سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

۵۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

هفته دفاع مقدس گرامی باد ...

چه خوب که درس بگیریم از آن روزگار حماسه و نبرد و مقاومت ...

هم مردم امروز که قدر عافیت بدونیم ...

و امنیت کشور رو که با خون جوانان ما به دست اومده راحت از کف ندیم ...

هوشیار باشیم و یادمون نره که دفاع همچنان باقیست ...

هم مسوولان که غرّه نشند به میز و پُست و مقامشون ...

و حال کشور رو که پس از گذشته ای سخت به دست اومده فدای منافع شخصی خودشون نکنند ...

بیدار باشند و یادشون نره که جنگ تموم نشده بلکه شکل اون عوض شده ...

یه تست کوچک برای تشخیص این درس آموزی:

میانگین سنی رزمندگان دوران دفاع مقدس 20 تا 22 سال بود ...

جوانان 20 تا 22 ساله امروز ما چگونه اند ... ؟!

چقدر بهشون اعتماد میشه ... ؟!

چقدر قابل اعتمادند ... ؟!

  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۵
  • یک خبرنگار ...

پ.ن:

از دیشب تا حالا یه عالمه از این مطالب درباره تغییر ساعت خوندم ... 

شعر، دل نوشته یا هر چی  که هست ...

چه می کنه این عشق با آدم ها ... ؟!

به خصوص انسان های پُست مدرن ...

هر سوژه یا رویدادی رو بهش ربط میدن ...

تازگی ها یه تبلیغ تلویزیونی هم هست که میگه:

لباس‌ ها عاشق می‌ شوند ... !

به قول یارو گفتنی؛

اینو دیگه کجای دلمون بذاریم! ... :|

  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۰
  • یک خبرنگار ...

تابستان داغ 94 به سر رسید و پاییز در راهه ...

مثل همیشه مروری داشته باشیم به گذشته و برنامه ریزی برای آینده ...

پیوندهای وبلاگ رو برداشتم ...

صفحه تبادل لینک رو هم به لینک دوستان تغییر دادم ...

وب نویس ها اصطلاحی دارند به نام لینک تکانی که هر از گاهی در فواصل مختلف سال انجام میدن ... 

بارها گفتم: تبادل نظر، اشتراک فکر و اندیشه و مشارکت در بحث ها از اولویت های وبلاگم هست ...

همیشه هم از دوستان همراهم در این زمینه ممنون بوده و هستم ...

یادش بخیر ...

یاد پُست عید توی اسفند ماه 91 افتادم ...

بگذریم ...

با توجه به حذف، رکود و تعطیلی بسیاری از وبلاگ های لینک شده و خواننده خاموش شدن برخی از دوستان و عدم مشارکت عمومی در بحث های وبلاگ به نظرم دوران لینک های وبلاگی به سر اومده ...

هر چند نظرات شفاهی، خصوصی یا اظهار نظر دوستان در پیام رسان های موبایلی درباره موضوعات وب برای من ارزشمند هست اما چون خوانندگان سوژه نگار از این نظرات بهره مند نمیشند – در حال حاضر -  اشتراک فکر مورد نظر من توی وبلاگ اتفاق نمی افته ...

از اونجایی که فرصت وب گردی های من هم - نسبت به گذشته - خیلی محدود شده و تعداد وبلاگ های آپدیت و بروز هم خیلی کم، پس تبادل لینک معنای سابق خودش رو از دست داده ...

از انتظار کشیدن، دوستی های اجباری و تحمیلی – هم - هیچ وقت خوشم نیومده ...

اسامی دوستان وبلاگی بلاگفا و بلاگ بیان رو در بخش دنبال شده ها قرار دادم؛ در صورت آپ شدن مطالبشون رو حتما میخونم و در صورت امکان نظرم رو هم می نویسم ...

وبلاگ های سایر دوستان رو هم بوکمارک کرده – هر از گاهی – بهشون سر می زنم ...

ضمن سپاس از همه خوانندگان خاموش و روشن، به زودی یه سری از خبرگزاری ها و سایت های خبری بروز و پایگاه های اطلاع رسانی مفید رو در صفحه اول لینک می کنم ...

ان شاءالله ...

"خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۴
  • یک خبرنگار ...

