مجلل به زیبایی به نمایش درآوردند ...

ابراهیم فخرایی در کتاب سردار جنگل ...

این آخرین دیدار رو از قول یکی از نزدیکان میرزا که در خانه اش حضور داشت چنین روایت میکنه:

میرزا وقتى خطر را نزدیک دید، براى آخرین بار به دیدار همسرش رفت و گفت:  

"اوضاعمان از همه جهات مغشوش و نا‌معلوم است ... 

خطر از همه سو احاطه ‌مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته‌ایم ...

جریانات آینده به قدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می‌رسد و امکان این هست که باز تاریک تر شود ...

و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی ...

و سزاوار نیست بی‌سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگی‌ ات سیاه و تباه شود ...

یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد ... 

در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گُلی نچیده دچار خزان حوادث شوی ...

و از طراوت و جوانی ‌ات بی‌ بهره بمانی ...

در حالیکه (طلاق) حلال همهٔ این مشکلات است ...

و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مُجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ‌ات بریزی ...

همسرش گفت من این پیشنهاد را نمی‌پذیرم ... 

زیرا مایل نیستم به پیمان‌ شکنی و بی ‌وفایی متهم شوم ...

قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامت‌ها و سرزنش‌های مردم است ... 

من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت ... 

آیا نمی‌گویند: هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود ...

اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است ؟ نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست ... 

من زن بی‌حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می‌بینم ... 

من که به مراتب از فرزانگی‌ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تأسفی ندارم ...

و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم ...

زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی‌ها و بلندی‌ ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می‌نگرم ...

تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است ...

و اگر از پای در آیی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است ...

با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم ...

و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد ... 

این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد ...

میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر شد ...

و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت ...

زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است ... 

من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده‌ام با اینکه دهقان زاده ‌ای بیش نیستی

مع‌ هذا می‌بینم که در خلال گفته ‌هایت حقایق غیر قابل انکاری نهفته است ...

از اینکه وضع مادی ‌ام اجازه نداد که یک زندگی آسوده‌ ای مطابق شأنت فراهم کنم شرمنده‌ام ...

و از اینکه در شدائد روزگار و دشواری‌های وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده ...

و با این همه، ذره‌ای از غمخواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگزارم ...

معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضی‌ ها ادعا می‌کنند ...

شاید این هم جزء مشیت الهی باشد

که امید و آرزوهای چندین ساله ‌ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ...

ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت ... 

خیلی چیز‌ها در حقم گفته‌اند ...

اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام‌آمیز آینده ‌ات کوچکترین ذخیره‌ای در اختیار نداری ...

بهتر از هر کس دیگر می‌توانی درباره‌ام قضاوت کنی ... 

من از تو راضی‌ام که هیچگاه من را مورد موأخذه و سرزنش درباره آنچه نداشته‌ام قرار نداده ‌ای ...

و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد ...

تنها چیزی که از دارایی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است ... 

من اینک آن را به تو می‌بخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی ...

و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری ...!

این را گفت و با چشمانی اشک‌آلوده از همسرش خداحافظی کرد " ...

* * *

اینم روایتی دیگر از تاریخ درباره تنها وسیله ‌ای که در جیب میرزا کوچک‌ خان پیدا شد ... (+)

  • ۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۷
  • یک خبرنگار ...

 

بزرگترین سانسور خبری دنیا ... (+)

  • ۰۹ آذر ۹۳ ، ۲۲:۱۹
  • یک خبرنگار ...

میلادِ حضرت حلم و شکیبایی - باب الحوائج -  امام موسی کاظم (ع) 

بر شما مبارک باد ...

میگن: خشم؛ اولش نادانی و آخرش پشیمانی است ...
و شیطان می گوید: 
انسانِ خشمگین مانند توپ در دست من است که او را به هر سمتی که بخواهم 
پرتاب می کنم ... (+)
الهی؛
به تو پناه می آوریم از خشم و شیطان ... !

  • ۰۸ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۳
  • یک خبرنگار ...

"موجیم و وصل ما، از خود بریدن است ...

ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است ...

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم ...

شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است ...

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم ...

پرواز بال ما، در خون تپیدن است ...

پر می کشیم و بال، بر پرده خیال ...

اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است ...

ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش ...

آیین آینه، خود را ندیدن است ...

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی ...

پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است ...

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را ...

خامیم و درد ما، از کال چیدن است" ...

  • ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۰
  • یک خبرنگار ...
  • ۰۶ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۵
  • یک خبرنگار ...

5 دقیقه مانده به زنگ تفریح دوم؛

دانش آموز بروجردی معلم خود را با چاقو کشت ... (+)

این تیتر خبر همکاران ما در استان لرستان بود که با هشدار (16+) همراه شده بود ...

زیر شانزده ساله هایی که اگر این خبر رو بخونند هم برای روحیه شون اتفاقی نمیفته! ... :|

می دونید چرا ... ؟!

چون فکر می کنند این عنوان یه داستان هست ... !

حتی اگر تو تشییع جنازه این معلم بروجردی هم شرکت کنند ...

از جامعه امروز یاد گرفته اند که بهتره از مراسم فیلم بگیرند ...

فقط همین ... !

اصلا اگر جزء شاگردان حاضر در کلاس هم باشند ...

و صحنه قتل یا هر عنوان دیگه ای که روش بذاریم رو دیده باشند هم باز اتفاقی برای روحیه این نسل نمیفته ... !

چون شاید فکر می کنند دارند خواب می بینند ... !

یا شاید یکی از همون صدها فیلم جنایی رو تماشا می کنند ...

که الان تو خیلی خونه ها در حال پخش هست ... !

خود کرده را تدبیر نیست ... 

همه چیز – کوتاهی ها، کاستی ها، کم کاری ها - دست به دست هم داده ...

تا امروز چنین اتفاقاتی رخ بده و هیچ یک از ما قدرت تحلیل درست از این وقایع رو نداشته باشیم ...

و دست به دامانِ قانونِ بی روح و بی عاطفه بشیم که تصمیم بگیره ...

برای اتفاقی که روح و قلب همه ما رو جریحه دار کرده ...

متن اولین خبری که از ماجرا منتشر شد این بود:

"ساعت 11 صبح روز گذشته – شنبه اول آذر - پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح دوم ...

در حالی که معلم فیزیک دبیرستان پسرانه‌ ای در شهرستان بروجرد سر کلاس درس بود ...

از ناحیه گردن و سینه مورد اصابت چاقوی شاگردش قرار گرفت ... 

به گفته یکی از معلمان مدرسه دانش‌آموز سال اول دبیرستانی به همراه پدر ...

برای توجیه غیبت‌ های گذشته به مدرسه آمده بود که سراغ معلم فیزیک رفت و حادثه اتفاق افتاد ...

شاهدان عینی این ماجرا می‌گویند:

در عرض چند دقیقه کریدور مدرسه از خون معلم پر شد و تا آمدن آمبولانس تنفس معلم قطع شد ...

معلم به بیمارستان منتقل می شود ...

و در ساعت 12:30 نبض معلم بر‌می ‌گردد اما به دلیل نرسیدن خون به مغز ...

به مدت 10 دقیقه، به اغما  فرو رفت و نهایتا بعد از گذشت چند ساعت از اتاق عمل زنده بیرون نیامد ...

یکی از معلمان دبیرستان پسرانه بروجرد می ‌گوید: 

دانش‌آموز چاقوکش بعد از زدن ضربه و درگیری با معلم از مدرسه متواری شد" ...

این قضیه – اما - بسیار ساده نیست؛ آقای معلم ...

روحش شاد ... (+)

* * *

خیلی ها مقصریم ...

باید به خود بیاییم تا اوضاع بدتر از این نشده ...

  • ۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
  • یک خبرنگار ...

دیروز بین خبر، تحلیل و گفتگوهایی که درباره موضوعات مختلف داشتیم:

از بُرد شیرین پرسپولیس در دربی 79 و کُری خوانی دوستان و همکاران گرفته

تا تحلیل ها و گمانه زنی ها بر سر مذاکرات وین 8 ...

از گوجه فرنگی یازده هزار تومانی گرفته تا ترافیک و راه بندانِ شهر رشت به خاطر باران،

این نعمت الهی و ...

خبری به دستم رسید که سوژه جالبی داشت ...

خبر درباره راهیابی مستندی از گیلان 

با عنوان "خدیجه نی ‌زن و رمه‌هایش" به جشنواره بین‌المللی سینما حقیقت بود ...

"خدیجه زنی 75 ساله است که همراه مادر شوهر 120 ساله و برادر شوهر 85 ساله‌اش ...

در کلبه‌ای وسط جنگل در نزدیکی روستایی در تالش زندگی می‌کند ... 

او زندگی سختی دارد

و با وجود اصرار جنگلبانی بر تخلیه کلبه‌ اش، کماکان‌‌ همان‌جا زندگی می‌کند ... 

درختان اطراف خانه او را یکی پس از دیگری قطع کرده‌اند ...

اما خدیجه به هیچ وجه حاضر به ترک کلبه‌ اش نشده است ... 

این زن سالهاست در محافل هنری روستا و برای همه آنهایی که درد و غم دارند، نی می‌زند" ...

بی ربط نوشت:

"تنهایی، نام دیگرِ پاییز است ...

هر چه عمیقتر، برگریزان خاطراتش بیشتر " ...

  • ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۲:۳۶
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی