امید محال
من یک خبرنگارم و همچنان خبرنگاری رو دوست دارم. هنوزم مشتاق کشف حقیقت و سرشار از دغدغه هستم.
«شاید» بدون امید و آرامش و «حتما» خستهتر و رنجورتر از قبل. اینکه جاده اطلاعرسانی روز به روز سنگلاختر میشه، اینکه حال و هوای خبر ذره ذره مسمومتر میشه، اینکه نوشتههایت دردی رو دوا نکنه.
اینکه دقت و صحت رو فدای سرعت و سبقت میکنند و عین خیالشون نیست. دروغ پشت دروغ، تکذیب پشت تکذیب. کپی، سرقت و به نام خود زدنِ آثار و زحمات دیگران و از این قبیل زشتیها!
برای امثال ما که دوران کودکی رو در کنار آب و آسمان و سرسبزی و طراوتِ طبیعت سپری کردیم؛ فضای غبارآلود، خشکی و سکوت و سرما زجرآوره. مدام باید پی نور، گرما و لطافت و زلالی بگردی.
مثل کشف زیبایی و جذابیت از این دنیای خبرنگاری؛ از کنجکاویها، بیتابیها و لحظهشماریهای تولید یک خبر تا شوق و شیرینی به ثمر نشستن آن، از هیجانات به روز بودن و تحرکاتش تا لذت رشد و تحول در این راه بیانتها ...
با این حال و احوال مینویسم و به راه خودم ادامه میدم. به خاطر علاقه، انگیزه و تحصیلاتی که از قبل داشتم و همچنین تجربهای که طی این سالها به دست آوردم، از همیشه آمادهترم اما جسم و روحم خسته و رنجوره.
با این حال هنوزم همان خبرنگارم؛ عاشق و مشتاق و پیگیر «خبر» ...
«دوستت دارم ای خیال لطیف، دوستت دارم ای امید محال» ...
⭐️⭐️⭐️