  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۴
  • یک خبرنگار ...

این پُست رو یادتونه ؟! ... (+)

سعی صفا و مروه با موتورسیکلت ... !

خُب؛

اینم طواف مدرن! ... :|

مدت زمان: 28 ثانیه

طواف خانه خدا با اسکوتر! ... (+)

  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۳
  • یک خبرنگار ...

 تا دقایقی دیگه پرسپولیس و ملوان برای دیدار مرحله یک هشتم نهایی جام حذفی به مصاف هم میرن ...

بازی رو که نمی بینم ...

روز خسته کننده ای داشتم ...

قبل اینکه خبر جدال ملوانان و سرخپوشان پایتخت رو ببینم؛ پیامک همراه اول درباره پیش بینی این مسابقه بهم رسیده بود ... 

این جور مواقع حس دوگانه ای دارم ...

دوست دارم هر دو طرف برنده باشند  یا به عبارتی دیگه هیچ کدوم بازنده نشند ...

حیف که حذفی هست و این اتفاق ممکن نیست ...

البته یه جور دیگه هم میشه گفت:

اینکه هر کدوم برنده بشند؛ خوشحالم ... 

تا چه پیش بیاد ... ؟!

از تیتر روزنامه های هوادار پرسپولیس – هم - خوشم نیومد ! ... :|

شکار قو در طوفان سرخ ...

همه دعوتید به صرف کباب قو ! ... :/

چند کلمه ای هم درباره اتفاق این روزهای خندوانه بنویسم ...

و فعلا انتهای پیام ...

متأسفم که یه برنامه صرفا طنز و سرگرمی رو به سمت موضع گیری های سیاسی هول میدن ... !

مثل مسابقه استند آپ کمدی امین حیایی و امیر مهدی ژوله ... (+)

 

  • ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۵
  • یک خبرنگار ...

  • ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۵۵
  • یک خبرنگار ...

محمد (ص) ...

نامش ستوده است ...

ستایش بر او  ‌...

دیالوگ ماندگار فیلم سینمایی محمد رسول الله (ص) ... (+)

ساخته مجید مجیدی ...

همینک در 143 سینمای کشور در حال اکران هست ...

طبق آخرین آمار و پیش بینی ها این فیلم در کمتر از 25 روز نمایش حدود 6 میلیارد تومان فروش داشته ...

فیلم سه ساعته ای که در 8 سال گذشته بالغ بر 120 میلیارد تومان برای ساختش هزینه شده ...

این فیلم در برنامه اکران 4 سینمای استان ما هم قرار داره ...

سینما میرزا کوچک و 22 بهمن رشت، سینما دریا در آستارا و شهر سبز لاهیجان ...

من هفته پیش این فیلم رو دیدم ...

بدون هیچ پیش فرض و خوندن نقدی درباره اش ...

البته که در جریان اخبار ساخت و اکرانش بودم ...

در انتخاب فیلم برای تماشا در سینما – اغلب - سابقه و تبحر کارگردان مدنظرم هست و بعدتر موضوع ...

هیچ کدوم از فیلم های مجیدی رو قبلا در سینما ندیدم ...

برای دیدن این فیلم - اما - به اعتبار نام نامی محمد (ص)؛ پیامبر مهربانی‌ ها شوق عجیبی داشتم ...

اسلام؛ دین مهرورزی هست و پیامبر ما رحمة للعالمین ...

در حالی که دشمنان تصویری وارونه از اسلام و مسلمین به جهان ارائه کرده و می کنند ...

از وقایع اهانت باری چون انتشار کتاب آیات شیطانی، ساخت فیلم‌ های داستانی و مستند، درج کاریکاتورهای موهن و قرآن ‌سوزی گرفته تا اقدامات خشونت گرایان و تروریست هایی چون طالبان، وهابیون، داعش و جریان های سلفی و گروه های تکفیری ...

سال گذشته بعد از اهانت‌ مجله فرانسوی شارلی ابدو به ساحت مقدس پیامبر اعظم (ص) و راه اندازی کمپین عشاق محمد (ص) نوشتیم که ساخت فیلم و تولید آثار فرهنگی از راه های موثر در در ارائه تصویر درست از اسلام ناب محمدی و معرفی پیامبر مهر و دوستی به جهان خواهد بود ... (+)

اینکه مجیدی در این برهه خاص موفق به ساخت یک فیلم بین المللی درباره حضرت محمد (ص) شده، اقدامی تحسین برانگیز و قابل تقدیر هست ...

