سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

۱۹۸ مطلب با موضوع «بداهه نوشت» ثبت شده است

سال ها پیش وقتی دانش آموزی بیش نبودم؛ نوشتن، بهترین و لذت بخش ترین سرگرمی ام بود ...

هیچ وقت خط خوبی نداشتم ...

بعدها که باید تندنویسی می کردیم هم که دیگه بدخط تر شدم ...

صد رحمت به خط دکترها ...

همیشه می گفتم: ای خدا ... ! 

چی میشه یکی یه خودکار صوتی اختراع کنه که بخونیم و اون خودش بنویسه ... !

تا اینکه تایپ اومد و من تا حدود زیادی خلاص شدم از خودکار به دست گرفتن ... 

این بدخطی اما مانع از این نشد که من ننویسم ...

از همون دورانِ نوجوانی - با الگوپذیری از خواهرم - دفترچه هایی رو به ثبت مطالب، شعر، حدیث و هر آنچه که به نظرم جالب بود ...

اختصاص دادم ...

توی این دفترچه ها هر چی دوست داشتم، می نوشتم و هر جور ...

هیچ ترتیب و آدابی نداشت! ...

برای همین لذت بخش بود و آرامش دهنده ...

برعکس دفترچه های خاطراتم که همیشه مخفی می کردم - این دفترهای یادداشت در معرض دید عموم قرار داشت ...

گاهی هم امانت داده می شد به همکلاسی ها و حتی معلمان ...

کلا خواننده کم نداشت ...

هنوزم تعدادی از اونا رو دارم ... 

اون دفترچه ها بعدها تبدیل به سررسید شدند و بعد از اون هم وبلاگ ... 

به همین راحتی و به همین سادگی ... 

هنوزم وبلاگ نویسی برای من همون قدر لذت بخش و آرامش دهنده هست ...

درباره این وبلاگ در صفحه نگارنده به طور کامل توضیح دادم ... 

اردیبهشت امسال که بیاد سوژه نگار سه ساله میشه ...

در این سه سال اندازه سی سال دوستان خوب و با معرفت پیدا کردم؛ بی اغراق ... 

در این مورد پُست های مختلفی داشتم:

قلم، خبرنگار، عید، تحول، وبلاگ، تبادل نظر، اختصاصی، ساحل و ...

بسیاری از وبلاگ نویسان و کاربران دنیای نت به این وبلاگ اومدند و کلیک رنجه کردند ...

بعضی فقط گذری داشتند و نظری نه ... 

خیلی ها بسیار تأثیرگذار بودند ...

به برخی ها خیلی زحمت دادم ...

مثل دوست و طراح گرامی قالبِ قبلی وب در بلاگفا ...

و دوست عزیزی که در کوچ و اسباب کشی به بلاگ بیان همراهی و راهنمایی ام کرد، به خصوص اون اوائل تا اینجا غریبگی نکنم ... 

بعضیا – اما - خاطرات خوبی برام نذاشتند که بماند ...

برخی به معنی واقعی کلمه؛ دوست بودند و وفادار ...

از خیلی هاشون خاطراتِ فوق العاده خوبی دارم ...

از وبلاگ نویسی، کامنت نویسی، رفت و آمدهاشون گرفته تا انواع برخوردهایی که باهام داشتند ...

اتفاقاتِ زیادی داشتیم؛ وبلاگ هایی که فیلتر شدند یا حذف، تعطیل کردند یا کوچ - با خبر یا بی خبر ...

همچنان و همیشه از همه اونایی که بی خبر رفتند دلخورم! ... :|

هر دوستی عادت و سبک مخصوصی برای خودش داره ...

برخی مثل ما به کامنت ها پاسخ میدن، بعضی نه ...

برخی تبعیضی جواب میدن ... !

یه عده هیچ لینکی ندارند ...

عده ای هم که منو یاد کارتون "سایمون در سرزمین نقاشی" می اندازند ...

شما یادتون نمیاد ...

یکی از کارتون های مورد علاقه ما بود ...

سایمون؛ پسر بچه‌ای با موهای چتری و عینکِ گرد بود که بیشتر وقتش به نقاشی می گذشت و اپیزودهای داستان اغلب از جایی شروع می شد که اون وارد دنیای نقاشی هاش می شد ...

