سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

۱۹۵ مطلب با موضوع «بداهه نوشت» ثبت شده است

تابستان داغ 94 به سر رسید و پاییز در راهه ...

مثل همیشه مروری داشته باشیم به گذشته و برنامه ریزی برای آینده ...

پیوندهای وبلاگ رو برداشتم ...

صفحه تبادل لینک رو هم به لینک دوستان تغییر دادم ...

وب نویس ها اصطلاحی دارند به نام لینک تکانی که هر از گاهی در فواصل مختلف سال انجام میدن ... 

بارها گفتم: تبادل نظر، اشتراک فکر و اندیشه و مشارکت در بحث ها از اولویت های وبلاگم هست ...

همیشه هم از دوستان همراهم در این زمینه ممنون بوده و هستم ...

یادش بخیر ...

یاد پُست عید توی اسفند ماه 91 افتادم ...

بگذریم ...

با توجه به حذف، رکود و تعطیلی بسیاری از وبلاگ های لینک شده و خواننده خاموش شدن برخی از دوستان و عدم مشارکت عمومی در بحث های وبلاگ به نظرم دوران لینک های وبلاگی به سر اومده ...

هر چند نظرات شفاهی، خصوصی یا اظهار نظر دوستان در پیام رسان های موبایلی درباره موضوعات وب برای من ارزشمند هست اما چون خوانندگان سوژه نگار از این نظرات بهره مند نمیشند – در حال حاضر -  اشتراک فکر مورد نظر من توی وبلاگ اتفاق نمی افته ...

از اونجایی که فرصت وب گردی های من هم - نسبت به گذشته - خیلی محدود شده و تعداد وبلاگ های آپدیت و بروز هم خیلی کم، پس تبادل لینک معنای سابق خودش رو از دست داده ...

از انتظار کشیدن، دوستی های اجباری و تحمیلی – هم - هیچ وقت خوشم نیومده ...

اسامی دوستان وبلاگی بلاگفا و بلاگ بیان رو در بخش دنبال شده ها قرار دادم؛ در صورت آپ شدن مطالبشون رو حتما میخونم و در صورت امکان نظرم رو هم می نویسم ...

وبلاگ های سایر دوستان رو هم بوکمارک کرده – هر از گاهی – بهشون سر می زنم ...

ضمن سپاس از همه خوانندگان خاموش و روشن، به زودی یه سری از خبرگزاری ها و سایت های خبری بروز و پایگاه های اطلاع رسانی مفید رو در صفحه اول لینک می کنم ...

ان شاءالله ...

"خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۴
  • یک خبرنگار ...

 تا دقایقی دیگه پرسپولیس و ملوان برای دیدار مرحله یک هشتم نهایی جام حذفی به مصاف هم میرن ...

بازی رو که نمی بینم ...

روز خسته کننده ای داشتم ...

قبل اینکه خبر جدال ملوانان و سرخپوشان پایتخت رو ببینم؛ پیامک همراه اول درباره پیش بینی این مسابقه بهم رسیده بود ... 

این جور مواقع حس دوگانه ای دارم ...

دوست دارم هر دو طرف برنده باشند  یا به عبارتی دیگه هیچ کدوم بازنده نشند ...

حیف که حذفی هست و این اتفاق ممکن نیست ...

البته یه جور دیگه هم میشه گفت:

اینکه هر کدوم برنده بشند؛ خوشحالم ... 

تا چه پیش بیاد ... ؟!

از تیتر روزنامه های هوادار پرسپولیس – هم - خوشم نیومد ! ... :|

شکار قو در طوفان سرخ ...

همه دعوتید به صرف کباب قو ! ... :/

چند کلمه ای هم درباره اتفاق این روزهای خندوانه بنویسم ...

و فعلا انتهای پیام ...

متأسفم که یه برنامه صرفا طنز و سرگرمی رو به سمت موضع گیری های سیاسی هول میدن ... !

مثل مسابقه استند آپ کمدی امین حیایی و امیر مهدی ژوله ... (+)

 

  • ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۵
  • یک خبرنگار ...

 

چراغ گردسوز؛

سازه نمادین و تزیینی در میدان توشیبای رشت ...

  • ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۵
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

البته من سکوت رو دوست ندارم ...

اما سکوتِ طبیعت زیباست ...

چیزی شبیه آرامش ...

  • ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۵
  • یک خبرنگار ...

طنز و جوک و فکاهی خوندن رو خیلی دوست دارم ...

از کودکی به خوندن این مطالب عادت کردم ...

اولین بار سوم ابتدایی بودم که خودم یه مجله فکاهی خریدم ...

سیاسی - اجتماعی بود ...

چیزی از موضوعاتش متوجه نشدم ولی از کاریکاتوراش لذت می بردم ...

بعدها که بزرگتر شدم هر ماه خواننده یکی دو نشریه طنز بودم ...

بعدتر هم که سایت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی ...

الان هم که گروه های طنز در شبکه های اجتماعی موبایلی ...

موضوع این پست درباره جوک نیست ...

هرچند درباره اش حرف دارم و به زودی خواهم نوشت ...

ان شاءالله ...

یکی از همین به اصطلاح طنز نوشته ها رو - برای n امین بار - که خوندم، باعث ثبت این مطلب شد ...

 

این که: " وقتی میای تو نت ...

انگار اومدی بیمارستان بخش  CCU... !

همه قلب ها شکسته ... !

ناراحت ... ؟

یکی داره می میره ... !

یکی تصمیم به مردن داره ... !

اصن یه وضعی ...

دااااغون ...

والا منم الان حس می کنم یکی ولم کرده رفته ... :|

هر کیه خودش بیاد بگه، می بخشمش " ...

 

راست میگن ...

همیشه همین وضع بوده و هست ...

اینو چند باری به چند تا از دوستان وبلاگی در سال های گذشته هم گفتم ...

یکیشون یه وب نویس حرفه ای بود ...

صفحاتی که داشت، مملو از خاطرات و افکار و نوشته های شخصی اش بود ...

خیلی هم قشنگ می نوشت ...

یکی چند تایی وبلاگ هم حذف کرد و تعطیل ...

ولی هیچ وقت نوشتن رو ترک نمی کرد ...

یادمه اولین بار این حرف رو واسه اون دوست نوشتم ...

اینکه کاش وبلاگ ها و صفحات شخصی اینترنتی همین طور که محل ثبت گلایه ها و شکایت ها و ناله و نگرانی های ما هستند، در روزگار شادی و شکر و لحظات شیرین هم سری بهشون بزنیم ... 

البته یه دوستی هم دارم که فقط زیبایی های زندگی اش رو مینویسه ...

اونجا که میرم و نوشته هاش رو که میخونم، فکر می کنم به خدا نزدیک تر میشم ...

 

نمیخوام بگم از درد و جدایی و خیانت و زشتی ننویسیم ...

اتفاقا برعکس باید نوشت ...

و چه جایی بهتر از وبلاگ یا گروه های دوستانه ...

اما چه خوب وقتی اون مشکل رفع شد، هم یه الهی شکر بنویسیم ...

بحث من و شما و این چند نفر و آن چند نفر نیست ...

کل فضای نت و نوشته های دنیای مجازی مد نظرم هست ...

فضای ناامیدی و سرخوردگی ناشی از حال بد دیگران – خواه ناخواه – خسته کننده و یأس آوره ...

 

به اشتراک گذاشتن شادی ها، موفقیت ها و نکات مثبت و دیدنی زندگی بعد یه دوره سخت و دوری و رنج و حرمان انتظار عجیبی نیست ...

حال آنکه کمتر در این فضا اتفاق میفته ...

به نظرم این کار یه علت بیشتر نداره ...

اینکه اغلب آدم ها خودشون رو - اینجا - مجازی می دونند ...

در حالی که ما شخصیت مجازی نداریم ...

ما همون آدم های حقیقی هستیم که در فضای مجازی می نویسیم ...

با تمام اعتقادات و احساساتمون ...

برای همینه که در این فضا هم - باید - مراقب اعمال، رفتار، گفتار و نوشتارمون باشیم ...

  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۹
  • یک خبرنگار ...

"هر آدمی سنگی است بر گور پدر خویش" ...

خدا رحمت کنه نویسنده این جمله ...

زنده یاد جلال آل احمد رو در 18 شهریور سالروز درگذشتش ... (+)

سطر اول کتاب "سنگی بر گوری" ...

که ماجرای بچه دار نشدن و احساسات شخصی اش رو روایت میکنه ...

کتاب بعد از مرگش منتشر میشه ...

"و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابنده ای را به جا نخواهم گذاشت ...

تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد ...

من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم ...

من اگر شده در یک جا و به اندازه یک تن نقطه ختام سنتم ...

و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی  ...

من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست ...

و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشته در هیچ و این سنت در خاک" ...

                                   * * *

چقدر تلخ و حسرت بار ... ؟!

حال آنکه - در واقع - آدم ابتر کسی است که اثری از خویش به یادگار نذاره ...

این اثر میتونه فرزند باشه یا نام، نقاشی، عکس و نوشته، حتی ... 

و هر آنچه که بعد ها یادش رو زنده نگه داره ...

و چه خوب که این اثر نیکو باشه و مفید ...

چه فرزند باشه چه نام، چه نقاشی، چه عکس و نوشته، حتی ... !

  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۸
  • یک خبرنگار ...

درسته قول دادم زیاد به این حرفا فکر نکنم ... 

اما ...

"زمان چیز عجیبی ست ...

می دود ...

جلو می رود ...

و دوست داشتنى ترین آدم هاى زندگی ات را یا کهنه می کند یا عوض ... 

بعضی ها یا تغییر می کنند یا حقیقت درون شان مشخص می شود ... 

زمان دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدام شان ماندنى اند و کدام شان رفتنى ... 

دعا کنیم ...

زمان بگذرد و دنیا پُر شود از آدم هاى واقعى ...

آدم هایى که نه زمان آنها را عوض کند نه زمین" ...

درسته نباید زیاد به این حرفا فکر کرد ... 

اما ...

کهنه شدن آدم ها رو نمی فهمم ... ؟!

  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۷
  • یک خبرنگار ...

پی نوشت:

ترجمه اش با شما ... ؟!

ببینم کی میتونه از این عکس نوشته سر در بیاره ؟! ... :)

بعد نوشت:

خوب بود ...

آفرین به همه شما ... :)

الان ترجمه اش رو براتون می نویسم ...

اول اینکه این عکس نوشته به لهجه رشتی هست ...

که در دسته بندی گویش گیلکی قرار می گیره ... (+)

البته هر شهر و دیار و بخش و روستای گیلان لهجه خاص خودش رو داره ...

طوری که شاید حتی برخی اصطلاحات همدیگر رو متوجه نشند ... (+)

مثلا همین دو جمله به زبان مادری ما – شرق گیلان – یه جور دیگه ادا میشه ...

بگذریم ...

خُب اول لغاتِ به کار رفته رو براتون معنی کنم ! ... :)

بوخور که همون بخور هست ...

خاش یعنی استخوان ...

خاشِ جان یعنی لاغر و استخونی، نحیف و مردنی و لاجون ... !

یه جور اصطلاحه ...

تی خاشِ جان یعنی جسم استخوانی تو ... !

داره نازش میده و الّا جوجه ها که از نظر جسمی فرقی ندارند ظاهرا ... !

من بیمیرم هم که معلومه ...

برسیم به اون جوجه که داره از غصه می میره ! ... :))

اون بیچاره با خودش فکر می کنه ما دو تا که مثل هم هستیم چرا فقط به اون غذا میده تازه نازش هم می کنه ... !

لابد من بچه اش نیستم ... !

و این ضرب المثل گیلکی به یادش میاد که "امه پِئر زنه زاکیم" ... ؟!

یعنی ما بچه زن بابایی ام دیگه ... !؟

این ضرب المثل هم در مواقعی که فرد در موقعیت تبعیض قرار می گیره به کار برده میشه ...

زاکان یا جاقالان یعنی فرزندان و بچه ها هم که معمولا توهم تبعیض دارند و اغلب فکر می کنند پدر و مادرها به بقیه بیشتر می رسند و ...

البته که این ضرب المثل خیلی مصادیق دیگه هم داره که بماند ...

ممنونم از شما دوستان خوبم ...

جواب ها و برداشت های شما خیلی جالب بود! ... :)

  • یک خبرنگار ...

_ خوبی ... ؟

+ خوبم ... !

* * *

پ.ن:

این تصویر مدت هاست بین عکس های آرشیوی ام هست ...

امشب این شرح در موردش به ذهنم رسید ... 

همینطوری یهویی ... 

  • ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۲
  • یک خبرنگار ...