گویا این فیلم اولین قسمت از سه گانه زندگی پیامبر اسلام (ص) هست ...

و البته سریالی که از همین اپیزود تهیه و پخش خواهد شد ...

بیش از 8 داستان از دوران کودکی خاتم انبیاء (ص) در در این فیلم روایت میشه ...

در واقع این ابوطالب؛ عموی پیامبر (ص) هست که خاطراتش رو مرور می کنه از پیش از تولد حضرت محمد (ص) در مکه تا 12 سالگی ایشان ...

فیلم از محاصره‌ مسلمانان در شعب ابی ‌طالب شروع و با اعلام از بین رفتن عهدنامه طوایف قریش توسط موریانه ها تموم میشه ...

عزیمت سپاه ابرهه به مکه برای نابودی خانه خدا، سکانس تولد حضرت، جوشیدن آب زمزم، شکستن ‌بت ‌های داخل کعبه، درخشش آسمان پرستاره، نام گذاری ایشان، چگونگی دیدار حلیمه؛ دایه پیامبر (ص) و صحنه‌ دویدن شتر به سمت منزل عبدالمطلب، درگذشت آمنه؛ مادر پیامبر (ص)، دیدار با بحیرا؛ راهب مسیحی در صومعه و سکانس هایی که مهربانی و عطوفت حضرت محمد (ص) مانع زنده به گور کردن نوزاد دختر، قربانی کردن یک مادر و فرزندانش در کنار دریا و آزار بردگان میشه از دیگر داستان های این فیلم هست ... 

با این همه علت مدت زمان طولانی این فیلم رو نمی دونم ... ؟!

اینکه چه اصراری در ساخت سه ساعته فیلم بود ... ؟!

اساسا تعداد داستان های انتخابی زیاده ...

پیوستگی لازم بین آنها برقرار نیست و توجیه چندانی نداره ...

در برخی از صحنه ها هم گفت و گوی بازیگران برای شرح ماوقع کافی نیست ...

یعنی اگر اطلاعات تاریخی پیشین در ذهنت نباشه چیز زیادی از ماجرا دستگیرت نمیشه ...

شاید بهتر بود به جای آن همه داستان بریده بریده و دیالوگ های کم، برشی از کودکی یا نوجوانی پیامبر (ص) در تایمی کمتر با همین امکانات و عوامل و تأکید بر همین مضمون ساخته می شد ...

ضمن اینکه محسن تنابنده؛ بازیگر نقش ساموئل هم برای من که سریال پایتخت رو دیده بودم، صدا و تصویر نقی معمولی رو تداعی می کرد ! ... :/

البته همون طور که نوشتم: زحمات و تلاش های کارگردان و دست اندرکاران فیلم در دورانی که دنیای غرب و استکبار موجی از اسلام هراسی به راه انداخته، ستودنی هست ...

از جمله تأکید بر مهر و عطوفت و انسان دوستی و نمایش خیر و برکت وجود نازنین حضرت محمد (ص) از همان دوران کودکی که بخشی از موفقیت های این فیلم هست ...

جلوه های بصری و موسیقی فیلم هم بسیار زیباست ...

به خصوص در صحنه هایی که آب و آسمان هست؛ شکوه این مهر و رأفت نمایان تر میشه ...

نمایش جلوه ای از خلقت زیبای حضرت حق در وجود مبارک او که آخرین فرستاده اش شد ...

و پیام ‌آور مهرش و قلب های بسیاری از مردم جهان رو تسخیر کرد ...

مثل آنجا که فرمود: خدا در دل‌ های شکسته جای داره ...

جذابیت موضوع و عشق به پیامبر اسلام (ص) چنان پررنگ هست که در پایان فیلم حس خوبی به بیننده منتقل میشه ...

حسی به زلالی آب، لطافت ابر و عظمت و شکوه آسمان ...

حس زیبای غرور یک مسلمان ...

 
مدت زمان: 1 دقیقه 15 ثانیه 
 
  • ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۱
  • یک خبرنگار ...

