چراغ
**********************
«تو مگو همه به جنگند و زِ صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروز» ...
**********************
۵ سال زمان کمی نیست؛ دورانی هست برای خودش ...
چهها که بر ما نگذشت و نمیگذره حالا ...
خیلی از این اتفاقات قابل پیشبینی بود؛
بارها و بارها دربارهاش تذکر و هشدار داده شده بود ...
ولی کو گوش شنوا؟!
نوشتههای قبلی رو که میخونم،
میبینم چه شور و شوق، امید و آرمانهایی داشتیم ... !؟
به قولی چی فکر میکردیم، چی شد ... ؟!
حرفی نیست جُز اینکه در هر جمع و جامعهای
اگر هر کی کارش رو درست انجام بده، اوضاع درست پیش میره ...
البته که از قدیم گفتند: کار رو باید به کاردان سپرد ...
موانعی هم بوده و هست؛
اینکه چون حقت رو خوردند؛ به خودت اجازه بدی که حق دیگری رو بخوری! ...
اینکه اگر به جایگاهی که باید نرسیدی؛ پس دیگری هم نباید به جایی برسه! ...
اینکه چون ناراحتی؛ پس دیگران هم نباید شاد باشند! و ...
**********************
عمر ما کوتاهتر از اینه که صرف این همه خبط و خطا بشه ...
حیف، حیف که برای این حرفها گوش شنوایی نیست! ...