- ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۰۳:۰۷
"مجری: بچه ها! امتحان ریاضی امروز چطور بود ... !؟
20 میشین دیگه ... !؟
کلاه قرمزی: آقای مُرجی، این همه امید رو یه جا نگه ندار، میان به جُرم احتکار میبرنتا ... !
مجری: اشکالی نداره ...
این دفعه بیشتر باهاتون کار می کنم که حتما 20 شین ...
پسر عمه زا: یعنی این تلاشی که شما واسه درسخون شدن ما میکنی رو اگه مسئولین واسه رفع تحریم ها میکردن الان دلار 200 تومن بود ... !
مجری: آخه چرا شما دو تا انقدر خنگین ... !؟
کلاه قرمزی: ما خنگ نیستیم، خاصیم ... !
مجری: خدایا؛ یه عقلی به اینا بده یه پولی به من ...
پسر عمه زا: خدایا؛ من عقل به دردم نمیخوره، به جاش یه پلی استیشن ورمیدارم" ... !
کلامِ مولای متقیان امام علی (ع) در وصف مؤمن:
"_ شادی مؤمن در چهره اش و اندوهش در دل اوست ...
_ تحملش از همه بیشتر و نفسش از همه متواضع تر است ...
_ برتری جویی را دوست ندارد ...
_ خودنمایی و ریاکارى را دشمن دارد ...
_ اندوهش طولانی، همتش بلند، سکوت و خاموشی اش فراوان است ...
_ وقتش پُر از کار، بسیار شاکر و شکیبا و غرق در اندیشه خویش است ...
_ نیاز و احتیاج خود را ظاهر نمی کند و نمی گوید ...
_ اخلاقش آرام و نرم خو و فروتن است ...
_ نفسش از سنگ سخت تر است ولی در پیشگاه خدا از برده خوارتر می شود " ...
حکمت 333 نهج البلاغه ... (+)
پ.ن:
بذارید یکی دو بار دیگه بخونیم، شاید جایِ امیدواری باشه ... !
کمی تا قسمتی ...
همراه با احتمالِ ... !
خُب آخه ...
و من الله توفیق ... :|
یکی دو تا سوژه تحلیلی در ذهن دارم که هنوز شکل نگرفته ...
letter4u رو هم - با همه زیبایی که داره - فعلا به پیوندهایِ روزانه وبلاگ اضافه کردم ... (+)
درباره آزادی کوبانی، تبعاتِ ژنو گردی و پیاده روی وزرای امور خارجه ایران و آمریکا و انتشار حکمِ محکومیت رحیمی؛ معاون اول رئیس جمهور سابق هم دوستانِ دیگر نوشته اند و ما - فعلا - به لینکِ خبرش در لینک نگار اکتفا کردیم ... (+)
سوژه "نماز" اما - هنوز - حرفِ اول رو در اینجا میزنه ... !
چرائی اش رو هم نمی دونم ... ؟!
ببینید اگر فرصت دارید: ... (+)
"خدا ان شاءالله این نماز رو از شما قبول کنه" ! ... :)
خدایا؛
"دلم برات تنگ شده ...
میشه اون گناهانی که راهِ صحبت با تو رو بسته ببخشی" ... !؟
" اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء " ...
اینم طنزِ تلخِ روزگارِ ما ! ... :/
"گفتم:
خدایا؛ بگیر از من، هر آنچه که تو را از من دور می کند ...
ندا آمد:
اول گوشی ات رو بده" ! ... (+)
"روزی مردی از خدا دو چیز خواست:
یک گُل و یک پروانه ...
اما چیزی که به دست آورد؛ یک کاکتوس بود و یک کرم ... !
غمگین شد و با خود اندیشید:
شاید خداوند مرا دوست ندارد که به خواسته ام توجهی نکرد ...
چند روز گذشت ...
از آن کاکتوس پُر از خار گُلی زیبا رویید و آن کرم هم تبدیل به پروانه ای زیبا شد ...
اگر آرزویی از خدا طلب کردیم و چیز دیگری دریافت کردیم به او اعتماد کنیم ...
خارهای امروز گُل های فردا هستند" ...
چندی پیش مطلبی تو یکی از شبکه های اجتماعی موبایلی خوندم که نکاتِ جالبی درباره سال 94 داشت ...
اینکه لحظه تحویل سال جدید ساعت 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی مطابق با 30 جمادی الاولی 1436 هجری قمری و 21 مارس 2015 میلادی هست ... (+)
ضرب المثل شیرین فارسی "شنبه به نوروز افتاد" براش اتفاق می افته ...
سال ها طول می کشه تا سال جدید در روز شنبه تحویل بشه و اگر شروع سالی با شنبه باشه اونو خوش یُمن می دونند ...
به همین خاطر وقتی یه اتفاق غیرمنتظره خوب رُخ میده میگن: چی شده شنبه به نوروز افتاده ... ؟!
سه شنبه 4 فروردین هم سالروز شهادتِ خانوم فاطمه زهرا (س) هست ...
آهان؛ سیزده به در افتاده روز پنجشنبه و روز قبلشم تعطیله و فرداشم جمعه هست ... !
تا دلتون بخواد مناسبت ها یه جوری افتادن که سال 94 سالی پُر از تعطیلی های سه روزه و چهار روزه در کُل سال باشه و تقریبا یه رکورده برای خودش ... !
فعلا همین ها ... :)
بقیه اکتشافات رو هم از تقویمِ آدرسی که لینک کردم به دست بیارید ...
البته اگر وقت و حوصله اش رو داشتید ...
"اَنْ یَجعَلنِی مَعَکُمْ فی الدُّنیا وَ الاخرةِ" ...
"این که آرزو می کنم ...
همیشه با تو باشم ...
یعنی خیلی دوست دارم ...
همیشه شبیهِ تو باشم" ...
با تشکر از: حسینیه دل ... (+)
"چه ایده بدی بوده، دایره ای ساختنِ ساعت ...
احساس می کنی همیشه فرصتِ تکرار هست ...
قرار بوده هشت صبح بیدار شوی و می بینی شده هشت و ربع ...
میگویی: اشکالی ندارد تا نُه می خوابم بعد بیدار می شوم ... !
قرار بوده امشب ساعت نُه یک ساعتی صرف مطالعه کتاب کنی، می بینی کتاب نخوانده ده شده ...
می گویی: اشکال ندارد. فردا شب ساعت نُه می خوانم ...
ساعت دروغ می گوید ...
زمان دور یک دایره نمی چرخد ... !
زمان بر روی خطی مستقیم می دود و هیچ گاه، هیچ گاه، هیچ گاه باز نمی گردد ...
ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است ...
ساعتِ خوب؛ ساعتِ شنی است ...
هر لحظه به تو یادآوری می کند که دانه ای که افتاد دیگر باز نمی گردد ...
اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکور ها و مجسمه ها و ستون ها، ساعتِ شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و می گویم در آن ساعت شنی، آن قدر شن بریزند که تخلیه اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد ...
تا هر لحظه که رو به رویش می ایستم به یاد بیاورم که زمان خط است نه دایره و زمانِ رفته دیگر باز نمی گردد " ...
با تشکر از: محمدرضا شعبانعلی ... (+)
"مُجری: پسرخاله چرا انقدر ناراحتی ... !؟
پسرخاله: امروز یه بچه رو دیدم داشت سرِ چهار راه گل می فروخت ...
مُجری: از دیدن اون بچه ناراحت شدی ... !؟
پسرخاله: نه ... !
مُجری: پس چی ناراحتت کرده ... !؟
پسرخاله: همین دیگه ... !
از این ناراحتم که فهمیدم دیدنِ اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه" ... !
زمان: این روزها ...
مکان: برخی جلساتِ امتحانی ...
موضوع: تفاوتِ پسرها و دخترها ...
(بغل دستی): ممد ... ! اینم کتاب ... ! صفحه 240 جوابش نیست که لامصب ... !
اون برگه آچاری که بهت دادم از گلوت پایین نره ایشالاه ... !
_ مرض ... ! هنوز ننوشتم ... !
سریع جزوه رو ببین پیدا می کنی جوابشو ... ! فقط سریعا بچه ها منتظرن ...
(پشت سری): جوابِ سوال 4 رو تهِ کفشم نوشتم؛ گرفتم بالا زود بنویس داداش ... !!
اگرم خواستی درش بیار نوبتی بده بره ... !
ممد: بیا برگه علی داره دس به دس میشه؛ الآن به ما میرسه ...
_ الههههههه ه ه ه، الـــــــــههههههه ه ه ه، الهههههه ه ه ه ه ه هههه ههه ...
الهه در حالِ نوشتن به طرز وحشیانه ای همراه با یک لبخند ملیح ... !
_ مهشییییییددددد، مهیییییییییدددد تو رو خدا ... ! مهشییییییییدددد
مهشید: ننوشتم؛ بابا برگم سفیده ... ! اَه ... !
مهشید دو دقیقه بعد:
استااااااد ... ! برگه هامون تموم شد، یه برگه دیگه میشه بهم بدین" ... !
پی نوشت:
خدا قوّت به این همه تلاش و همّت و موّدت! ... :))
و آرزوی موفقیتِ و سربلندی برای دوستانِ دانشجو ... :)
خاطره ای منسوب به آقای قرائتی:
"من یک کارت عروسی از یک دختر خانمی که خانه پدرش رفتم دستم آمد، از بس جذب این کارت شدم کارتش را با خودم آوردم قم.
یکی از افراد محترم تبریز دخترش را عروس می کند، بعد در کارت عروسیش می نویسد که:
باسمه تعالی دوشیزه فلانی و آقای فلانی به ازدواج هم درآمدند. بنا داشتیم جشن با شکوهی بگیریم شما را هم دعوت کنیم اما تصمیم گرفتیم بودجه جشن را بدهیم به یک خواهر و برادر که آنها هم ازدواج کنند. بنابراین جشنی نداریم این کارت؛ کارتِ اطلاع بود که بدانید ازدواجی انجام شد گرچه از دیدارتان محرومیم ولی امیدواریم این عمل انقلابی اسلامی را بپذیرید ...
اگر یک سال تشریفات ازدواج در ایران کم بشود، هیچ پسر و دختری - به خاطر فقر - بی زن و بی شوهر نمی مانند و اگر یک سال پول هایی که در ساختمان ها خرج دکورسازی می شود، کم بشود کسی در ایران بی خانه نمی ماند" ...
جوان ترین پدر و مادر ایران ...
متولد سال های 1380 و 1381 هستند و روز پنجشنبه شناسنامه فرزندشان را گرفتند ... (+)
"حکایت جالبیه ...
کوچیک که بودیم بزرگا ازدواج میکردن ...
بزرگ هم که شدیم کوچیکترا ازدواج میکنن ...
خدایا ...
اگر ما را بهرِ تماشای جهان آفریدی، بهمون بگو تعارف نکن" ! ... :))