سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

 "ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ رو ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ... 

ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ یه 10 ﺩﻻﺭی ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ - ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ

- ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭﻭ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ کارش رو ادامه میده.

ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ یه 50 ﺩﻻﺭی میندازه ﭘﺎﯾﯿﻦ ... !

ﮐﺎﺭﮔﺮ - باز هم - ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ ... !

ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ.

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ و داد بیداد که کیه و چیه؟!

که ﻣﻬﻨﺪﺱ رو می بینه، اونم ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ چی کار داشته ... ؟!

ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ؛ ﻫﻤوﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ما و خدﺍﺳﺖ ... ! 

ﺧﺪﺍﯼِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ واسه ﻣﺎ نعمت می فرسته و ﻣﺎ استفاده می کنیم بدون اینکه ﺳﭙﺎسگزار باشیم

ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪگی هستند؛

ﺍﻭﻥ وقت تازه خدا رو می بینیم" ... !

پی نوشت:

"چون به آدمی گزندی برسد به پروردگارش روی می آورد و او را می خواند،

آنگاه چون به او نعمتی بخشد،

همه دعاهایش را از یاد می برد و برای خدا همتایانی قرار می دهد تا مردم را از طریق او گمراه کنند ...

بگو: اندکی از کفرت بهره مند شو که تو از دوزخیان خواهی بود " ...

آیه 8 سوره مبارکه زمر ... 

  • ۱۳ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۶
  • یک خبرنگار ...

زوج بی نظیری که 75 سال عاشقانه در کنار هم ماندند ...
"در این روزگار پر از دغدغه، دوری مسأله ای نسبتأ حل شده برای افراد یک خانواده محسوب می شود

اما در یک قشر خاص این دوری قاتل جانشان است ... !

هلن و لس بروان زمانی که در 18 سالگی به عنوان همکلاسی در یک جا درس می خواندند،

همزمان به مشق عشق پرداختند ...

آنها بر خلاف میل والدینشان با هم ازدواج کردند و دوام این ازدواج جنجالی 75 سال شد ...

نکته جالب این است که آنها هر دو متولد یک روز و سال بودند ... 

علت مخالفت والدین این دو برای ازدواجشان اختلاف طبقاتی این دو نفر بود ...

این زوج خوشبخت در سپتامبر گذشته 75 اُمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند ...

به واسطه مرگ هلن براون 94 ساله در 16 ژوئیه، جدایی آنها بیش از یک روز هم دوام نیاورد

و با مرگ لس در تاریخ 17 ژوئیه پرونده زندگی این دو عاشق بسته شد" ...

 

پی نوشت:

یادمه این خبر رو تو یکی از داغ ترین روزهای تابستان 92 - وسطِ یه روز کاری شلوغ - خونده بودم ... !

یادم نیست اون موقع چه برداشتی از این خبر داشتم تا اینکه دیروز بازنشرش رو توی وبلاگ یکی از دوستان دیدم ... !

فقط من این خبر رو باور نمی کنم، چرا!؟ ... :|

  • ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۰
  • یک خبرنگار ...

همیشه نوشتن درباره میرزا کوچک خان رو دوست داشتم ...

هر بار حسّی سرشار از غرور و غربت تمام وجودم رو پُر میکنه ...

حس دوگانه ای که وصف شدنی نیست ...

از انشاهای دوران کودکی و تحقیق ها و روزنامه دیواری های دوران مدرسه ...

که اگر موضوعش آزاد بود، حتما درباره اش می نوشتم ... 

تا مقالات و گزارش های سال های بعد ...

به تقویم رسمی کشور که نگاه کنیم ...

یازدهم آذر ماه به نامش مزیّن شده: 

سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی ( 1300 ه.ش ) ...

 

پُست های دو سال گذشته رو که به همین بهانه می خوندم ... (++)  

کامنتی از یه دوست داشتم که نوشته بود: 

"خوب بود به خداحافظی و آخرین دیدار میرزا با همسرش هم اشاره می کردی" ...

اطلاعات دقیقی از زندگی و سرنوشت همسر میرزا در دست نیست ...

گفته میشه:

نامش جواهر رضاپور بود و بنا بر روایاتی تا مدت ها در رشت زندگی می کرد ...

سکانس خداحافظی جواهر و میرزا کوچک خان در سریال کوچک جنگلی ساخته بهروز افخمی رو ...

پروانه معصومی و علیرضا مجلل به زیبایی به نمایش درآوردند ...

ابراهیم فخرایی در کتاب سردار جنگل ...

این آخرین دیدار رو از قول یکی از نزدیکان میرزا که در خانه اش حضور داشت چنین روایت میکنه:

میرزا وقتى خطر را نزدیک دید، براى آخرین بار به دیدار همسرش رفت و گفت:  

"اوضاعمان از همه جهات مغشوش و نا‌معلوم است ... 

خطر از همه سو احاطه ‌مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته‌ایم ...

جریانات آینده به قدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می‌رسد و امکان این هست که باز تاریک تر شود ...

و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی ...

و سزاوار نیست بی‌سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگی‌ ات سیاه و تباه شود ...

یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد ... 

در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گُلی نچیده دچار خزان حوادث شوی ...

و از طراوت و جوانی ‌ات بی‌ بهره بمانی ...

در حالیکه (طلاق) حلال همهٔ این مشکلات است ...

و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مُجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ‌ات بریزی ...

همسرش گفت من این پیشنهاد را نمی‌پذیرم ... 

زیرا مایل نیستم به پیمان‌ شکنی و بی ‌وفایی متهم شوم ...

قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامت‌ها و سرزنش‌های مردم است ... 

من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت ... 

آیا نمی‌گویند: هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود ...

اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است ؟ نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست ... 

من زن بی‌حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می‌بینم ... 

من که به مراتب از فرزانگی‌ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تأسفی ندارم ...

و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم ...

زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی‌ها و بلندی‌ ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می‌نگرم ...

تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است ...

و اگر از پای در آیی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است ...

با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم ...

و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد ... 

این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد ...

میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر شد ...

و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت ...

زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است ... 

من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده‌ام با اینکه دهقان زاده ‌ای بیش نیستی

مع‌ هذا می‌بینم که در خلال گفته ‌هایت حقایق غیر قابل انکاری نهفته است ...

از اینکه وضع مادی ‌ام اجازه نداد که یک زندگی آسوده‌ ای مطابق شأنت فراهم کنم شرمنده‌ام ...

و از اینکه در شدائد روزگار و دشواری‌های وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده ...

و با این همه، ذره‌ای از غمخواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگزارم ...

معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضی‌ ها ادعا می‌کنند ...

شاید این هم جزء مشیت الهی باشد

که امید و آرزوهای چندین ساله ‌ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ...

ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت ... 

خیلی چیز‌ها در حقم گفته‌اند ...

اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام‌آمیز آینده ‌ات کوچکترین ذخیره‌ای در اختیار نداری ...

بهتر از هر کس دیگر می‌توانی درباره‌ام قضاوت کنی ... 

من از تو راضی‌ام که هیچگاه من را مورد موأخذه و سرزنش درباره آنچه نداشته‌ام قرار نداده ‌ای ...

و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد ...

تنها چیزی که از دارایی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است ... 

من اینک آن را به تو می‌بخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی ...

و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری ...!

این را گفت و با چشمانی اشک‌آلوده از همسرش خداحافظی کرد " ...

* * *

اینم روایتی دیگر از تاریخ درباره تنها وسیله ‌ای که در جیب میرزا کوچک‌ خان پیدا شد ... (+)

  • ۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۷
  • یک خبرنگار ...

 

بزرگترین سانسور خبری دنیا ... (+)

  • ۰۹ آذر ۹۳ ، ۲۲:۱۹
  • یک خبرنگار ...

میلادِ حضرت حلم و شکیبایی - باب الحوائج -  امام موسی کاظم (ع) 

بر شما مبارک باد ...

میگن: خشم؛ اولش نادانی و آخرش پشیمانی است ...
و شیطان می گوید: 
انسانِ خشمگین مانند توپ در دست من است که او را به هر سمتی که بخواهم 
پرتاب می کنم ... (+)
الهی؛
به تو پناه می آوریم از خشم و شیطان ... !

  • ۰۸ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۳
  • یک خبرنگار ...

"موجیم و وصل ما، از خود بریدن است ...

ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است ...

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم ...

شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است ...

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم ...

پرواز بال ما، در خون تپیدن است ...

پر می کشیم و بال، بر پرده خیال ...

اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است ...

ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش ...

آیین آینه، خود را ندیدن است ...

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی ...

پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است ...

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را ...

خامیم و درد ما، از کال چیدن است" ...

  • ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۰
  • یک خبرنگار ...
  • ۰۶ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۵
  • یک خبرنگار ...

5 دقیقه مانده به زنگ تفریح دوم؛

دانش آموز بروجردی معلم خود را با چاقو کشت ... (+)

این تیتر خبر همکاران ما در استان لرستان بود که با هشدار (16+) همراه شده بود ...

زیر شانزده ساله هایی که اگر این خبر رو بخونند هم برای روحیه شون اتفاقی نمیفته! ... :|

می دونید چرا ... ؟!

چون فکر می کنند این عنوان یه داستان هست ... !

حتی اگر تو تشییع جنازه این معلم بروجردی هم شرکت کنند ...

از جامعه امروز یاد گرفته اند که بهتره از مراسم فیلم بگیرند ...

فقط همین ... !

اصلا اگر جزء شاگردان حاضر در کلاس هم باشند ...

و صحنه قتل یا هر عنوان دیگه ای که روش بذاریم رو دیده باشند هم باز اتفاقی برای روحیه این نسل نمیفته ... !

چون شاید فکر می کنند دارند خواب می بینند ... !

یا شاید یکی از همون صدها فیلم جنایی رو تماشا می کنند ...

که الان تو خیلی خونه ها در حال پخش هست ... !

خود کرده را تدبیر نیست ... 

همه چیز – کوتاهی ها، کاستی ها، کم کاری ها - دست به دست هم داده ...

تا امروز چنین اتفاقاتی رخ بده و هیچ یک از ما قدرت تحلیل درست از این وقایع رو نداشته باشیم ...

و دست به دامانِ قانونِ بی روح و بی عاطفه بشیم که تصمیم بگیره ...

برای اتفاقی که روح و قلب همه ما رو جریحه دار کرده ...

متن اولین خبری که از ماجرا منتشر شد این بود:

"ساعت 11 صبح روز گذشته – شنبه اول آذر - پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح دوم ...

در حالی که معلم فیزیک دبیرستان پسرانه‌ ای در شهرستان بروجرد سر کلاس درس بود ...

از ناحیه گردن و سینه مورد اصابت چاقوی شاگردش قرار گرفت ... 

به گفته یکی از معلمان مدرسه دانش‌آموز سال اول دبیرستانی به همراه پدر ...

برای توجیه غیبت‌ های گذشته به مدرسه آمده بود که سراغ معلم فیزیک رفت و حادثه اتفاق افتاد ...

شاهدان عینی این ماجرا می‌گویند:

در عرض چند دقیقه کریدور مدرسه از خون معلم پر شد و تا آمدن آمبولانس تنفس معلم قطع شد ...

معلم به بیمارستان منتقل می شود ...

و در ساعت 12:30 نبض معلم بر‌می ‌گردد اما به دلیل نرسیدن خون به مغز ...

به مدت 10 دقیقه، به اغما  فرو رفت و نهایتا بعد از گذشت چند ساعت از اتاق عمل زنده بیرون نیامد ...

یکی از معلمان دبیرستان پسرانه بروجرد می ‌گوید: 

دانش‌آموز چاقوکش بعد از زدن ضربه و درگیری با معلم از مدرسه متواری شد" ...

این قضیه – اما - بسیار ساده نیست؛ آقای معلم ...

روحش شاد ... (+)

* * *

خیلی ها مقصریم ...

باید به خود بیاییم تا اوضاع بدتر از این نشده ...

  • ۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
  • یک خبرنگار ...

دیروز بین خبر، تحلیل و گفتگوهایی که درباره موضوعات مختلف داشتیم:

از بُرد شیرین پرسپولیس در دربی 79 و کُری خوانی دوستان و همکاران گرفته

تا تحلیل ها و گمانه زنی ها بر سر مذاکرات وین 8 ...

از گوجه فرنگی یازده هزار تومانی گرفته تا ترافیک و راه بندانِ شهر رشت به خاطر باران،

این نعمت الهی و ...

خبری به دستم رسید که سوژه جالبی داشت ...

خبر درباره راهیابی مستندی از گیلان 

با عنوان "خدیجه نی ‌زن و رمه‌هایش" به جشنواره بین‌المللی سینما حقیقت بود ...

"خدیجه زنی 75 ساله است که همراه مادر شوهر 120 ساله و برادر شوهر 85 ساله‌اش ...

در کلبه‌ای وسط جنگل در نزدیکی روستایی در تالش زندگی می‌کند ... 

او زندگی سختی دارد

و با وجود اصرار جنگلبانی بر تخلیه کلبه‌ اش، کماکان‌‌ همان‌جا زندگی می‌کند ... 

درختان اطراف خانه او را یکی پس از دیگری قطع کرده‌اند ...

اما خدیجه به هیچ وجه حاضر به ترک کلبه‌ اش نشده است ... 

این زن سالهاست در محافل هنری روستا و برای همه آنهایی که درد و غم دارند، نی می‌زند" ...

بی ربط نوشت:

"تنهایی، نام دیگرِ پاییز است ...

هر چه عمیقتر، برگریزان خاطراتش بیشتر " ...

  • ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۲:۳۶
  • یک خبرنگار ...

طلاق به دلیل تیک‌های آبی واتس‌ اپ ...

علامت آبی در تیک‌ های ‌واتس اپ که نشان می‌ دهد دریافت کننده پیام آن را خوانده است،

باعث نخستین طلاق در عربستان سعودی شد!

این امکان جدید؛ اخیرا به واتس اپ اضافه شده باعث یک طلاق شد ...

پیشتر فرستنده پیام در صورتی که پیام ارسالی اش دو تیک می‌خورد ...

متوجه می‌ شد که پیام رسیده است و از خوانده شدن آن آگاه نمی‌ شد ...

و دریافت کننده هم می‌ توانست مدعی شود که پیام را نخوانده است ...

اما اکنون در صورت خوانده شدن پیام، تیک‌ ها آبی می‌ شوند ...

روزنامه سعودی الوئام نوشت: 

مشکل هنگامی آغاز شد که مردی سعودی بارها از محل کار خود تلاش کرد با همسرش تلفنی تماس بگیرد 

اما تماس‌ هایش بی پاسخ ماند ...

از این رو پیامی بر روی واتس‌ اپ برای همسرش فرستاد ... 

او می‌ دید که تیک‌ ها آبی شده که به معنی خوانده شدن پیام است اما پاسخی دریافت نمی‌کرد ...

مرد نگران شد که اتفاق بدی برای همسر و فرزندش افتاده باشد ... 

بدون گرفتن اجازه، به سرعت به سمت منزل دوید ... 

هنگامی که وارد منزل شد، دید که همسرش در حال تماشای تلویزیون است ...

هنگامی که پرسید: چرا به پیام‌ هایش جواب نمی‌داده  ... ؟! 

همسرش پاسخ داد: مشغول گفت ‌و گو با دوستم بودم و تصمیم گرفتم بعدا جوابت را بدهم ...

این رفتار مرد را خشمگین کرد و فورا همسرش را طلاق داد ...

  • ۳۰ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۵
  • یک خبرنگار ...

  • ۲۹ آبان ۹۳ ، ۱۰:۱۱
  • یک خبرنگار ...

"اى پروردگارِ من؛

از آنچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم

و قلبم از تحمل آنچه بر من رخ داده لبریز از غم شده است ...

و تو بر رفع گرفتارى من و دفع آنچه در آن افتاده‏ ام، قادرى ...

پس قدرتت را درباره من به کار بر؛ اگر چه از جانب تو سزاوار آن نباشم ...

ای صاحب عرش بزرگ" ...

شهادت  امام سجاد (علیـ السلام ـه)؛ صبورترین آقای عالم تسلیت باد ... 

  • ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۸:۴۳
  • یک خبرنگار ...

 

سلام،
به وبلاگِ من خوش آمدید ... :)
این اولین یادداشتم در بلاگ بیان است ...
از بلاگفا اومدم ... (+)

نوشتن؛ دغدغه همیشگی ام بوده و هست ...
و البته شغل فعلی من ...
سوژه؛ خمیرمایه هر اثر و نوشته ای است ...
شاعر میگه:
"یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت ...
در بند این مباش که مضمون نمانده است" ...
بنابراین برای نوشتن همیشه سوژه هست ...
فقط انگیزه میخواد و اراده ...
امید که به لطفِ خداوند متعال این وبلاگ مفید باشه و پایدار ...
 

  • ۲۷ آبان ۹۳ ، ۱۸:۰۱
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی