- ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۱
"آدم های خوب،
به شما کمک می کنند ...
تا چیزهای مهمی را که گم کرده اید، پیدا کنید ...
لبخندتان، امیدتان و شجاعتتان" ... (+)
باز هم روز جانباز از راه رسید ...
و من شرم دارم از گرامیداشت این روز ...
جانبازی شیمیایی در خاطراتش می گفت:
"تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد 100 تومان بیشتر گرفت. چون می گفت: باید ماشینش را ببرد کارواش. گرد و غبار لباس خاکی من را می خواست بشوید ... ! همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده ... اما طول کشید ... زمان لازم بود ...
همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جائی ... راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت. ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند. از حالم سوال کرد.
کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت ... گوئی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ... گفتم که جانباز شیمیائی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است. سکوت کرد ... به سرعت ضبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور نمود ... وارد اتوبان که شدیم ... حالم بدتر شد ... سرفه ها امانم را بریده بودند ...
ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش می شود ... و ... رفت ...
من تنها در شبی سرد ... کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر می کردم که: چرا؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند؟ معلمانش چه" ... !؟
پی نوشت:
منِ خبرنگار چه؟! ...
که فقط توی مناسبت ها یادشون می افتم! ... (+)
گرچه از گفتن و نوشتن ما هم چه سود وقتی اونایی که باید باکی ندارند از نادیده گرفتن این عزیزان ... ؟!
"یا مجیب من لا مجیب له" ... (+)
"الهی؛
بوی ناب بهشت می دهد همه نام های قشنگت ...
می گذارمشان روی زخم های دلم ...
گفته بودی: الجبار ...
یعنی کسی که جبران می کند همه شکستگی های دلت را" ... (+)
"سه چیز در زندگی انسان مهم است:
اول؛ مهربان بودن ...
دوم؛ مهربان بودن ...
سوم؛ مهربان بودن" ... (+)
"شکیبایى دو گونه است:
شکیبایى بر آنچه خوش نمى دارى و شکیبایى در آنچه دوست مى دارى" ...
امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام ...
نهج البلاغه - حکمت 55 ...
با تشکر از:
روزگار پیچ!یدهـ ...
دانشکده ادیسون شمال ... !
آیدین سیار سریع در روزنامه قانون نوشت:
"نشسته در خانه و داشتم در عوالم خودم موز میخوردم (!) که دیدم یکی از دوستان دارد توی وایبر بال بال میزند و میگوید: هموطن! هموطن!پیامش را باز کردم ببینم مشکلش چیست؟ نوشته بود: عربستان سعودی به موزهای وارداتی موادی اضافه میکند که با خوردن آن مردها عقیم میشوند. آنها میخواهند نسل ایرانی را از بین ببرند. موز نخور هموطن! پیام دادم: مگه موز از عربستان میاد؟ گفت: نه ولی آنها در مرزهای کشور مأموران خود را مستقر کردهاند تا موزهای وارداتی را مسموم کنند ... !
به موز توی دستم نگاه کردم. موز هم به من نگاه کرد. موز گفت: منو بخور قوی شی. گفتم: نه، احتیاط شرط عقل است. میوه بیچاره را انداختم توی سطل آشغال و تلویزیون را روشن کردم ببینم مسئولین چه برنامههای جذابی برای ما تدارک دیدهاند. دوباره صدای وایبر درآمد. دیدم در یکی از این گروه ها نوشتهاند: تلویزیون نبینید! میمیرید! تشعشعات تلویزیون در گنبد کاووس یک جوان را به کام مرگ کشاند. دانشمندان شرکت ساخت تلویزیون های 14 اینچ هوشنگ الکتریک به تازگی دریافتهاند: دیدن تلویزیونهای ال ای دی جدید مرگ آفرین است. در هفته گذشته بیست نفر جلوی تلویزیون مردهاند. این پیام را به بقیه هم بده وگرنه تو هم می میری! سریع تلویزیون را خاموش کردم و پیام را برای بقیه کپی کردم. عجیب بود. به محض خاموش کردن تلویزیون من توانسته بودم زنده بمانم. هیچ وقت فکر نمیکردم این شایعات صحت داشته باشد.
در واتس آپ یکی نوشت: امروز واتس آپ می خواد پر تکرارترین واژه رو انتخاب کنه. پنج هزار بار بنویس ایران تا کشورمون در واتس آپ سربلند باشه. حدود پنج شش ساعت مشغول سربلندی کشور در واتس آپ بودم تا جایی که حالم بد شد و دیگر نتوانستم ادامه دهم. سربلند کردن کشور واقعا کار سختی است. حالا میفهمم والیبالیست ها و محمد جواد ظریف چقدر زحمت میکشند.
پیام دیگری که دوستان در وایبر برای آگاهی بخشی به ملت پخش میکردند این بود: چند دختر جوان با درآوردن خود به شکل همسران شما به خانه تان وارد می شوند و شما را میخورند. اینها آدم خوارند. اگر در خانه تنها هستید و دیدید همسرتان در میزند در را باز نکنید. پیش خودم گفتم: خلن اینا؟ اگه خودشون رو شبیه همسر آدم نکنن که راحت تر میتونن وارد خونه بشن ... ! ولی به هرحال احتیاط شرط عقله.
ساعت دو ظهر بود که زنگ آیفون به صدا درآمد. ظاهرا همسرم بود. گفتم: چی می خوای؟ گفت: درو باز کن دارم از گرسنگی میمیرم. با ترس گفتم: چرا بیرون چیزی نخوردی؟ گفت: تو توی خونهای، اون وقت من بیرون غذا بخورم ؟! با ترس گوشی را گذاشتم روی آیفون. یقین پیدا کرده بودم که آدمخوار پشت در است. سریع گوشی را گرفتم دستم و در گروه وایبر دوستان نوشتم: ماجرای ورود آدمخوارانی به شکل همسر آدم کاملا حقیقت داره. الان یکیشون پشت در خونه ما کمین کرده. همین طور که داشتم مینوشتم دیدم آدمخوار کلید انداخت و در را باز کرد. از ترس گوشی را پرت کردم و چند گام عقب عقب رفتم و چسبیدم به دیوار. نامردها نگفته بودند آدمخوارها کلید دارند. چشمانم را بستم و گفتم: جون مادرت منو نخور ...!
چشمانم را که باز کردم دیدم دستانم را بستهاند به تخت، در مرکز ترک (تجربی) اعتیاد به اینترنت. فریاد میزدم: ولم کنین نامردا. تا شب باید این پیام رو به صد و بیست نفر برسونم وگرنه اتفاق وحشتناکی میافته. دو نفر بالای سرم بودند. یکی شان گفت: فکر نکنم دیگه امیدی باشه. آن یکی گفت: نه دیگه این خوب بشو نیست. اولی گفت: ولی نمیشه همین جوری ولش کنیم تو جامعه. خوی وایبری گرفته. دومی گفت: الان افراد جامعه اکثرا همین طوری ان. ما تو اقلیتیم. اولی گفت: راست میگی. ما هم اسکل کردیم خودمون رو. راستی تو لاین خوندم تا امشب باید ده تا معتاد رو آزاد کنیم. یه مرکز درمانی این کارو نکرد چهار نفر از اعضاش مردن. دومی دستم را باز کرد و گفت: برو عمو جان. برو خوش باش" ...
"ﺭﺍﺯ ﺁﺭﺍمش ﺩﺭﻭﻥ؛ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﻦ ﺍﺳﺖ ...
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ...
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ" ... (+)
"گاهى دلت به راه نیست ...
ولى سر به راهى ...
خودت را میزنى به آن راه و میروى ...
و همه ...
چه خوش باورانه فکر می کنند ...
که تو رو به راهى" ... (+)
تشکر از دوست برای هدیه عکس ...
"بار الها؛
درهای رحمت تو همواره به روی خواهندگان باز است ...
و دست عطایت گشاده ...
بندگان تو هر زمان که صدایت کنند، پاسخ میدهی ...
و اگر خالصانه آرزو کنند، میبخشى ...
امشب اما شب دیگری است؛ شب آرزوها ...
دعای خیر همه را برآورده بفرما" ... (+)
"بار خدایا؛
حقیقتِ هر باطل را که شیطان در چشم ما می آراید ...
به ما بشناسان ...
و چون شناساندی، ما را از آن بازدار" ... (+)
بند 8 از دعای هفدهم صحیفه سجادیه ...