ماجراهای عجیب و غریب این کارتون - در واقع - بر اساس نقاشی هایی شکل می گرفت که سایمون قبلا اونا رو با گچ روی تخته سیاه شگفت انگیز اتاقش کشیده بود ...

یه قسمتی بود که نقاشی های نصفه نیمه دنبالش می کردند و اعتراض که چرا ما رو ناقص العضو کشیدی ... ؟!

اونجا بود که تازه سایمون متوجه شد چقدر نقاشی نیمه کاره داره ... ؟!

برای یکی چشم نکشیده بود؛ برای یکی دهن، یکی دست نداشت و یکی پا و ...

حالا حکایت برخی وبلاگ نویس هاست ... :)

راه اندازی وبلاگ و نیمه رها کردنش یا ایجاد و حذف مکرر وبلاگ های متعدد، چرا ... !؟ 

من نمی دونم ... !؟

یه چند تایی از دوستان هم هستند که همه جا اهل نظرند به ما که می رسند خصوصی اند؛ بیشتر ... !

خُب خواهر من چه کاریه ... !؟

دقیقا - چون خانومند، برام جای تعجب داره ... !

آخ آخ ...

یه عده هم که – فقط - سند تو آل (send to all) هستند ... 

یه کامنت برمی دارند میذارند توی کوله پُشتی شون دوره می افتند در وبلاگ ها ...

کاری ندارند تو چی نوشتی، چی ننوشتی ... ؟!

مثل این آگهی هایِ چاپی از زیر در میندازند توی حیاط و دِ برو که رفتیم! ... :|

اما دوستانِ خوش ذوقی هم داریم که سوژه، تصویر و آهنگ پیشنهاد می کنند ...

و برخی که اهلِ خبرند؛ توی لینک نگار و مهمان نگار همراهم هستند ...

چه خصوصی، چه عمومی، چه خواننده ...

یه تعدادی از خوانندگان وبلاگ ندارند و از دوستانِ نزدیک یا همکلاسی های دانشگاه و همکاران قبلی و فعلی ام هستند یا خواننده هایی که از وبلاگ دوستان دیگه میان گاهی ...

عده ای هم که وبلاگشون رو تعطیل یا حذف کردند ولی همچنان بهمون لطف دارند ...

آهان؛ عده کثیری از دوستان هم وبلاگ نویسی رو رها کردند، رفتند توی لاین و وایبر و واتس آپ و تلگرام و چی و چی ...

مقتضای زمانه هست و خیلی هم مفید در مواردی ...

به شخصه اما وبلاگ نویسی رو بیشتر قبول دارم ...

چون تفکر بیشتری پُشت نوشته ها هست ...

درسته اطلاع رسانی و ارتباطات در شبکه های اجتماعی موبایلی لحظه ای هست اما احتمال خطا و نادرستی مطالب بیشتره ...

ضمن اینکه خیلی ها فقط عضوند و به کار حمل و نقل مطالب در گروه ها مشغولند ... !

بی آنکه تأملی داشته باشند یا اندیشه ای در حد همون یک لحظه ... 

از این هم بگذریم؛ فعلا ...

به این موضوع در آینده بیشتر خواهیم پرداخت؛ ان شاءالله ...

یه موضوع مهم که سر برخی پُست ها پیش اومد و لازم هست که اشاره ای بهش داشته باشم اینه که من علاوه بر اینکه کامنت های ناشناس و نامفهوم رو نمایش نمیدم مگر در موارد خاص ...

یه سری از کامنت ها رو هم تأیید نمی کنم ...

اونایی که به هر دلیلی خلاف منافع ملی و مصالح نظام جمهوری اسلامی باشند یا خدای نکرده توهین و افترا به اشخاص حقیقی و حقوقی ...

این وسط اما – ممکنه – شرمنده برخی دوستانِ همراه هم بشم که از سر دلسوزی مطالبی می نویسند ولی به همون دلایل کامنت ها قابلِ نمایش نیستند ...

کماکان شرمنده ام و امیدوارم عذرم رو پذیرا باشند ...

اما برسم به بحث شیرین تبادل لینک ... 

دوستان قدیمی بارها اینو خوندند و براشون تکراریه که من بیشتر از تبادل لینک؛ تبادل نظر و اشتراک فکر و اندیشه و حضور و مشارکت در بحث ها برام مهم هست ...

برای همین لینک هایی که در صفحه اول نمایش داده میشند شامل دوستانِ همراه هست ...

یه تعدادی از همین عزیزان هم - البته - کمی تا قسمتی همراهی شون کمرنگ شده ...

با این حال من همچنان به حضور بیشترشون امیدوارم ...

اسامی وبلاگ هایِ مابقی دوستان که از سر لطف سوژه نگار رو لینک کرده اند ولی به هر دلیلی در مباحث وبلاگ حضور ندارند رو در صفحه تبادل لینک آوردم ...

بدون شک دوستانی که حضورشون پررنگ تر بشه اسمِ زیبای وبلاگشون رو به فهرست دوستانِ صفحه اول اضافه خواهم کرد ...

ان شاءالله ...

دوستان و وبلاگ نویسانی هم که مایل به تبادل لینک هستند اینجا اعلام کنند؛ با کمال افتخار لینک خواهند شد ...

البته در صورت امکان و پس از بررسی ... :)

اگر وبلاگ دوستی هم از قلم افتاد، بزرگواری کرده بهم یادآوری کنه تا حتما ثبت کنم ...

انتقاد و پیشنهادی هم اگر هست به دیده منت ...

خُب فعلا همین ...

و ممنون از تمامِ خوانندگان ... 

خداوند رو شاکرم که تا به امروز توانم داد و شوق برای نوشتن ...

و بعد از این هم: "هر چه خدا خواست همان می شود" ...

اینم - مثل همیشه - حُسن ختام مطلب: 

"خدایا چنان کن سرانجام کار - تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

و اینکه بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود ...

  • یک خبرنگار ...

"قاصدک ...

هان چه خبر آوردی ... ؟!

از کجا وز که خبر آوردی ... ؟!

خوش خبر باشی اما ...

گِرد بام و در من ...

بی‌ ثمر می‌گردی" ... (+)

بعد نوشت:

تصویر قاصدک این پُست شاید برای برخی از شما دوستان آشنا باشه ...

بلاگفا کمی خوشگل شده این روزها ... (+)

مثل این قاصدک ...

صبح می خواستم بنویسم درباره اش ...

نوشتم ...

اما پاکش کردم ...

با خودم گفتم: حتما یکی از دوستان بهش اشاره میکنه ...

اون وقت تو پاسخ بهش می نویسم دیگه ...

تا اینکه دوست عزیزی خصوصی نوشت و نقشه ام نقش بر آب شد! ... :))

با این آرزو که: امیدوارم بلاگفا دوباره به روزهای خوبش برگرده ...

واقعا هم ... !

ضمنا ممنونم از ایشون بابت آهنگی که برای این تصویر پیشنهاد کردند ... :)

  • ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۴۶
  • یک خبرنگار ...

"چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه"!؟ ... (+)

  • ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۲۳
  • یک خبرنگار ...

 د‌ر روز سیزده به در مراقب طبیعت باشیم ...

  • ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۹
  • یک خبرنگار ...

دیشب اولین قسمتِ مجموعه "کلاه قرمزی" از شبکه دو پخش شد ... (+)

مجری درباره ارتباط آدم ها با همدیگه صحبت می کرد ...

می گفت: "بعضیا یه حرف بد رو که یکی بهشون گفته ده - بیست سال با خودشون حمل می کنند ... 

خُب چرا ... ؟!

این حرف رو بنداز بیرون" ...

این نکته مهمی برای یه زندگی خوب هست ...

حرف بد و نظرات منفی دیگران لحظه های خوب زندگی ما رو هدر میدن ...

لحظاتِ جدید رو نباید با افکار گذشته از دست بدیم ... 

سخت هست ولی یادمون باشه هر کدوم از ما - فقط - یکبار فرصتِ زندگی کردن داریم ...

گذشته ای که رفت و آینده ای که هنوز نیومده نباید حالِ امروز ما رو بد کنه ...

اینها رو - اول - خطاب به خودم نوشتم ...

به قول شاعر: 

"زندگی باید کرد ...

گاه با یک گُل سرخ ...

گاه با یک دلِ تنگ ...

گاه با سوسوی امیدی کم رنگ ...

گاه باید رویید ...

