- ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۶
آخ آخ آخ ...
وبلاگ بیچاره من ! ... :(
آمارگیر میگه:
امروز هیشکی اینجا نبود ... !؟
البته هیشکی هیشکی هم که نه ... !
خودم یکی چند باری اومدم ...
خزنده ها هم که مهمان همیشگی اند ! ... :|
و یکی چند دوست هم از اینجا تشریف آوردن وب بلاگفا ...
این وضعیت - البته - قابل پیش بینی بود ...
دنبال کنندگان که آپ جدیدی از ما مشاهده نمی کنند ...
لینک های ارجاع دهنده هم یه راست میان سوژه نگار دات آی آر ...
دامنه ir رو که به بلاگفا انتقال دادم ...
خیلی از آرشیو مطالبم ناقص شد ...
به خصوص از طریق عبارات جستجو شده ...
در سیستم وبدهی بلاگ بیان؛
دامنه اختصاصی اصلی که داشته باشی ملاک موتورهای جستجو خواهد بود ...
با قطع اتصال دامنه تغییری در محتوا و ظاهر سایت ایجاد نمیشه ...
و مطالب، نظرات، قالب و غیره در سایت حفظ خواهد شد ...
ولی به جایگاه شما در موتورهای جستجو لطمه وارد میشه ! ... :/
برای همین هست که سوژه نگار با آدرس blog.ir ...
که در یک سال گذشته زیر دامنه بود ...
در حال حاضر جایگاهی در موتورهای جستجو نداره ...
و این تغییر آدرس صفحات وبلاگ در موتورهای جستجو ...
احتمالا مدت زیادی طول بکشه ...
مدت زمان: 1 دقیقه 19 ثانیه ...
دیرین دیرین ...
این قسمت: مال مردم خور ...
مال مردم خوری هستم شاکی ...
- از کی ... ؟!
از مردمانی که دیگر مالی برایشان نمانده ... !
حال چه خورم، ای وی ... !؟
- بیا اندک مال مانده مرا خور ... !
یارانه این ماهم است ...
خـــــــــــااااارچ ... !
این که ته دلم را هم نتوانست بگیرد ... !
حال چه خورم، ای وی ... !؟
- اندکی صبر ...
بهبود اوضاع اقتصادی نزدیک است ... !
آنگاه می توانی به اموال مردم خوری ات ادامه دهی ... !
وی باید بهش می گفت:
کارد به اون شکمت بخوره که سیر نمیشی از مال مردم خوردن! ... :|
یادش بخیر ...
مرحوم منوچهر نوذری رو میگم ...
تیتر به یاد شادی آفرین صبح جمعه ها رو که دیدم ...
متوجه شدم 16 آذر ماه سالگرد وفاتش بوده ...
دوبلور، بازیگر و مجری معروف و محبوب رادیو و تلویزیون بود ...
و مجری مسابقه هفته از شبکه یک سیما ...
عاشق این برنامه بودم ... (+)
یه دفتر مخصوص داشتم برای این مسابقه تلویزیونی ...
هر سوالی که از شرکت کننده ها می پرسید رو ...
اگر بار اولی بود که می شنیدم ...
در اون دفتر یادداشت می کردم تا یاد بگیرم ...
هم سرگرمی بود هم آموزشی ...
پُر از اطلاعات عمومی ...
با اون سوال معروفِ از کی بپرسم ؟! ... :)
مرحوم نوذری نقش های جالب، به یاد ماندنی و دوست داشتنی ...
در برنامه رادیویی صبح جمعه با شما - هم - داشت ...
آقای ملوّن، دست و دلباز، زرگنده و ...
یادش بخیر ...
صبح های جمعه ...
بارونی یا آفتابی، فرقی نمی کرد ...
رادیو رو میذاشتیم وسط ایوون خونه ...
صداش به همه جا می رسید ...
اتاق ها، حیاط، باغچه ها ...
حتی تا کنار تاب زیر درخت ها ...
همه با هم گوش می دادیم ...
برنامه ای که با این شعر تموم می شد:
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی ...
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی ...
کوچه اقاقیا رو هم دوست داشتم ...
مجموعه داستانی که اوائل دهه 80 پخش می شد ...
یکی چند باری هم ...
