"یه پاییز زرد و زمستون سرد و ...
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و ...
غم جمعه عصر و غریبی حصر و ...
یه دنیا سوالو تو سینه ام گذاشتی" ... (+)
پی نوشت:
اوووههه ... !
چه خبره بابا ... ؟!
این محسن آقای چاوشی چنان مینویسه و میخونه ...
که یک در هزار اگر آدم از دوستی، رفیقی، عزیزی دور باشه و دلتنگش ...
حس می کنه باید سرشو بذاره زمین و بمیره ... !
"عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی ... ؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی" ... ؟
کجاست بی تو ... ؟!
دقیقا کجاست ... ؟!
هیچ جا ...
یه جایی زیر آسمون خدا ... !
اگر شما هم عزیزش بودی که بی تو نمی شد ... !
تنهات نمیذاشت ...
والا به خدا! ... :|
- ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۵