از پسِ آن باران" ...

  • ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۲
  • یک خبرنگار ...

بدشانسی یعنی ...

برنامه ریزی کرده باشی تعطیلات نوروز مطالبت رو از بلاگفا بیاری وبلاگ جدید ...

یهو با این صفحه مواجه بشی ! ... :|

  • ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۵
  • یک خبرنگار ...

سلام دوستان ...

شی می عید مبارک بی بی ... :)

کمی از دید و بازدیدهای نوروزی که کم بشه؛ ان شاءالله بداهه ای خواهم نوشت ...

موضوعش فعلا بماند ... :))

کلی خبر و سوژه داشتیم در این چند روز ...

سر فرصت بهش خواهیم پرداخت ...

 لینک نگار - حتی المقدور - بروز میشه ...

از دوستانِ عزیزی که لینک پیشنهاد می کنند، صمیمانه تشکر می کنم ...

و همه خوبانی که تبریک سال نو نوشتند ...

و از جنابِ رئیس جمهور که همچنان به ما لطف دارند! ... (+)

  • ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۴
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

خیلی سپاس از دوست ارجمندی که این عکس نوشته جالب رو برامون ارسال کرد ...

این قطعه شعر حافظ هم تقدیم ایشون و همه شما دوستانِ خواننده: 

"سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت ...

بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام ...

سالِ خرم، فالِ نیکو، مالِ وافر، حالِ خوش ...

اصلِ ثابت، نسلِ باقی، تختِ عالی، بختِ رام" ... :)

  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۲۶
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

چهارشنبه سوری قدیم؛ کمی تفریح و آتش بازی بود؛ جیغ و شادی و تموم ...

نه مثل سال های اخیر که ماهیتش به چهارشنبه سوزی تغییر کرده ... (+)

  • ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۰۴
  • یک خبرنگار ...

گاهی اوقات این جوک ها هم کم آموزنده نیستند ... !

مثل این:

"یه کافی شاپ تو استرالیا با این کارش سعی کرده کمى ادبِ کلامى در مردمش ایجاد کنه: 

یک قهوه = 5 دلار ...

یک قهوه لطفا = 4 دلار و پنج سنت ...

صبح بخیر، یک قهوه لطفا = 4 دلار ...

مسلما مردم ترجیح میدن به ازای کمی مؤدب بودن یک دلار کمتر پرداخت کنند ...

من اگه برم تو این کافى شاپ، میگم:

سلام صبح بخیر، حالتون خوبه ان شاءالله ؟! بچه ها خوبن ؟! همسر گرام خوبن ... ؟! بى زحمت، قربون دستتون، اگه زحمتى نیست یک قهوه لطفا، اصلا شما بشینید خودم میریزم" ! ... :)) 

کاری به جوک و واقعی بودن یا صحت این ماجرا ندارم ...

برام جالبه چه ظریف میشه آموزش داد ... ؟!

و امر به معروف و نهی از منکر کرد ... !

همین ... 

  • ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۵۶
  • یک خبرنگار ...

همه روزها متعلق به شهداست ... (+)

شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات:

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ...

  • ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۲
  • یک خبرنگار ...

همینطوری یهویی ...

برایِ تشکر از دوستانِ خوبم ... 

جایِ دوستانِ غائب هم؛ سبز ...

"زینتِ هر وبلاگ ...

به دوستانی است که در آنجا تردد می کنند" ... (+)

  • ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۵
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

سپاس از دوستی که عکس نوشته رو برامون ارسال کردند ...

بارها تصمیم داشتم درباره سکوتِ آدم ها بنویسم ...

و دیدگاه های مختلف در این مورد رو بدونم ...

سکوت معانی متفاوتی داره ...

و این معنی در زمان و مکان و افراد مختلف فرق می کنه ...

من معتقدم خداوند آدم ها رو برای سکوت خلق نکرده ... 

البته منظورم دَم فروبستن به وقتِ گفتن نیست ...

هر چیزی جایگاهِ خودش رو داره ...

و سکوت هم به وقتش مزایای زیادی داره ...

مثل سکوت برای تفکر که لازمه زندگی هست ...

اما سکوتِ طولانی آدم ها به نظر من تلخ و آزاردهنده است ... 

  • ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۰
  • یک خبرنگار ...