در زیباکنار انزلی موقع جشنواره و سمینارهای رادیویی از نزدیک دیدمش ...
گرچه آخرین بار بسیار بدحال و مریض بود ...
زنده یاد منوچهر نوذری ...
16 آذر 1384 بر اثر بیماری ریوی و عفونت کلیوی در بیمارستان مدرس تهران درگذشت ...
روحش شاد ...
مدت زمان : 1 دقیقه 31 ثانیه
پی نوشت:
تشکر از خواهرم برای ارسال این آیتم نوستالژیک ...
آهنگ و تصاویری که یاد بچگی ها رو زنده می کنند ...
روزی که بیان درباره هرزنامه ها پُست گذاشت به کشفیات جالبی دست یافتیم ...
مثل برخی از کامنت های گمشده و غیب شده دوستان ...
یا بعضی از نظرات مناسبتی آنها ...
تبریک و تسلیت ها ...
منم اون وقتا که بیشتر کامنت می نوشتم ...
چند تایی از این کامنت هام نرسیده بود ...
الان که دیگه کامنت نویسی ما به حداقل رسیده ...
برخی هم شامل دعوت نامه ها، احادیث و متن هایی بود ...
که تعدادی از وب نویسان - بدون توجه به مطالب - برای بسیاری از وب ها ارسال می کنند ...
خیلی از کامنت ها که در صندوق هرزنامه ها پیدا شدند ...
به واقع هم - غیرقابل نمایش بودند ...
کامنت های ناشناس، نامفهوم، تبلیغاتی، توهین به اشخاص و افراد و قومیت ها و ...
و حتما منم اونا رو - طبق قوانین وبلاگ - نمایش نمی دادم ...
نکته درباره هرزنامه ها زیاده ...
فعلا به همین مقدار بسنده می کنم ...
یه نکته عجیب هم در مورد دنبال کنندگان می خواستم بنویسم ...
که بهتره صرف نظر کنم ...
بی قرار بود و مشتاق ...
حداقل در این هفته آخر که ما دیدیم ...
همه اش از رفتن به کربلا می گفت ...
تا دیروز که بدرقه اش کردیم ...
همکارم رو میگم ...
البته ما هم به حرفش می گرفتیم ...
- خوش به حال شما ...
- التماس دعا ...
- ما رو فراموش نکنی ...
- چه احساسی داری ... ؟!
- دهه شصتی ها هم شهید می شوند ...
- شهید شدی؛ ما رو شفاعت کنی ها ...
دومین باری هست که این سعادت نصیبش شده ...
پارسال همسرش راضی نشده بود که بره پیاده روی اربعین حسینی ...
به خاطر جنگ عراق و سختی راه و این مسائل ...
امسال – اما – حرفی نداشت ...
توکل به خدا راضی شده بود که بره ...
علت هم معلوم بود ...
بی قراری، نا آرامی، گریه و آشفتگی های ایشون در اربعین سال قبل ...
وقتی راهپیمایی زائران امام حسین (ع) در مسیر نجف به کربلا رو می دید ...
درست گفته اند که؛
بیچاره اون که ندیده حرم رو ...
بیچاره تر اون که دید کربلاتو ...
آرزوی سلامتی برای تمام زائران اربعین حسینی ...
اللهم ارزقنا زیاره الحسین (ع) فی الدنیا و شفاعه الحسین (ع) فی الاخره ... (+)
"نم نمک دارد صدای پای آذر می رسد ...
مهر و آبان رفته اند، آذر سلامت می کنیم" ...
پروانه زنگنه ...
* * *
بداهه نوشت:
عکس این روزهای بلاگفا ...
قشنگه ... :)
کلا بلاگفا هر عکسی بذاره در تیررس نگاه ماست ...
و باید درباره اش نظر بدیم! ... :))
وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ...
این آدم های سعادتمند چه کسانی هستند ... ؟
و خداوند چرا این بشارت رو بهشون داده ... ؟!
جواب این سوالات در آیه 274 سوره مبارکه بقره هست:
الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً ...
فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ...
وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ؛
کسانى که اموال خود را در شب و روز، نهان و آشکارا انفاق کنند ...
آنان را نزد پروردگارشان پاداش نیکو خواهد بود ...
