- ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۳
"به ملازمان سلطان که رساند این دعا را ...
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ...
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم ...
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را ...
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ...
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا ...
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی ...
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا ...
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی ...
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را ...
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی ...
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را ...
به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز ...
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را" ...
"نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید ...
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید" ... (+)
سید حمیدرضا برقعی ...
یاد روز حافظ ...
بر همه حافظ دوستان و حافظ خوانان مبارک ... :)
"حاشا که من به موسم گُل ترکِ می کنم ...
من لاف عقل میزنم این کار کِی کنم ... ؟!
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم ...
در کار چنگ و بربط و آواز نِی کنم ... ؟!
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت ...
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم ...
کی بود در زمانه وفا جام می بیار ...
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم ... ؟!
از نامه سیاه نترسم که روز حشر ...
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم ...
کو پیک صبح تا گله های شب فراق ...
با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم ...
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست ...
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم" ...
"من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم ...
ندارم شِکوه از بیگانگان از خویش می ترسم ...
ندارم وحشتی از شیر و ببر و حمله گرگان ...
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم ...
مرا با جو فروشان سر بازار کاری نیست ...
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم ...
ندارم وحشت از جنگ و نفاق و قتل و خونریزی ...
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم" ...
منسوب به؛
ژولیده نیشابوری ...
"دارم تظاهر می کنم که بُردبارم ...
هرچند تاب روزگارم را ندارم ...
شاید لجاجت با خودم باشد، غمی نیست ...
من هم یکی از جرم های روزگارم ...
من هم به مصداق بنی آدم ببخشید ...
گاهی خودم را ز شمایان می شمارم ...
حس می کنم وقتی که غمگینید باید ...
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم ...
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم ...
سر روی حس شانه هاتان می گذارم ...
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است ...
تنهایی جمع شما را می نگارم ...
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد ...
شاید به وهم باورم امیدوارم ...
هر قطره ی دلکنده از قندیل، روزی ...
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم" ...
"خوشا دل سپردن به عشق خدایی ...
زِ قید هوس های دنیا رهایی" ...
به رسم ادب و در ادامه صله رحم مجازی امشب به وبلاگ اغلب دوستان سر زدم و کامنت تبریک عید نوشتم ...
از وبلاگ های بروز و آپدیت گرفته تا راکد و نیمه تعطیل که گاهی علائم حیات ازشون صادر میشه ... !
از خوانندگان خاموش و روشن گرفته تا دوستان پُر مهر یا کم لطف حتی ... !
خلاصه اینکه انجام وظیفه کردیم و گفتن نداره ... !
اما چرا اینو نوشتم ... ؟!
به خاطر تجربه نافرجام تبریک های سری قبل به مناسبت میلاد آقا امام رضا (ع) ... (+)
خواستم بگم: خدایا؛
کامنت هامو به خودت سپردم ... !
نکنه بازم بلاگفا بخورتش یا حتی بیان هم ؟! ... ;))
آخییی! ... :))
گوسفند رنگی ندیده بودیم که دیدیم! ... :)
عید بر همگی مبارک ...