چه زود 6 روز از شهریور گذشت ... ؟!

خیلی از این ماه خوشم میاد ...

از همون روز اولش بوی ماه مهر میده! ... :)

نه اینکه سال هاست از درس و کلاس و امتحان به دور هستم؛ شمارش معکوس رسیدن به پاییز رو دوست دارم ! ... :))

شهریورِ شمال خیلی زیباست ...

آسمونش اغلب ابری، هوای خنک و بارانی ...

اولین روز شهریور ماه یعنی یکشنبه پیش مطلبی نوشتم درباره افزایش تعداد پُست های کامنت بسته سوژه نگار ...

و به دنبالش افزایش انتقاد و اعتراضات برخی دوستان همراه ...

با توجه به کاهش روزافزون وقت برای وبلاگ نویسی و وب خوانی و نظر به انتقادات به حق دوستان، از شما خواسته بودم نظرتون رو درباره تغییر این شیوه اعلام کنید ...

اینکه موافقید قسمت نظرات بیشتر پُست ها باز باشه ولی پاسخ به کامنت ها محدود بشه ... ؟

به عبارتی - برای صرفه جویی در وقت - دیگه به نظرات پُست های فقط خواندنی جواب ندم ... ؟

در هفته ای که گذشت این تصمیم رو اجرا کردم تا بازخوردش رو ببینم ...

حتی تعداد بروزرسانی رو افزایش دادم ...

حدود 16 پُست در 6 روز ...

6 مطلب با هدف تبادل نظر پُست شده بود و 10 پُست – در واقع – فقط خواندنی بود ...

طبق تصمیم اعلام شده به کامنت های رسیده جواب ندادم ...

البته که کامنت های 5 تا از این پُست ها رو نشد که جواب ندم! ... :|

با جمع بندی نظرات خصوصی و عمومی این چند روز به این نتیجه رسیدم که اکثر دوستان شاید - در وهله اول - به پُست های کامنت بسته اعتراض داشته و دارند ولی بی پاسخ موندن کامنت ها رو هم نمی پسندن ...

ضمن اینکه اغلب قبول دارند که پاسخ به تمام کامنت ها وقت آزاد میخواد ...

پیشنهادهایی مطرح شد ...

 از جمله اینکه پست های کامنت بسته خیلی پشت سر هم نباشه ...

دوستان عزیز خواننده - در صورت تمایل - نظرشون رو با اشاره به پُست کامنت بسته تو هر پُستی که قسمت نظراتش باز هست، بنویسند ... 

کاری که قبل از این هم برخی همراهان انجام می دادند و من همیشه ممنون بوده و هستم ...

به این ترتیب جامعه آماری کوچک ما - باز هم - روال قبل رو پیشنهاد کرد ... !

بسیار سپاسگزارم از شما دوستان عزیز به خاطر حضور، همراهی، نظر و همفکری ...

همچنین تشکر ویژه از تعدادی از دوستان که حضور و نظرشون در تمام پُست های این چند روز مشهود و قابل تقدیر بود ... 

و دعای همیشگی: "خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

  • ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۷
  • یک خبرنگار ...

کامنتام کو ؟! ... :|

روز میلاد آقا امام رضا (ع) به رسم ادب و عرض تبریک به وب های بسیاری از دوستان سر زدم ...

بعد عمری خواستیم صله رحم مجازی انجام داده باشیم ...

برای بیشتر از 20 تا از دوستان بلاگفایی که هنوز رگه هایی از حیات تو وبلاگ هاشون دیده می شد، کامنت تبریک نوشتم ...

تا شب میلاد که هیچ وبی در بلاگفا باز نمی شد ... !

دلیلش رو هم حملات DDOS به سرورهای سایت اعلام کرده بودند ... !

امروز که بهشون سر زدم ببینم هستند یا نه ... ؟!

اثری از کامنت های صمیمانه ما نبود ... !

دریغ از یک مورد ... !

کاشف به عمل اومد که اصلا کامنتی بهشون نرسیده ... !

همون داستانِ تکراری کامنت خوری ! ... :/

بلاگفای نامرد ... !

  • ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۱
  • یک خبرنگار ...

امام مهربان ...

ساده می نویسم: تولدت مبارک ... :)

  • ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۱
  • یک خبرنگار ...