میگه:

"داشت توی آب خفه میشد ... !

من نجاتش دادم! " ... :)

  • ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۹
  • یک خبرنگار ...

 بازارهای گیلان شلوغ است اما نه برای خرید ... !

مردم تماشاچی بازار شب عیدند ...  (+)

قبلا نوشتم! ... (+)

  • ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۳
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

خدایا؛

ریال هایِ مملکت رو زیاد بگردان ... !

تومن ها رو فاکتور بگیر ... !

میلیون و میلیاردها رو ریشه کن بفرما ! ... (+)

  • ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۳۲
  • یک خبرنگار ...

تو هستی و من بهانه ات رو می گیرم! ... :(

تو هستی و من خودم رو تنها می بینم ... !

تو هستی و من می ترسم ... !

تو به من نعمت میدی و من استفاده نمی کنم ... !

تو به من مهلت میدی و من هیچ کاری نمی کنم ... !

تو به من فرصت میدی و من غفلت می کنم ! ... :(

* * *

"نه از تو بی گلایه تر، نه از تو بی صدا ترم" ... (+)

  • ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۲
  • یک خبرنگار ...

به مناسبت 15 اسفند ماه؛ 

روز درختکاری و آغاز هفته منابع طبیعی ...

پ.ن:

به قولِ بزرگی که نوشت:

"درخت را با قلب می کارند نه با دست" ...

  • ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۵
  • یک خبرنگار ...

امان از دلِ مولا ! ... (+)

  • ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۲
  • یک خبرنگار ...

"شهدا امامزادگان عشقند ...

که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است" ... (+)

میزبان شهداییم ... 

دو شهید گمنام ... (+)

یک شهید شناسایی شده بعد از 27 سال ... (+)

و شهید مدافع حرم ... (+)

بعد نوشت:

"شهید گمنام سلام ... 

پرستویِ مهاجرِ من، صفا دادی به شهرمون" ... (++)

  • ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۱۰
  • یک خبرنگار ...

"مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود، ناگهان به یاد آورد قرار مهمی دارد ...

ارتفاعش را کم کرد و به مردی که روی زمین بود، گفت: ببخشید آقا، من قرار مهمی دارم ... 

ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه ... !؟

مرد روی زمین گفت: بله ... 

شما در ارتفاع حدودا 6 متری در طول جغرافیایی .... و عرض جغرافیایی .... هستید ... !

مرد بالن سوار: شما باید مهندس باشید ... !

مرد روی زمین: بله، از کجا فهمیدید ... !؟

مرد بالن سوار: 

چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگرچه کاملا دقیق بود ولی به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه ... !؟

مرد روی زمین: شما - هم - باید مدیر باشید ... !

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید ... !؟

مرد روی زمین:

چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید، قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند" ... !

پ.ن:

روز مهندس مبارک ... :)

در یک پدیده جالب، اطرافیان ما - از خانواده و دوست و همکار گرفته تا دوستان مجازی - خیلی هاشون یا به شغل شریفِ مهندسی مشغولند ...

یا در حال تحصیل در رشته مهندسی هستند ... 

یا دانش آموخته مهندسی اند ... 

یعنی آمار فراوانی مهندسی در اطراف ما بالاست ... 

پس این روز رو - به طور ویژه - به تمام مهندسان گرامی تبریک میگم ... 

خدایا ...

"دوستانم را از بهترین ها قرار دادی پس بهترین ها را به آنها عطا کن ...

آنها را بر بالِ آرزوهایشان پرواز ده ...

آنان را در همه حال یارى ده ... 

مبادا خسته، دلزده و بیمار شوند یا غم بینند ...

دلشان را سرشار از لطف و کرامت کن ...

و خُرسندشان دار تا ابد به تندرستی، شادابی و موفقیت" ... (+)

  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۲
  • یک خبرنگار ...

میلادِ حضرت زینب کبری (س) ...

پرستار زخم های عاشورایی و الگویِ حیا و عفت و فداکاری مبارک باد ...

"مرغِ روحم پرزنان اندر هوایِ زینب (س) است" ... (+)

بعد نوشت:

روز پرستار که میشه همه یاد بیمارستان، درمانگاه ها، مطب، کلینیک ها و سایر مراکز درمانی می افتند ...