"باران می بارد ...

به حرمت کداممان، نمی دانم ... !؟

همین قدر می دانم؛

باران، صدای پای اجابت است ...

و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد ...

نیاز کن" ...

  • ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۷
  • یک خبرنگار ...

 

چراغ گردسوز؛

سازه نمادین و تزیینی در میدان توشیبای رشت ...

  • ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۵
  • یک خبرنگار ...

"خویش را صافی کن از اوصاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود" ...

  • ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۷
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

البته من سکوت رو دوست ندارم ...

اما سکوتِ طبیعت زیباست ...

چیزی شبیه آرامش ...

  • ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۵
  • یک خبرنگار ...

  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۳
  • یک خبرنگار ...

این عکس 3 میلیون کلیک خورده است! ... (+)

  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۳
  • یک خبرنگار ...

طنز و جوک و فکاهی خوندن رو خیلی دوست دارم ...

از کودکی به خوندن این مطالب عادت کردم ...

اولین بار سوم ابتدایی بودم که خودم یه مجله فکاهی خریدم ...

سیاسی - اجتماعی بود ...

چیزی از موضوعاتش متوجه نشدم ولی از کاریکاتوراش لذت می بردم ...

بعدها که بزرگتر شدم هر ماه خواننده یکی دو نشریه طنز بودم ...

بعدتر هم که سایت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی ...

الان هم که گروه های طنز در شبکه های اجتماعی موبایلی ...

موضوع این پست درباره جوک نیست ...

هرچند درباره اش حرف دارم و به زودی خواهم نوشت ...

ان شاءالله ...

یکی از همین به اصطلاح طنز نوشته ها رو - برای n امین بار - که خوندم، باعث ثبت این مطلب شد ...

 

این که: " وقتی میای تو نت ...

انگار اومدی بیمارستان بخش  CCU... !

همه قلب ها شکسته ... !

ناراحت ... ؟

یکی داره می میره ... !

یکی تصمیم به مردن داره ... !

اصن یه وضعی ...

دااااغون ...

والا منم الان حس می کنم یکی ولم کرده رفته ... :|

هر کیه خودش بیاد بگه، می بخشمش " ...

 

راست میگن ...

همیشه همین وضع بوده و هست ...

اینو چند باری به چند تا از دوستان وبلاگی در سال های گذشته هم گفتم ...

یکیشون یه وب نویس حرفه ای بود ...

صفحاتی که داشت، مملو از خاطرات و افکار و نوشته های شخصی اش بود ...

خیلی هم قشنگ می نوشت ...

یکی چند تایی وبلاگ هم حذف کرد و تعطیل ...

ولی هیچ وقت نوشتن رو ترک نمی کرد ...

یادمه اولین بار این حرف رو واسه اون دوست نوشتم ...

اینکه کاش وبلاگ ها و صفحات شخصی اینترنتی همین طور که محل ثبت گلایه ها و شکایت ها و ناله و نگرانی های ما هستند، در روزگار شادی و شکر و لحظات شیرین هم سری بهشون بزنیم ... 

البته یه دوستی هم دارم که فقط زیبایی های زندگی اش رو مینویسه ...

اونجا که میرم و نوشته هاش رو که میخونم، فکر می کنم به خدا نزدیک تر میشم ...

 

نمیخوام بگم از درد و جدایی و خیانت و زشتی ننویسیم ...

اتفاقا برعکس باید نوشت ...

و چه جایی بهتر از وبلاگ یا گروه های دوستانه ...

اما چه خوب وقتی اون مشکل رفع شد، هم یه الهی شکر بنویسیم ...

بحث من و شما و این چند نفر و آن چند نفر نیست ...

کل فضای نت و نوشته های دنیای مجازی مد نظرم هست ...

فضای ناامیدی و سرخوردگی ناشی از حال بد دیگران – خواه ناخواه – خسته کننده و یأس آوره ...

 

به اشتراک گذاشتن شادی ها، موفقیت ها و نکات مثبت و دیدنی زندگی بعد یه دوره سخت و دوری و رنج و حرمان انتظار عجیبی نیست ...

حال آنکه کمتر در این فضا اتفاق میفته ...

به نظرم این کار یه علت بیشتر نداره ...

اینکه اغلب آدم ها خودشون رو - اینجا - مجازی می دونند ...

در حالی که ما شخصیت مجازی نداریم ...

ما همون آدم های حقیقی هستیم که در فضای مجازی می نویسیم ...

با تمام اعتقادات و احساساتمون ...

برای همینه که در این فضا هم - باید - مراقب اعمال، رفتار، گفتار و نوشتارمون باشیم ...

  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۹
  • یک خبرنگار ...

"عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن ...

ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم" ... (+)

  • ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۸
  • یک خبرنگار ...

"سلام ما به رخ انورت امام جواد (ع) ...

درود ما به تن اطهرت امام جواد (ع)" ...

* * *

شهادتت تسلیت ...

  • ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۴
  • یک خبرنگار ...

Sun

"دو قدم مانده به خورشید ...

دلم می لرزد" ...

  • ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۲۵
  • یک خبرنگار ...

  • ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۴
  • یک خبرنگار ...

  • ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۱۵
  • یک خبرنگار ...

"جاده بوی هندوانه گرفته بود ...

راننده خوابش برده بود و با قیچی ‌کردن گاردریل آمده بود لاین مخالف ...

و شاخ ‌به ‌شاخ زده بود به مینی‌ بوسی که اولین سرویس صبحگاهی بود به‌ سمت گرگان ...

راننده بعد از یک هفته کما درگذشت ...

آمار مسافران را نمی‌ دانم ... (+)

حادثه درست یک کیلومتری میدان ‌بار اتفاق افتاده بود؛ مقصد کامیون ... 

اکثر تصادفات نزدیک رسیدن رخ می‌ دهند ...

حکما راننده خوابالو و خسته به خودش گفته بود:

دیگه چیزی نمونده، نمی‌ صرفه بزنم بغل و لختی چشم های گرمم را بسپارم به خواب ...

کاش پلیس‌ هایی که آفتاب‌ نزده کمین می‌کنند برای جریمه رانندگان، روان‌ شناس باشند ...

و رندوم ماشین‌ ها را نگه دارند ...

چایی‌ نباتی مهمان‌ شان کنند تا خواب بپرد از سرشان ...

شاهدی می‌گفت: وقتی آمبولانس‌ ها داشتند مجروحان را منتقل می‌کردند صدای هایده می‌آمده از داخل کامیون ...

من همان اشک سرد آسمانم / نقش دردی به دیوار زمانم" ... 

با تشکر از:

دردهای خاکستری ...

  • ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۷
  • یک خبرنگار ...

"من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مُهر بر لب زده خون می‌ خورم و خاموشم" ... 

  • ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۴
  • یک خبرنگار ...

"تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت" ... 

  • ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۰
  • یک خبرنگار ...

"هر آدمی سنگی است بر گور پدر خویش" ...

خدا رحمت کنه نویسنده این جمله ...

زنده یاد جلال آل احمد رو در 18 شهریور سالروز درگذشتش ... (+)

سطر اول کتاب "سنگی بر گوری" ...

که ماجرای بچه دار نشدن و احساسات شخصی اش رو روایت میکنه ...

کتاب بعد از مرگش منتشر میشه ...

"و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابنده ای را به جا نخواهم گذاشت ...

تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد ...

من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم ...

من اگر شده در یک جا و به اندازه یک تن نقطه ختام سنتم ...

و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی  ...

من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست ...

و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشته در هیچ و این سنت در خاک" ...

                                   * * *

چقدر تلخ و حسرت بار ... ؟!

حال آنکه - در واقع - آدم ابتر کسی است که اثری از خویش به یادگار نذاره ...

این اثر میتونه فرزند باشه یا نام، نقاشی، عکس و نوشته، حتی ... 

و هر آنچه که بعد ها یادش رو زنده نگه داره ...

و چه خوب که این اثر نیکو باشه و مفید ...

چه فرزند باشه چه نام، چه نقاشی، چه عکس و نوشته، حتی ... !

  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۸
  • یک خبرنگار ...

"حسادت می کنم ...

گاهی ...

به آرامش عمیق یک سنگ ...

چقدر خیالش آسوده است ... ؟!

چقدر تحمل سکوتش طولانی است" ... ؟!

  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۵۸
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی