- ۱۷ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۷
زمان: این روزها ...
مکان: برخی جلساتِ امتحانی ...
موضوع: تفاوتِ پسرها و دخترها ...
(بغل دستی): ممد ... ! اینم کتاب ... ! صفحه 240 جوابش نیست که لامصب ... !
اون برگه آچاری که بهت دادم از گلوت پایین نره ایشالاه ... !
_ مرض ... ! هنوز ننوشتم ... !
سریع جزوه رو ببین پیدا می کنی جوابشو ... ! فقط سریعا بچه ها منتظرن ...
(پشت سری): جوابِ سوال 4 رو تهِ کفشم نوشتم؛ گرفتم بالا زود بنویس داداش ... !!
اگرم خواستی درش بیار نوبتی بده بره ... !
ممد: بیا برگه علی داره دس به دس میشه؛ الآن به ما میرسه ...
_ الههههههه ه ه ه، الـــــــــههههههه ه ه ه، الهههههه ه ه ه ه ه هههه ههه ...
الهه در حالِ نوشتن به طرز وحشیانه ای همراه با یک لبخند ملیح ... !
_ مهشییییییددددد، مهیییییییییدددد تو رو خدا ... ! مهشییییییییدددد
مهشید: ننوشتم؛ بابا برگم سفیده ... ! اَه ... !
مهشید دو دقیقه بعد:
استااااااد ... ! برگه هامون تموم شد، یه برگه دیگه میشه بهم بدین" ... !
پی نوشت:
خدا قوّت به این همه تلاش و همّت و موّدت! ... :))
و آرزوی موفقیتِ و سربلندی برای دوستانِ دانشجو ... :)
خاطره ای منسوب به آقای قرائتی:
"من یک کارت عروسی از یک دختر خانمی که خانه پدرش رفتم دستم آمد، از بس جذب این کارت شدم کارتش را با خودم آوردم قم.
یکی از افراد محترم تبریز دخترش را عروس می کند، بعد در کارت عروسیش می نویسد که:
باسمه تعالی دوشیزه فلانی و آقای فلانی به ازدواج هم درآمدند. بنا داشتیم جشن با شکوهی بگیریم شما را هم دعوت کنیم اما تصمیم گرفتیم بودجه جشن را بدهیم به یک خواهر و برادر که آنها هم ازدواج کنند. بنابراین جشنی نداریم این کارت؛ کارتِ اطلاع بود که بدانید ازدواجی انجام شد گرچه از دیدارتان محرومیم ولی امیدواریم این عمل انقلابی اسلامی را بپذیرید ...
اگر یک سال تشریفات ازدواج در ایران کم بشود، هیچ پسر و دختری - به خاطر فقر - بی زن و بی شوهر نمی مانند و اگر یک سال پول هایی که در ساختمان ها خرج دکورسازی می شود، کم بشود کسی در ایران بی خانه نمی ماند" ...
جوان ترین پدر و مادر ایران ...
متولد سال های 1380 و 1381 هستند و روز پنجشنبه شناسنامه فرزندشان را گرفتند ... (+)
"حکایت جالبیه ...
کوچیک که بودیم بزرگا ازدواج میکردن ...
بزرگ هم که شدیم کوچیکترا ازدواج میکنن ...
خدایا ...
اگر ما را بهرِ تماشای جهان آفریدی، بهمون بگو تعارف نکن" ! ... :))
چند سالِ پیش – تقریبا – همین ایام بود که با صدایِ انفجار کوچکی که از خونه همسایه اومد؛ متوجه شعله های آتش توی حیاطشون شدیم ... !
یک ماه بیشتر نبود که به رشت اومده بودیم ...
خونه، کوچه و محله برامون تازگی داشت و هنوز خیلی به این محیط عادت نکرده بودیم ...
چند دقیقه ای که گذشت به نظرم اومد؛ کسی خونه شون نیست و این شعله های زرد و قرمز آتشه که رقص کنان به اطراف سرایت میکنه ...
دقیقا همسایه دیوار به دیوار ما بودند ...