و دانشکده های پرستاری ...

طبق آمار هم اکنون حدود 160 هزار پرستار در کشور در حال فعالیت هستند که 7 هزار نفرشون در استان سرسبز گیلان مشغول به کارند ...

این روز بر همه پرستاران عزیز مبارک باد ...

باید دقت داشت که پرستاری کاری طاقت فرسا و کاملا انسانی هست که از هر کسی برنمیاد ...

برای همین هست که داشتنِ صبر و حوصله مهم ترین ویژگی یک پرستار اعلام شده ...

کسی که کنترل کافی روی احساسات شخصی خود داشته باشه ...

و مهارت غمخواری و تسکین دردها ...

مسأله دیگه اینجاست که پرستار فقط اونی نیست که از این راه کسب درآمد می کنه ...

چه بسیار پرستارانی که بی دریغ و خستگی ناپذیر از بیمار یا عزیز از کار افتاده شون مراقبت می کنند ...

از همسران صبور جانبازان گرفته تا مادرانی که فرزند بیمار یا معلول دارند ...

پدر نگرانی که به امید شفا و بهبودی؛ جگرگوشه اش رو از این بیمارستان تا اون بیمارستان همراهی می کنه و به خاطر نسخه های گرون و کم پیدا تمام شهر رو زیرپا میذاره ...

هر کسی که دلش به یاد عزیز دردمندش آروم و قرار نداره ...

هر کسی که فکر و ذهنش درگیر بیماری اطرافیانش هست ...

و این اکسیر عشق و محبت هست که از هر انسانی یک پرستار می سازه ...

پرستاری که در اوج دردمندی لبخند میزنه تا امید رو در دل بیمارش زنده نگه داره ...

* * *

درود بر همه پرستاران تاریخ ...

  • ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۷
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

برداشتِ شما رو از این تصویر نمی دونم ... ؟!

من - اما - ناخودآگاه صندلی بازی برام تداعی شد! ... (+)

  • ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۲۴
  • یک خبرنگار ...

پ.ن:

هوایِ این روزها چقدر بوی خونه تکونی میده؟! ... :|

شما و خودم را به صبر و استقامت و شکیبایی دعوت می کنم! ... :))

  • ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۳۹
  • یک خبرنگار ...

"تو فدایی خدایی ... 

مست عطر کربلایی ... 

جانباز شیمیایی ...

گرچه با کپسول اکسیژن مُجابت کرده اند ...

مادرت می گفت: دکترها جوابت کرده اند ...

مرگِ تدریجی ست این دردی که داری می کِشی ...

مُنتها با قرص هایِ خواب خوابت کرده اند ...

خواب می بینی کسی جویایِ احوالِ تو نیست ...

یا برای مصلحت ها انتخابت کرده اند ...

خواب می بینی که در سر دشتی و گیلان غرب ...

خواب می بینی که بر آتش ، کبابت کرده اند ...

از شلمچه تا حلبچه، وسعت کابوس توست ...

خواب می بینی مورخ ها کتابت کرده اند ...

خواب می بینی نفس در سینه تنگی می کند ...

خواب می بینی مث سرپُل خرابت کرده اند ...

روزگار بی وفا قلب تو را سوزانده است

با جناح و باند بازی ها کبابت کرده اند ...

خواب می بینی که مسئولان بنیاد شهید ...

بر سر دروازه های شهر قابت کرده اند ...

از خدا می خواستی که محشور باشی با حسین (ع) ...

خواب می بینی دعایت را اجابت کرده اند ...

میپری از خواب و می بینی شهید زنده ای ...

با چه معیاری ، نمی دانم حسابت کرده اند ... ؟!

شعر من گویای احوالِ دلِ تنگ تو نیست ...

قطره قطره در وجود خود مُذابت کرده اند" ... (+)

شاعر: اصغر عظیمی مهر

صدا: مجتبی رمضانی

پی نوشت:

این شعر و فایل صوتی بعد از خوندن درد دل همکار حماسه نگارم که هم نفس با جانبازی شیمیایی شده بود (+) به یادم اومد ...

تمام وجودم پُر از درد شده از تجسمِ صدای خس خسی که از درکش عاجزم ... 

"یا طبیب من لا طبیب له" ...

  • ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۲۰
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی