آزاده
دورادور می شناسمش ...
عکاس و نویسنده خوش ذوقی هست ...
خواننده خاموش وبلاگش هستم ...
رزمنده سال های دفاع مقدس بود ...
اسیر شد - مثل 50 هزار آزاده سرافراز کشورمون ...
همسر جوانش چشم انتظارش موند تا آزادی اش ...
دیشب؛ همزمان با سالگرد ورود آزادگان به میهن اسلامی ایران جشن ازدواج پسرش بود ...
میشه سطرها و پُست های زیادی درباره آزادگان نوشت ...
از رنجِ دوری و غمِ غربت و خفقانِ اسیری ...
از خاطرات و خطرات آن دوران ...
از دردها و جراحت ها و شکنجه ها ...
تاریکی زندان، تشنگی و گرسنگی، دلتنگی و انتظار ...
زخم و حصر و حرمان و ...
اما بهتره از لحظات ناب آزادی بنویسیم ...
از شُکر و شکایت آمیخته با شادی و بغض لحظات بازگشت به وطن ...
تعبیر خوش "یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور" ...
و گلستان شدن کلبه احزان خانواده های چشم به راهشون ...
و خلاصه اینکه:
"چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ...
چه نکوتر آن که مرغی ز قفس پریده باشد" ...
- ۹۴/۰۵/۲۶