به آتش نشانی زنگ زدیم و سریع آماده شدیم و از ساختمان بیرون رفتیم ...
توی اون لحظات باید همه وسایل خونه رو به امان خدا رها می کردیم ...
وقتی خانواده و همسایه ها توی کوچه بودند و تلاش مأموران آتش نشانی رو برای خاموش کردن آتش تماشا می کردند، به داخل خونه اومدم ...
آتش مهار شده بود، قبل از اینکه به خونه ما و همسایه های دیگه برسه ...
توی اون دقایق به بی ارزشی دنیا و مافیها – بیشتر – پی بردم ...
پیش از اون بارها به رفتن و دل کندن از دنیا فکر کرده بودم ...
صحنه های آتش سوزی بسیاری دیده بودم؛ حتی توی صحنه خبرهای حوادث دیگه هم بودم اما هیچ وقت این قدر - نزدیک - خانه و کاشانه و خانواده ام رو – یکجا – در حال از دست دادن ندیده بودم ...!
خیلی پیشترها هم بیش از 3000 تا از مجموعه عکس هام - توی یکی از سیستم هام - بر اثر یه بی احتیاطی از بین رفته بود ! ... :/
و خیلی موارد مهم تر ...
اون حادثه و این جور از دست دادن های اتفاقی، بی اهمیتی داشته های مادی و اندوخته های دنیوی رو بهم ثابت کرد ...
همیشه دوست داشتم از حشو و زوائد زندگیم کم کنم و تا میتونم دل مشغولی های بیهوده رو کنار بذارم ...
مثل دل کندن از بسیاری وسایل و خرده ریزهای شخصی که غیر از یادآوری خاطرات خوب و بد گذشته هیچ ارزش دیگری ندارد ... !
همه می دونیم که زندگی هیچ انسانی ابدی نیست ...
و هر چه آدم ها سبکبال تر باشند، راحت تر از این عالم دل می کنند ...
"مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دَم ...
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها" ...
شما رو نمی دونم اما من در هر دوره ای از زندگی کلکسیونی از علائق و مجموعه ای از دوست داشتنی ها داشتم ... !
از عروسک، اسباب بازی، برچسب، کاغذ رنگی، خودکارهایی که تموم شده بودند ! ... :| و لوازم التحریرهای فانتزی گرفته
تا سنگ و چوب های جالب و دیدنی و برگِ گُل های خشک شده، شیشه عطر و ادکلن هایی که تموم شده بود ... !
تیله های رنگی، صدف و گوش ماهی های ریز و درشت و دست نوشته های خودم و دوستان و اطرافیانم ...
از همه بیشتر و فجیع تر که دل کندن ازشون به نوعی مثل جون دادن برام بود ! برخی بریده جراید و روزنامه ها بود که واقعا هم دیگه به دردم نمی خوردند ...
از طرفی هِی مثل رامکال – توی اون کارتونِ قدیمی – تعدادِ گنجینه هام بیشتر می شد و هِی نگهداری ازشون هم سخت تر! ... :/
به عناوین و در زمان های مختلفی چون خانه تکانی ها و تغییر دکوراسیون ها سعی می کردم ازشون فاکتور بگیرم و از مقدارشون کم کنم اما باز هم دلم راضی نمی شد ...
تا این چند اتفاقی که ابتدای یادداشت شرحش رفت باعث شد یه برنامه بلندمدت برای رهایی از این علائقِ کودکانه ترتیب بدم ...
یه بار هم توی وب یکی از دوستان خوندم:
"لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی، شروع کن تا بزرگ شوی" ... :)
کم کم و توی هر تعطیلات و فرصتی که دست می داد؛ مرورشون کردم و یکی یکی ریختمشون دور ...
خنزر پنزرهایی که – زمانی - هیچ کس جُز خودم دوستشون نداشت! ... :|
الان هم بود و نبودشون فرقی برام نداشت و فقط گوشه ای رو اِشغال کرده بودند؛ اما دل کندنِ داوطلبانه و پیش از موعدشون - هم - واقعا سخت بود ... !
روزشمار گذاشته بودم تا بالأخره تونستم بخش بزرگی از این خِرت و پِرتها رو به دیار باقی بفرستم ... !
اعتراف نوشت:
بخشِ بزرگی یعنی درصد قابل توجهی نه همه شون ! ... :|
نمی شد و نمیشه همه یادگاری های دورانِ گذشته رو کنار گذاشت ... !
اما از این پس باید مراقب باشم، دوباره زیاد نشند ...
علاقه مندی ها، تفریحات و خاطرات خوبند به شرطی که جاگیر و دست و پاگیر نباشند ...
بی ربط نوشت:
"به دنیا آمدیم تا با زندگی قیمت پیدا کنیم نه با هر قیمتی زندگی کنیم" ...
نوشته بود:
نفت را ارزان تر از نوشابه می فروشیم ... (+)
"در حال حاضر قیمت هر بشکه نفت ایران حداکثر 60 دلار است - عملاً با محاسبه هزینه حمل برای خریدار، رقم کمتر است ولی حداکثر را در نظر می گیریم - اگر هر دلار را 3500 تومان - قیمت بازار آزاد و نه مبادله ای - محاسبه کنیم، قیمت هر بشکه نفت 210 هزار تومان می شود و با تقسیم آن به ظرفیت هر بشکه نفت که 159 لیتر است به رقم 1320 تومان برای هر لیتر نفت می رسیم ...
الان در ایران برای خرید یک نوشابه خانواده یک و نیم لیتری باید 2 هزار تومان بپردازیم یعنی 1333 تومان برای هر لیتر نوشابه ...
حالا متوجه شدید که ما نفت - این سرمایه ملی - را ارزان تر از نوشابه می فروشیم ؟!" ... :|
پ. ن:
این اقتصاد تک محصولی چرا دست از سر ما بر نمیداره ... !؟
با این همه منابع خدادادی و نیروی انسانی جوان چرا باید هنوزم که هنوزه متکی به نفت باشیم ... ؟!
اثر : علیرضا کریمی مقدم
بعد نوشت:
دیشب که این کمیک استریپ ها رو پُست می کردم، یادم نبود؛
خودم خوشم نمیاد مخاطبِ مطالبی باشم که در اون فقط طرح موضوع شده باشه بی آنکه جواب و راه حلی گفته بشه، چه برسه به دوستان و خوانندگانِ اینجا ...
گرچه "آن را که عیان است چه حاجت به بیان است" و چاره کار معلومه ...
و راه های دسترسی به این اطلاعات زیاده ...
اما همه که یه جور نیستند و خیلی ها در چنین مواقعی مستأصل میشند و حتما به اطلاعات و آگاهی بیشتری نیاز دارند ...
پس بهتر دیدم مطلبی کارشناسی درباره این موضوع رو به پُست اضافه کنم ...
شاید راهگشا باشه و به نوعی پیشگیری کنه از گسست خانواده های ایرانی ...
شناخت، پیشگیری و درمان طلاق عاطفی ... (+)
"المنة لله که در میکده باز است ...
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است ...
خُم ها همه در جوش و خروشند زِ مستی ...
وان مِی که در آنجاست حقیقت نه مجاز است ...
از وی همه مستی و غُرور است و تکبر ...
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است ...
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم ...
با دوست بگوییم که او محرم راز است ...
شرحِ شکنِ زُلف خم اندر خم جانان ...
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است ...
بار دل مجنون و خم طره لیلی ...
رخساره محمود و کف پای ایاز است ...
بر دوختهام دیده چو باز از همه عالم ...
تا دیده من بر رُخ زیبای تو باز است ...
در کعبه کویِ تو هر آن کس که بیاید ...
از قبله ابروی تو در عین نماز است ...
ای مجلسیان سوزِ دل حافظِ مسکین ...
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است" ...
"بی محمّد (ص) چشم ها بارانی اند" ...
رحلت پیامبر اعظم؛ حضرت محمد (ص)
و شهادت کریم آل طه؛ حضرت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ... (+)
عکس سلفی ...
حتما - تا حالا - این واژه رو دیده و شنیده اید ...
عبارتی که با گسترش شبکههای اجتماعی به ویژه اینستاگرام رواج پیدا کرد ...
اصلا شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! ... :)
یا خودتون یه پا سلفی باز باشید! ... :))
شایدم نه ...
فقط دیده اید کسانی رو که با دوربین های عکاسی دیجیتال یا دوربین گوشی های هوشمند از خودشون عکس گرفته اند ...
یا عکس های دسته جمعی که خود عکاس هم در تصویر هست ...
عکس هایی برای یادگاری یا استفاده در شبکههای اجتماعی ...
با عباراتِ ابداعی و شرح عکس های تکراریِ من - همین الان - یهویی که گاه از سر عجیب و غریب بودن سوژه ها به سلامت روان و مشاعر اون من شک می کنی!! ... :|
نتایج تحقیقات برخی روانشناسان نشان داده؛ افرادی که تمایل زیادی به تهیه عکس از خود و گذاشتن آنها در سایتهای اجتماعی دارند از اختلالات روانی رنج میبرند ... !
همچنین محققان هشدار داده اند: تمایل بیش از اندازه به تهیه عکس از خود به ویژه در نوجوانان، یک شاخص مرتبط با عدم اعتماد به نفس یا درگیر شدن نوجوان با مشکلات روانی دیگر است ... !
حال آن که این پدیده نه چندان نوظهور در غرب و کمی تا قسمتی تازه رواج یافته در ایران روز به روز ابعاد بیشتری پیدا می کنه ...
گاه حوادثی ناگوار به دنبال داره مثل کشته شدن دختر دانشجوی پزشکی در اسپانیا؛ هنگام گرفتن عکس سلفی و پرت شدن از روی لبه پل ! تا عکس های سلفی جنجال ساز مثل عکس سلفی اوباما و کامرون با خانم هله تورنینگ اشمیت؛ نخست وزیر دانمارک که همسر اوباما در کنار آنها هست ولی در عکس حضور نداره ... !
و مواردِ بسیار زیاده دیگه ... (+)
اگر یادتون باشه - پیش از این - پُستی داشتیم درباره عکسِ سِلفی یه بنده خدا با تابوتِ سیمین بهبهانی؛ شاعر و غزلسرای کشورمون و پرداختن به این موضوع که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ... (+)
اینکه عکس سلفی گرفتن در هر زمان و مکانی و با هر سوژه ای پسندیده نیست ... !
همین ماه پیش بود که عکس های سلفی با مرحوم مرتضی پاشایی در بیمارستان و پس از اون در روز تشییع جنازه اش خبرساز شد ... (+)
خیلی ها به رواج این رویه و بی توجهی به درد و غم صاحبان عزا انتقاد کردند ...
البته این مسأله مختص ایران نیست؛ در حادثه گروگان گیری چند روز پیش در سیدنی استرالیا هم چنین رفتار غیرمتعارفی از سوی برخی خودشیفته های دوربین به دستِ آنجا همزمان با گروگان گیری و در همان مکان مشاهده شد ... !
به قولی؛ سلفی من و گروگانگیرها؛ همین الان یهویی ! ... :|
جالب اینجاست که واژه سلفی، اولین بار در سال 2002 توسط یک مرد استرالیایی استفاده شد که یه عکس از خود در اینترنت منتشر کرده بود ...
عکس سلفی گرفتن؛ در نوع خود زیبا و خاطره انگیزه اما مثل هر پدیده دیگه ای اگر از حد معمولش فراتر بره خوب نیست ...
عکاسی سلفی اگر به سمت اعتیاد پیش بره یا بدون توجه به دیگران و موقعیت های جامعه انجام بشه اتفاقی دردسر ساز برای فرد و جامعه محسوب خواهد شد ...
اینکه این پدیده رو باید یک بیماری جدید نامید یا نوعی تبِ فراگیر یا مُد اجتماعی، قابل توجه و دارای اهمیت هست ...
سال ها پیش جمله ای به نقل از آلبرت انیشتین خونده بودم که می گفت:
من از روزی می ترسم که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد، چنین روزی جهان نسلی از احمق ها خواهد داشت ... !
آیا منظورش جهانِ امروز و استفاده نابجا از تکنولوژی های معاصر بود ... ؟!
چهارشنبه پیش بود که در وبلاگی خوندم:
اهالی خراسان شمالی وقتی خونه ای میخرند یا کاشانه ای اجاره می کنند،
نمیگن: اسباب کشی کردیم، میگن: کوچ کردیم ...
نوشته بود:
"اسبابکشی اعم از کوچ است؛ بی بازگشت است. کندن است. به جا نگذاشتن است.
رجعت ندارد. هجرت هم. فیزیکی است. اما کوچ فرق دارد ...
در کوچ میتوانی با تغییر آب و هوا برگردی. به اصلت. به خاطره هایت.
میتوانی برگردی و از خاطرهها رؤیا بسازی.
مثل اسبابکشی نیست که برایش شعر (رفتم / رفتی / ماند؛ خاطرهها) را بسرایی.
اسبابکشی سببها را میکُشد ... !
کوچ اما مثال - هزار دلیل برای رفتن و یک دلیل برای برگشتن - را میماند" ...
این دیدگاه خیلی واسم تازگی داشت ...
طبق این تعریف من – اگر به خواست و اراده ام باشه – هیچ وقت اهلِ اسباب کشی نیستم ... !
و تازه فهمیدم که چرا دلم نمیاد سوژه نگارِ بلاگفا رو تعطیل کنم ... !
البته دامنه ir رو از وبلاگ قبلی به بیان انتقال دادم ...
حالا دوستان بلاگفایی راحت میتونند به وبلاگم تشریف بیارند
چون بلاگفا مشکلی با لینکِ آدرسِ soozhenegar.ir نداره ... !
اما اشکالِ زیادی توی نوشته های قبلی ام - اونایی که ارجاع به پُست های قبلی داشتند -
به وجود میاد که به مرور درستش می کنم...
ان شاء الله ...
هنوز به نرم افزار مهاجرت بلاگ بیان اعتماد ندارم ... !
اگرچه در برنامه ام هست ...
همین طور قالب و پیوندهای وب که تغییر خواهد کرد ...
یه تبلیغ هم برای صفحاتِ مهمان نگار و لینک نگار داشته باشم ...
لطف کنید سوژه های پیشنهادی تون رو در صفحه مهمان نگار بنویسید تا در موردش بحث و گفتگو کنیم ...
لینک های داغ و دیدنی و خوندنی دنیای نت رو هم - در صورت تمایل -
در صفحه لینک نگار ارسال کنید تا با نامِ شما بازنشر بدیم ...
البته من خودم هم خبرهای مهم و لینک های جالب روز رو براتون در صفحه لینک نگار میذارم ...
همچنان به این اصل باور دارم که بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود ...
و باز هم برای رسیدن به این هدف به کمک، مراقبت و نظرات، پیشنهادها و انتقادات شما نیازمندم ...
راستی ...
این جمله هم در اون پُست بود:
"بعضی ها از زندگی آدم نمیروند؛ کوچ میکنند" ...
در تمام دوران خبرنگاری ام
از هیچ خبری به اندازه خبرهای راه اندازی کسب و کار و رونق تولید با اشتغالِ بالا خوشحال نشدم و نمیشم ...
سال هایی که به بهانه تحریم بسیاری از کارخانه ها و کارگاه ها و کارآفرینی ها تعطیل شد
و کاسبان و دلالان تحریم تا تونستند آب به آسیاب دشمن ریختند ...
در تمام این سال هایی که گذشت؛
در حوزه های اقتصادی و بخش های کشاورزی و گردشگری
دنبال آمار واقعی و دلتنگِ خبرهای خوش اقتصادی بوده و هستم ...
نمیخوام بگم: اقتصاد؛ درمان دردهای جامعه است
اما میشه گفت: بسیاری از مشکلات جامعه، ریشه اقتصادی دارند ...
رکود و بیکاری و فقر و فساد و تبعیض های مالی
هزاران ویروس فرهنگی و اجتماعی رو تو جامعه پراکنده میکنه ...
ما اگر کشوری فقیر و بدون منابع خدادادی بودیم این قدر دلمون نمی سوخت ...
اما این همه ثروت و منابع طبیعی و حیف و میل اون توسط گروهی بی تقوا درد آوره ...
اساسا از نوشته هایی که رنگ و بوی یأس و سیاه نمایی داشته باشه بدم میاد
و خواننده های همیشگی ام هم اینو می دونند ...
اما از دست روی دست گذاشتن، شعار دادن و دیگران رو مقصر دانستن
و به فکر صندلی های مجلس آینده بودن که اوضاع اقتصادی کشور پیشرفت نمی کنه ...
یه نگاه به امروزِ جامعه بیندازید ...
9 ماه از سال "اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی" میگذره ...
نه از عزم ملی برای بهبود اوضاع خبری شد نه از مدیریت جهادی فراگیر، نشانی هست ... !
در عوض تا دلت بخواد؛
حرف و حدیث های بیهوده سیاسی هست و یکدیگر رو متهم به انواع و اقسام تعابیر کردن ...
از صنعت قرمه سبزی و آبگوشت و نان و گوجه گرفته تا دلواپسی و خط و نشان برای تازه به دوران رسیده ها ...!
عده ای تمام همّ و غمّ و آمال و آرزوی خودشون رو گره زدند به نتایج مذاکراتِ آهسته ای
و همچنان معطل و منتظرند! ...
عده ای هم تمام عزم و اراده شون رو گذاشتند برای انتقام گیری و مچ گیری از دولت
و جناح های سیاسی دیگه ...
عده ای هم - الی ماشاءالله - در حال فعالیت های اقتصادی برای جیب مبارک هستند
و بعد هم که کلی از وقت و سرمایه کشور باید صرف کشف فساد و اختلاس و باز پس گرفتن اموالشون بشه ...
یه عده هم که مثل همیشه تاریخ خوب بلدند از آب گل آلود ماهی بگیرند و ...
عده کثیری هم تا زمانی که درگیر شبکههای ماهواره ای
و وایبر و واتس اپ و اینستاگرام خودشان و این و آن هستند،
وقت و حال و دل و دماغی برای توجه به این حرف ها ندارند ... !
"یک طایفه را بهر مکافات سرشتند ...
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند ...
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند ...
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند ...
جمعی به در پیر خرابات خرابند ...
قومی به بر شیخ مناجات مریدند ...
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد ...
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند" ...
خلاصه اینکه ...
هر چقدر از خبرهای اشتغال آفرینی خوشحال میشم
از آمار و عملکردهای 9 ماهه ای که این روزها تو ادارات و نهادها و سازمان ها داره جمع آوری و تهیه میشه
تا به دست ما برسه که اطلاع رسانی کنیم؛ بدحال و دلزده میشم ! ... :|
و امید اینکه ...
نگاه و عزم ملی ما یادش بیاد سه ماه بیشتر به پایانِ سال نمونده
و مدیریت جهادی رو در بخش اقتصاد و فرهنگ مطالبه کنه ...
"حال و روز برخی از دانشگاه های ما:
ساعت 8 تا 10: استاد! بخدا هنوز خوابیم؛ چجوری به درس گوش بدیم ... ؟!
ساعت 10 تا 12: استاد! گرسنه ایم با شکم گرسنه که نمی فهمیم ... !
ساعت 2 تا 4: استاد! بعد غذا باید بخوابیم الان سنگین شدیم ! ... :|
ساعت 4 تا 6: استاد! از 8 صبح تا حالا سر کلاسیم دیگه نمی فهمیم" ! ... :/
پی نوشت:
روز دانشجو بر تمام دانشجویانِ عزیز مبارک ... :)
یاد شهدایِ دانشجو و همیشه استادِ ما هم گرامی ... (+)