هرگز (از حادثه آینده) بیمناک و (از امور گذشته) اندوهگین نخواهند شد ...
در شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده:
این آیه درباره امام على (ع) نازل شده است ...
زیرا آن حضرت چهار درهم داشت؛
یک درهم در روز و یک درهم در شب، یک درهم پنهانى ...
و یک درهم را هم آشکارا انفاق کرد ...
گفته اند که:
نزول آیه در یک مورد خاص، مفهومش رو محدود نمیکنه ...
و شمول حکم نسبت به دیگران نفى نمیشه ...
بنابراین در جامعه ای که ادعای شیعه حضرت علی (ع) رو داریم ...
اگر انفاق علی وار انجام بشه ...
نه تنها از فقر و تبعیض و فاصله طبقاتی کاسته میشه ...
بلکه پاداش و اطمینان خاطری بزرگ نصیب ما خواهد شد ...
مدت ها بود مثل امشب وب خوانی نکرده بودم ...
اونم به یُمن امکان جدید بلاگ بیان ...
فهرست دنبال کنندگان ...
کسانی که من حتی یه بار هم به وبلاگشون نرفته بودم ...
و بعد زنجیره وار از وبلاگی خواندنی به وبلاگی دیگه رسیدم ...
و چقدر لذت بخش بود ...
مثل گذشته ها ...
وقتی خاموش فقط خواننده ای ...
وقتی برای تحسین نویسنده لایک می کنی ...
نه از روی عادت یا دوستی ...
گرچه خدا رو شُکر ...
تا حالا هیچ وقت - فقط - از روی حُب از کسی تعریف نکردم ...
یا از روی بُغض؛ انتقاد! ...
گرچه به خاطر همین باورها و اصولی که داشتم برخی - شاید - از من رنجیده اند ...
و بالعکس ...
بگذریم ...
چقدر شیرین بود وب خوانی امشب ...
وقتی که صرف کاری میشه باید نتیجه ای هم داشته باشه ...
و من خیلی مطالب از نوشته های این نویسنده های ناشناس آموختم ...
یا بازآموزی شد برام ...
مثلا اینکه اگر بعضی شب ها دلت نمیخواد بخوابی ...
چند علت میتونه داشته باشه ...
یکی اش اینکه دوست نداری فردایی بیاد ...
چون اتفاقات و لحظات و مکان ها و آدم هاشو دوست نداری ...
بقیه علل برام مهم نیست الان ...
به همین فکر می کنم ...
چه بد که عمر آدم ها جایی و طوری صرف بشه که دوست ندارند ...
همیشه از این دوست نداشتن گریزانم ...
انتخاب های زندگی اگر درست و از روی علاقه باشه ...
نه حسرت میخوری نه پشیمون میشی ...
مثل انتخاب رشته تحصیلی ...
چهار سال طلائی، مفید و دوست داشتنی ...
ولی وای به حال اونی که توی کلاس درس نشسته باشه ...
اما دلش پیش کار، رشته یا دانشگاه دیگه باشه ...
این یه مثال بود ...
و میتونه در مورد هر موضوع دیگه ای در زندگی ما صدق کنه ...
خُب،
فعلا همین ...
بعد نوشت:
وقتی هنوز از خوندن نوشته های دیگران لذت میبری ...
یعنی همچنان شوق نوشتن داری ...
پ.ن:
این شوق نوشتن چرا دست از سر ما بر نمیداره!؟ ... :)
"یه پاییز زرد و زمستون سرد و ...
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و ...
غم جمعه عصر و غریبی حصر و ...
یه دنیا سوالو تو سینه ام گذاشتی" ... (+)
پی نوشت:
اوووههه ... !
چه خبره بابا ... ؟!
این محسن آقای چاوشی چنان مینویسه و میخونه ...
که یک در هزار اگر آدم از دوستی، رفیقی، عزیزی دور باشه و دلتنگش ...
حس می کنه باید سرشو بذاره زمین و بمیره ... !
"عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی ... ؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی" ... ؟
کجاست بی تو ... ؟!
دقیقا کجاست ... ؟!
هیچ جا ...
یه جایی زیر آسمون خدا ... !
اگر شما هم عزیزش بودی که بی تو نمی شد ... !
تنهات نمیذاشت ...
والا به خدا! ... :|