لجاجت
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ
"دارم تظاهر می کنم که بُردبارم ...
هرچند تاب روزگارم را ندارم ...
شاید لجاجت با خودم باشد، غمی نیست ...
من هم یکی از جرم های روزگارم ...
من هم به مصداق بنی آدم ببخشید ...
گاهی خودم را ز شمایان می شمارم ...
حس می کنم وقتی که غمگینید باید ...
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم ...
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم ...
سر روی حس شانه هاتان می گذارم ...
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است ...
تنهایی جمع شما را می نگارم ...
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد ...
شاید به وهم باورم امیدوارم ...
هر قطره ی دلکنده از قندیل، روزی ...
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم" ...