صبح بارانی امروز ...
تشییع پیکر مطهر یک شهید گمنام در رشت ... (+)
"تو دیروز
از حلال این دنیا گذشتی ...
دعا کن ...
ما امروز - حداقل - از حرامش بگذریم" ...
- ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۱
صبح بارانی امروز ...
تشییع پیکر مطهر یک شهید گمنام در رشت ... (+)
"تو دیروز
از حلال این دنیا گذشتی ...
دعا کن ...
ما امروز - حداقل - از حرامش بگذریم" ...
"من مسافر و غریب" ...
"جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند ...
زاهد را دید که در اتاقی ساده زندگی می کند ...
اتاق پُر از کتاب بود و غیر از آن میز و نیمکتی دیده می شد ...
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست ... ؟!
زاهد گفت: مال تو کجاست ... ؟
جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم ...
زاهد گفت: من هم" ...
"گُل ها هر جا که برویند، ﻋﻄﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ می کنند ...
در کوچه باغ های شلوغ یا باغچه های دنج ...
در گُلدانی کوچک یا در انزوای یک جنگل ...
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ آنجا ﺑﺎﺷﺪ که ﺍﺯ آنها ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﭼﻪ ﻧﮕﺬﺭﺩ ...
ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻮﺩﻥ، ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮔُﻞ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺎﻧﻨﺪ انسان هایی که ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ...
بی هیچ توقعی لبخند می زنند و مهربانند" ...
"یه خانمی می گفت: خدا رو شکر ...
داماد خوبی دارم ...
دخترم هر چی بخواد براش میخره ...
دخترم تا ظهر میخوابه، عصرشم میره گردش و خرید ...
دامادم شب غذا میخره میاره ...
ولی ...
هرچی از داماد شانس آوردم از عروس خوب، بی نصیب بودم ...
زن نیست که ...
تا لنگ ظهر میخوابه، نه زندگی میفهمه، نه آشپزی میکنه ...
همش دنبال ولگردی و ولخرجیه ...
بیچاره پسرم ...
شب میاد از شام خبری نیست ...
خودش یا باید غذا بخره یا درست کنه ...
هیچی هم بهش نمیگه" ...
پ.ن:
سیاست یک بام و دو هوا که میگن ...
یعنی همین ها ... :)
"جاده بوی هندوانه گرفته بود ...
راننده خوابش برده بود و با قیچی کردن گاردریل آمده بود لاین مخالف ...
و شاخ به شاخ زده بود به مینی بوسی که اولین سرویس صبحگاهی بود به سمت گرگان ...
راننده بعد از یک هفته کما درگذشت ...
آمار مسافران را نمی دانم ... (+)
حادثه درست یک کیلومتری میدان بار اتفاق افتاده بود؛ مقصد کامیون ...
اکثر تصادفات نزدیک رسیدن رخ می دهند ...
حکما راننده خوابالو و خسته به خودش گفته بود:
دیگه چیزی نمونده، نمی صرفه بزنم بغل و لختی چشم های گرمم را بسپارم به خواب ...
کاش پلیس هایی که آفتاب نزده کمین میکنند برای جریمه رانندگان، روان شناس باشند ...
و رندوم ماشین ها را نگه دارند ...
چایی نباتی مهمان شان کنند تا خواب بپرد از سرشان ...
شاهدی میگفت: وقتی آمبولانس ها داشتند مجروحان را منتقل میکردند صدای هایده میآمده از داخل کامیون ...
من همان اشک سرد آسمانم / نقش دردی به دیوار زمانم" ...
با تشکر از:
دردهای خاکستری ...
"هر آدمی سنگی است بر گور پدر خویش" ...
خدا رحمت کنه نویسنده این جمله ...
زنده یاد جلال آل احمد رو در 18 شهریور سالروز درگذشتش ... (+)
سطر اول کتاب "سنگی بر گوری" ...
که ماجرای بچه دار نشدن و احساسات شخصی اش رو روایت میکنه ...
کتاب بعد از مرگش منتشر میشه ...
"و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابنده ای را به جا نخواهم گذاشت ...
تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد ...
من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم ...
من اگر شده در یک جا و به اندازه یک تن نقطه ختام سنتم ...
و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی ...
من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست ...
و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشته در هیچ و این سنت در خاک" ...
* * *
چقدر تلخ و حسرت بار ... ؟!
حال آنکه - در واقع - آدم ابتر کسی است که اثری از خویش به یادگار نذاره ...
این اثر میتونه فرزند باشه یا نام، نقاشی، عکس و نوشته، حتی ...
و هر آنچه که بعد ها یادش رو زنده نگه داره ...
و چه خوب که این اثر نیکو باشه و مفید ...
چه فرزند باشه چه نام، چه نقاشی، چه عکس و نوشته، حتی ... !
درسته قول دادم زیاد به این حرفا فکر نکنم ...
اما ...
"زمان چیز عجیبی ست ...
می دود ...
جلو می رود ...
و دوست داشتنى ترین آدم هاى زندگی ات را یا کهنه می کند یا عوض ...
بعضی ها یا تغییر می کنند یا حقیقت درون شان مشخص می شود ...
زمان دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدام شان ماندنى اند و کدام شان رفتنى ...
دعا کنیم ...
زمان بگذرد و دنیا پُر شود از آدم هاى واقعى ...
آدم هایى که نه زمان آنها را عوض کند نه زمین" ...
درسته نباید زیاد به این حرفا فکر کرد ...
اما ...
کهنه شدن آدم ها رو نمی فهمم ... ؟!
"_ آقا داماد ﭼﯿﮑﺎﺭﻩ هستن ... ؟!
+ نظامی هستش ...
_ چه خوب! ارتش یا سپاه ... !؟
+ﮐﻠﺶ ﺁﻑ ﮐﻠﻨﺰ ... (+)
_ ﺟﺎﻥ !!؟ ... O_o
+ ﮐﻠﺶ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻠﺶ، ﺍﺗﮏ ﻣﯿﺰﻧﻪ " ... !