"تقاضای پرسپولیسی ها از فدراسیون فوتبال؛

بازی با استقلال رو بندازین جلوتر ببریمش طلسم نبردنمون بشکنه" ! ... :)

تازه می خواستیم این درخواست هواداران رو منتشر کنیم که 

شیر خفته پرسپولیس با فولادشکنی و گُل های مهندس طارمی از جا برخاست! ... :))

فولاد خوزستان 0 - پرسپولیس 2 ... (+)

این بُرد شیرین - در شب میلاد امام رئوف (ع) - رو تبریک میگم ...

تبرییییییییک ... :)

تبریک به خودم، تبریک به شما، تبریک به همه ! ... :))

شاید با ربط نوشت:

همه سرکار بودیم ... (+)

  • ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۴
  • یک خبرنگار ...

"زنده باد رفاقت بی اجبار" ... !

  • ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۵
  • یک خبرنگار ...

"هنوز که در باغ نظرات بسته است" ...

"چرا ی سری پستات نمیشه نظر داد ...

خب اجازه انتقاد بده دیگههههه" ...

"چرا کامنت دونی مطالب تعطیله" ؟! ... :\

"چرا بخش نظرات همش بسته است" ... ؟ 

"این کامنت های پست ها رو می بندید آدم می مونه چکار کنه بعضی مواقع ... !

باید دیده بانی بدیم ببینیم کی کامنت ها باز میشه نظر چند تا پست رو یکجا بدیم" ... :)

"چرا چند تا در میون نظرات فعاله" ... ؟

"چرا پست میذاری نظرات غیرفعاله" ... !

"باز کامنت دونی پستات بسته بود باز کامنت دونی بسته بود" ... ؟

"چرا ملت دقت نمی کنند از پست با کامنت بسته بدم میاد" ... دی :

"به نشانه اعتراض در مورد این مطلبی که قسمت نظراتش بسته است ...

تا اطلاع ثانوی نظری نمیدهم" ...

"چرا نظرات مطالب نخست بستن ... ؟!

خُب می خوایم اظهار فضل کنیم" ... !

اینها بخشی از اعتراضات و انتقادات دوستان درباره پُست های کامنت بسته سوژه نگار بود ...

خُب من همیشه توضیح دادم که؛

بعضی پُست ها read only هستند ...

یعنی گاهی برخی مطالب به نظرم فقط خواندنی میاد ... 

یه جور یادآوری از قبل یا یادگاری از این ایام برای بعد و ... 

برخی پُست ها همین طوری یهویی اند و بیشتر برای خوندن ...

امکان ارسال نظر برای برخی پُست ها رو غیرفعال می کنم که بیشتر بهشون فکر کنیم تا درباره اش بگوییم و بنویسیم ...

هم خودم و هم دیگران ...

علی رغم اینکه نظر مخاطبان و دوستان خیلی برام مهمه ...

البته هر کی هر جای این وب کامنت بنویسه مایه امتنان من هست ...

ضمن اینکه گاهی خودم وقت چندانی برای وب نویسی و وب خوانی ندارم ...

و کمتر تو وب های دوستان مشارکت دارم ...

پُست ها رو کامنت بسته می کنم که بیشتر شرمنده شون نشم ...

از طرفی هم؛

درسته که نظرات خوانندگان و تبادل فکر و اندیشه برام مهمه اما اینم می دونم که هدف اصلی انتقال پیام هست ...

و حضور و همراهی هم - فقط - به کامنت نوشتن نیست ...

مثل خیلی از دوستان که اسم وبشون اینجا هست ولی تعداد کامنت های عمومی شون خیلی کمه ...

حضور میتونه معنوی باشه، راهنمایی باشه، در حد انتقاد و پیشنهاد مثلا ...

و یا حتی اونایی که زمانی برای ما تأثیرگذار بودند و هنوزم بهره مندیم از اون دریافت ها و از یاد نبردیم الطاف و محبت هاشون رو ...

مهر و صفا و دوستی و همراهی فقط در کامنت خلاصه نمیشه ...

و یا لزوما برای تمام پُست ها کامنت نوشتن ...

اما خُب نظر و بازخورد مخاطبان همیشه برای روزنامه نگارها و خبرنگاران مهم و قابل توجه بوده و هست ...

خودم هم که - طبق سوابق - اصلا در زمینه کامنت نوشتن خسیس نیستم ! ... :))

به خصوص وقتی که آنلاین باشم و ببینم دوستی بروز کرده - اگر وقت و شرایطش باشه - بی معطلی نظرم رو می نویسم ...

برای دوستانی که اینجا حضور دارند که دیگه حتما ...

و همیشه ممنونم از دوستانِ همراه برای کلیک رنجه و مشارکت در بحث ها ...

ارزش و قدر کامنت های دوستانم رو می دونم در روزگارِ لایک و دیس لایک ...

با این حال با کم شدن وقت و فرصت وبلاگ نویسی و وب خوانی ام ...

پست های کامنت بسته وبلاگ رو به فزونی گذاشت و به دنبالش اعتراضات و انتقادات شدت گرفت ... 

منم که انتقادپذیر! ... :))

تصمیم گرفتم شیوه وبلاگ نویسی رو تغییر بدم ...

اینکه زین پس پُست های کامنت بسته کم و معدود بشه ...

قسمت نظرات بیشتر پُست ها باز باشه ولی دیگه به نظرات پُست های فقط خواندنی جواب ندم ...

و پاسخ به نظرات محدود بشه ...

خُب دوستان بفرمایید نظر مثبتتون چیه ؟! ... :)

  • ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۵
  • یک خبرنگار ...

"وقتی طرفدار تیمی هستی باید برای آن بهایی بپردازی ... 

گاهی بهایش این است که نمی شود تیمت همیشه پیروز باشد" ... 

پی نوشت:

پرسپولیس در هفته چهارم لیگ برتر فوتبال هم برنده نشد ... !

امروز در آزادی دو – یک به ذوب آهن اصفهان باخت ... (+)

#هت-تریک در شکست ...

#تداوم قعرنشینی ...

هشتگ باختیم، هشتگ 5 تا گُل نزدیم، هشتگ یحیی ! ... :|

  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۱
  • یک خبرنگار ...

تا بحث هشتگ و لایک و اپلیکیشن و سرویس آنلاین داغ هست ...

آدرس صفحه اینستاگرام سوژه نگار رو اعلام کنم ... 

با این توضیح که این صفحه رو چندی پیش، فقط برای دیدن و خوندن پُست های دوستانی که حسابشون در اینستاگرام خصوصی هست، ایجاد کردم ...

سه فالوور داریم و سه فالوینگ ...

همون ها که ما رو اغفال و دعوت کردند به اینستاگرامِ جناب زاکربرگ ... !

و سه پُست برای خالی نبودن عریضه ! ... :)

نه قصد بروزرسانی دارم، نه فرصتش رو، فعلا ... !

با این حال وقت و فراغتی – اگر باشه – دوست دارم به صفحات دوستان سر بزنم ...

مثل سایر سایت ها و شبکه های اجتماعی مجازی ...

پس داستان چیه ... ؟!

دوستانی که توی اینستاگرام صفحه دارند - در صورت تمایل و به هر طریقی که مایلند - ما رو خبر کنند تا خواننده باشیم ...

بضاعت ما هم – تا اطلاع ثانوی - در حد لایک و کامنت هست، فقط ...

موفق باشید ...

ستاره بچینید، کامنت بذارید ... :))

  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۰
  • یک خبرنگار ...

"دو مشکل بزرگ در جامعه ما وجود دارد؛ 

نخست اینکه همه من هستیم و ما را به رسمیت نمی‌شناسیم ...

و دوم اینکه کتاب نمی‌ خوانیم" ... (+)

مصطفی رحماندوست؛ 

نویسنده و شاعر ... 

پی نوشت:

کتاب نمیخونیم دیگه ... !

دیگه کتاب نمیخونیم ... !

ارائه آمار هم نمیخواد ...

کافیه به خودمون و اطرافیان نگاهی داشته باشیم ...

این اعتراف نوشته رو احتمالا تو فضای مجازی خوندید:

"خدا بیامرزه زمانی که کتاب می خوندم ...

الان کتاب که هیچ ... 

پُست هایی که بالای 5 خط باشه رو هم نمیخونم" ...

با این حال سایت ها و وبلاگ هایی پیدا میشند که - در وانفسای غربت کتاب و مظلومیت حوزه فرهنگ - این موضوع رو فراموش نکردند ...

مثل هیئت مجازی کتاب که طرح، ایده و مطالب جالبی داره ...

و مداومت خوبی هم داشته تا حالا ...

وقت کردید کلیک بفرمایید تا ببینید چه خبره ... ؟!

با آرزوی موفقیت برای این کتاب یاران و همه فرهنگ دوستان ...

  • ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۱
  • یک خبرنگار ...

دورادور می شناسمش ...

عکاس و نویسنده خوش ذوقی هست ...

خواننده خاموش وبلاگش هستم ...

رزمنده سال های دفاع مقدس بود ...

اسیر شد - مثل 50 هزار آزاده سرافراز کشورمون ...

همسر جوانش چشم انتظارش موند تا آزادی اش ...

دیشب؛ همزمان با سالگرد ورود آزادگان به میهن اسلامی ایران جشن ازدواج پسرش بود ...

میشه سطرها و پُست های زیادی درباره آزادگان نوشت ...

از رنجِ دوری و غمِ غربت و خفقانِ اسیری ...

از خاطرات و خطرات آن دوران ...

از دردها و جراحت ها و شکنجه ها ...

تاریکی زندان، تشنگی و گرسنگی، دلتنگی و انتظار ...

زخم و حصر و حرمان و ...

اما بهتره از لحظات ناب آزادی بنویسیم ...

از شُکر و شکایت آمیخته با شادی و بغض لحظات بازگشت به وطن ...

تعبیر خوش "یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور" ...

و گلستان شدن کلبه احزان خانواده های چشم به راهشون ...

و خلاصه اینکه:

"چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ...

چه نکوتر آن که مرغ‍‍ی ز قفس پریده باشد" ...

  • ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۰
  • یک خبرنگار ...

سالروز ولادت خانم فاطمه معصومه (س) و روز ملی دختران مبارک باد ...

پی نوشت:

دانش آموز که بودم،

توی تقویم ها روزی به نام دختران نبود ...

اما این شعر رو هر از گاهی می خوندیم ...

"گر بمیرد دختری روید سر قبرش گُلی ... !

گر بمیرند دختران دنیا گلستان می شود" ... !

و همیشه برام سوال بود که - بالأخره - این چیه ... ؟!

مدحِ یا ذمّ ... !؟

  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۵
  • یک خبرنگار ...

همیشه می گفتیم:

پرسپولیس اول بشی آخر بشی دوست داریم ... 

هه ... !

ته جدول رو ببینید ! ... :|

  • ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۰
  • یک خبرنگار ...

"شاعری آمد به قصد ترک سیگارش حرم

عادتش را ترک کرد اما کبوتر باز شد" ...

"کبوتر وار می آیم به آب و دانه ای، دل خوش ... 

عطش دیده، ترک خورده، به سقاخانه ای، دل خوش ... 

دلم خورشید می خواهد، هوای گنبدت کرده ...

دوباره این دل تنگم، هوای مشهدت کرده" ...

* * *

پی نوشت:

یادش بخیر ...

پارسال چنین روزی؛ پُستِ زائر  ...

  • ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۸
  • یک خبرنگار ...

اول صبح تا به هم می رسیم؛

بعد از سلام و احوالپرسی و چه خبر ... ؟!

 غ ی ب ت ... !

میانه روز بین تنفس های کاری؛

غ ی ب ت ... !

توی جلسات و مراسم و برنامه ها؛

غ ی ب ت ... !

توی حیاط و راهرو و نمازخونه و رستوران و فروشگاه؛

غ ی ب ت ... !

بیرون و خارج از محیط کاری – هم؛

غ ی ب ت ... !

خانوم و آقا هم نداره ... !

یادش به خیر ...

دوران دانش آموزی و دانشجویی؛

حرف و حدیث و حاشیه بود و حتی غ ی ب ت ...

اما کم و گذرا ... !

این همه نبود ... !

لعنت به پول و پُست و مقام و منفعت! ... :|

  • ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۹
  • یک خبرنگار ...

"گرچه می دانم نمی آیی ولی هر دم زِ شوق

سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم" ...

از: هدایت طبرستانی ...

* * *

پی نوشت:

برای تمام چشم انتظارها ...

به خصوص مادران شهدای مفقودالاثر ...

  • ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۷
  • یک خبرنگار ...

پ.ن:

آیا درج آگهی همسریابی در خیابان کار درستی است ... !؟

  • ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۹
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی