- ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۳
"جان نباشد جز خبر در آزمون ...
هر که را افزون خبر جانش فزون" ...
این شعر مولوی رو بسیار دوست دارم ...
خبر برای من همیشه همین طور بوده و هست ...
فردا روز خبرنگار هست؛
به یاد شهید محمود صارمی و گرامیداشت سایر شهدای خبرنگار ...
و پاسداشت خبرنگاران ...
امسال چهارمین سالی هست که این روز رو در وبلاگم ثبت می کنم ...
خبرنگار مرداد 91، قاصدک مرداد 92 و press مرداد 93 ...
پُست سوم متأسفانه بر اثر مشکلات بلاگفا از دسترس خوانندگان خارج شده ...
البته من نسخه پشتیبانش رو دارم و کپی کامنت های رسیده پارسال رو ... (++)
یادِ تمام دوستان و محبت های آنها بخیر ...
تبریک به دوستانِ خبرنگارم ...
گرچه ما خبرنگارها در روز خبرنگار کمی بداخلاق میشیم ... !
چرا رو نپرسید که "اگر گویم زبان سوزد" ... !
بگذریم ...
دعای همیشگی:
"خدایا چنان کن سرانجام کار ...
تو خشنود باشی و ما رستگار" ...
منِ امروز، ده سال قبل ...
اگر به ده سال قبل بر می گشتم ...
ده سال، نه سال، هشت سال یا حتی شما بگو یک سال، یک ماه یا یک ساعت ...
بازگشت به گذشته - میتونه - برای هر انسانی یک رویا و به قول امروزی ها یک فانتزی باشه ...
تصور این امر محال و تجسم خود در زمانِ از دست رفته همون قدر هیجان انگیزه که بخواهیم به آینده سفر کنیم ...
و زودتر از موعد به آنچه که خواهد آمد، دست یابیم ...
اختراع ماشین زمان از دیرینه ترین آرزوهای بشری بود مثل پرواز، طی الارض و از این دست نشدنی ها ...
بازگشت به ده سال قبل اگرچه برای من هم جالب و قابل تأمل هست اما هیچ وقت از آرزوهای من نبود ...
چون هرگز از دوباره کاری و از صفر شروع کردن خوشم نیومده ...
برای همین برگشت به اون سال خیلی واسم جذاب و خواستنی نیست ...
با این حال بد نیست کمی از این فرصت خیالی استفاده کنم ...
و برگردم به سال 1384 ...
تا جایی که من یادم میاد اون سال تصمیم کبرائی نداشتم ...
یک خبرنگار بودم؛ عاشق خبر و مشتاق کشف حقیقت ...
پُر از دغدغه ولی آرام و امیدوار ...
امروز هم یک خبرنگار هستم؛ عاشق خبر و مشتاق کشف حقیقت ...
پُر از دغدغه، کمی خسته و رنجور ...
اما همچنان امیدوار ...
خوبه همین طور که دارم برمی گردم به یک دهه ی قبل، کمی دقیق تر به اهدافی که در سر داشتم، فکر کنم ...
شعارها و ملاک ها و شاخص هایی که سرلوحه و خط قرمز راه و کارم قرار داده بودم ...
"بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود" ...
"به چه ارزد قلم و دست اگر در ره خلق / نکند پیشه طرفداری مظلومان را" ...
و ...
در این سال های پُر فراز و نشیب بارها به خاطر این اهداف، زمین خوردم و بلند شدم ...
دلسرد شدم و دلگرم شدم ...
اما هیچ وقت ناامید نشدم ...
خوبه در مسیر بازگشت؛ خارهای سر راه رو بردارم ...
علف های هرز دور و بر رو بکنم و دور بریزم ...
صداهای ناهنجار رو نشنوم و پارازیت های گاه و بیگاه رو از اطراف دور کنم ...
سخته ولی همچنان تلاش کنم زیبایی ها رو بیشتر ببینم ...
و یک اصل بسیار مهم رو فراموش نکنم ...
مهربانی و دیگر هیچ ...
درسته خیلی اوقات چوب مهربانی رو خوردم اما یک پاک کن بردارم و هر وقت رو که نامهربان بودم، از گذشته ام پاک کنم ...
اون وقت همیشه راهی پُر از گُل و سبزه و آب و درخت و ابر و آسمان پیش روی من خواهد بود ...
چشم اندازی رویایی برای من تا زندگی کنم آن طور که باید و شاید ...
درسته روحیه ام در اون سال خیلی بهتر از امروز بود اما کفه ی ترازوی تجربه ی الانم نسبت به ده سال قبل سنگین تره ...
و یک وجه مشترک قوی؛ اینکه همیشه امیدوارم ...
اون وقت شاید برای اولین بار از یک شروعِ دوباره خوشم بیاد ...
با این تفاسیر منِ امروز اگر به سال 84 برگرده همین راه رو مصمم تر، شادتر و با انگیزه تر خواهد پیمود ...
سلام
و سپاس از دوستان خوبم ...
به خصوص تشکر ویژه از معرفت و محبت همراهان همیشگی وبلاگ ...
مطلبی که خوندید رو به توصیه جناب گیله مرد ...
و به بهانه شرکت در مسابقه وبلاگی من امروز، ده سال قبل نوشتم ...
سوال جالبی داشت ...
بد نیست شما هم بهش فکر کنید ...
نتایج خوبی داره ...
دوست داشتید در مسابقه اش هم شرکت کنید ...
به قولی؛ هم فال است هم تماشا ...
"بهترین هدیه برای پدر؛ عزت است ...
بهترین هدیه برای مادر؛ احترام است ...
بهترین هدیه برای فرزند؛ تربیت است ...
بهترین هدیه برای عشق؛ محبت است ...
بهترین هدیه برای دوست؛ وفا است ...
بهترین هدیه برای همسایه؛ احوال پرسی است ...
بهترین هدیه برای دیگران؛ مهربانی است ...
بهترین هدیه برای جامعه؛ خدمت است ...
بهترین هدیه برای مُرده؛ دعا است ...
بهترین هدیه برای آخرت؛ نیکی است ...
و ..." ...
بهترین ها رو براتون آرزومندم ...
پی نوشت:
روزه داری در گرمای تابستون خیلی سخته ...
به ویژه اینکه اصلا بارون نداشتیم! ...
با این حال امسال به این جمله بیشتر فکر کردم ...
"هیچ روزه داری گرسنگان را درک نمی کند ...
چون امید به افطار دارد" ...
نه که خدای نکرده ارزش روزه داری رو پایین بیاریم ...
نه ... !
اینکه به 17 ساعت گرسنگی و تشنگی ماه رمضون امسال غرّه نشیم ...
درسته برخی این حرف ها و پیام ها رو برای توجیه روزه نگرفتن به کار می برند ...
اما میشه ازش درس گرفت ...
و بیشتر به فلسفه روزه داری فکر کرد ...
و دیگر اینکه؛
اللهم اشبع کلّ جائع ...
اغلب شما دوستان وب نویس حتما از مشکلات بلاگفا در دو ماه گذشته با خبر هستید ... (+)
چند باری در این زمینه پُست گذاشتم ...
غیرفعال، سخت افزار، ریلکس، شرکت خارجی، بلاگفائی ها و blogfa ...
دیگه تصمیم نداشتم در این مورد بنویسم ...
به خصوص اینکه آخرین مطالبم در بلاگفا از دسترس خارج شده بود ... (+)
و از این بابت حس بسیار بدی داشتم ...
تا اینکه جناب وارسته – بعد مدت ها ننوشتن – دست به قلم شدند و نکته ای رو به ما یادآوری کردند ... (+)
برای من - که بارها و بارها به خودم قول داده بودم دل کندن از دنیا رو با همین وبلاگم تمرین کنم - این تذکر لازم بود ...
"خواه نا خواه، آنچه حذف شدنیست ...
حذف خواهد شد ...
هنگ بلاگفا درس بسیار بزرگی بود ...
نگاه کن ... !
وقتی زمان حذف فرا برسد با خود چه می بری ... ؟
نظرها حذف شدند ...
همان نظرهایی که به ما فرم می بخشید ... !
العاقل فی الاشاره" ... !
"یک پیشنهاد:
به بقالی یا سوپرمارکت های محله های فقیر نشین بروید و از مغازه دار بخواهید دفتر بدهی مشتریان را به شما نشان بدهد ...
بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهید یافت که اجناس و مایحتاجشون را به صورت نسیه می خرند و صبر می کنند تا یارانه را دریافت کنند و یا از جایی به آنها کمک برسد ...
خواهید دید که حجم اون بدهی ها در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان است ...
بدهی هایی که قادر به پرداخت شان هستید را پرداخت کنید ...
حتی توانستید جزئی از آن را پرداخت کنید هر ماه یا هر وقت توانستید این کار را در مغازه های مختلف انجام دهید تا این خیر شامل تعداد زیادی از خانواده ها شود ...
اگر قادر به این کار نیستید این ایده و فکر را به دیگران بگویید ...
شاید دیگران بتوانند به آن عمل کنند ...
اطمینان داشته باشید ارزش این کار از نذری دادن و عزاداری و روزه گرفتن کمتر نیست" ...
پی نوشت:
مدت ها پیش این متن رو خونده بودم ...
امروز اما - در اوج گرمای تابستان و روزه رمضان - دوباره خوندنش حلاوتی دیگه داشت ...
نویسنده اش کیه و ایده اش چقدر اجرا شده رو نمی دونم ...
اما در نوع خودش جالب توجه و تأمل هست ...
هر چند یکی دیگه می گفت: "فکر خوبیه ...
به شرطی که مغازه دارها از اون مشتریان دوباره پول نگیرن بابت بدهیاشون" ... !
دوستانِ عزیز ...
اینم امکان جدید بلاگ بیان که منتظرش بودیم ...
وبلاگ هایی که دنبال می کنم ...
سپاس از دست اندرکاران ... :)
کوچ 10 هزار وب نویس بلاگفایی به بلاگ بیان ...
خبری که صبح روز 18 خرداد ماه در قالب پُستی با عنوان پاسخ به سوالات کاربران بلاگفا در بخش راهنمای آن اعلام شد ...
کاملا قابل پیش بینی بود که بلاگفا با مشکلی که براش پیش اومد هم محبوبیتش رو از دست بده هم رتبه و تعداد قابل توجهی از کاربرانش رو ...
دقیقا همون روز بلاگفا هم پُست جدیدی گذاشت با عنوان مشکل سایت چیست و ما برای حل آن چه کردیم ...
همین مقدار دسترسی به مدیریت و پُستی که گذاشت، درسته که گام خوبی بود ولی همچنان خبری از خبر خوب و امیدوار کننده در اون پُست نبود ...
هر چه بلاگفا ناامید کننده بود، بلاگ بیان امیدوارانه اطلاع رسانی کرد:
از راه اندازی مجدد ابزار مهاجرت از بلاگفا پس از رفع مشکل فعلی گرفته تا امکان اطلاع از وبلاگ های به روز شده دوستان که به احتمال زیاد از فردا عمومی خواهد شد ...
منتظر بازگشت بلاگفای عزیز هستیم ...
امکانات جدید بلاگ بیان رو هم به فال نیک می گیریم ...
اینو - به طور اتفاقی - تو یکی از وبلاگ های بیان خوندم:
"سلام
من تازه اومدم تو سایت بلاگ
خیلی ناراحتم از قطع شدن بلاگفا
و ناراحت از خونسردی اقای شیرازی و اینکه هیچ ارزشی برای کاربرانشون قائل نیستن
من بدون نوشتن میمیرم
تا الان صبر کردم ولی دیگه طاقت ندارم
ناراحتم از اینکه نمیتونم دوستانم رو پیدا کنم
تا وقتی که بلاگفا درست بشه اینجا هستم " ...
خُب می بینید که در چنین نوشته هایی هم ناراحتی و دلخوری هست هم امید ...
هم عشق به نوشتن هست، هم کوچ، هم وفاداری ...
امید که سرویس های وبلاگ دهی قدر کاربران شون رو بدونند ...
بعد نوشت:
اینم توییتی که علیرضا شیرازی، مدیر سایت بلاگفا منتشر کرد:
مورد دیگه اینکه؛
تا این لحظه - عصر شنبه ...
از امکان اطلاع از وبلاگ های به روز شده دوستان خبری نشد ! ... :|
امان از وعده وعید ...
و دیگه اینکه؛
یکی از دوستان بلاگفایی - امروز صبح - کامنتی نوشتند که به علت مغایرت با قوانین وب امکان نمایش نداشت ...
بارها گفتم: کامنت های ناشناس و نامفهوم نمایش داده نمیشه ...
حتی اگر بهترین و مرتبط ترین کامنت ها باشه ...
دوست عزیز ما کامنتش رو اگر دوباره ارسال کنه درباره اش حرف دارم ...
قابل توجه شب امتحانی ها ...
از قدیم گفتند:
"هیچ وقت چیزی رو خوب نمی فهمی؛
مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی" ... (+)
راستی؛
ما رو هم در غمِ خودتون شریک بدونید! ... :))