- ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۴
"دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم ...
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم ...
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت ...
من مست چنانم که شنفتن نتوانم ...
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه ...
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم ...
با پرتوِ ماه آیم و چون سایه دیوار ...
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم ...
دور از تو ، منِ سوخته در دامنِ شب ها ...
چون شمعِ سحر یک مژه خفتن نتوانم ...
فریاد ز بی مهری ات ای گُل که درین باغ ...
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم ...
ای چشمِ سخن گوی تو بشنو زِ نگاهم ...
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم" ... (+)
29 خرداد؛
سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی ... (+)
"تا سحر ای شمع بر بالین من ...
امشب از بهر خدا بیدار باش ...
سایه غم ناگهان بر دل نشست ...
رحم کن امشب مرا غمخوار باش" ...
"دوای درد ما را یار داند ...
بلی احوال دل دلدار داند ...
زِ چشمش پرس احوال دل آری ...
غم بیمار را بیمار داند ...
و گر از چشم او خواهی زِ دل پرس ...
که حال مست را هشیار داند ...
دوای درد عاشق درد باشد ...
که مرد عشق درمان عار داند ...
طبیب عاشقان هم عشق باشد ...
که رنج خستگان غمخوار داند ...
نوای راز ما بلبل شناسد ...
که حال زار را هم زار داند ...
نه هر دل عشق را در خورد باشد ...
نه هر کس شیوه این کار داند ...
ز خود بگذشته ای چون فیض باید ...
که جز جانبازی اینجا عار داند" ... (+)
"هستم که می نویسم، بودن به جُز زبان نیست ...
هر کس نمی نویسد انگار در جهان نیست ...
من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد ...
من در میان اویم، اویی در این میان نیست ...
آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن ...
حرفی ست مانده در من، میسوزد و دهان نیست ...
لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید ...
بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست " ... (+)
جعفری آذرمانی ...
با سلام ای آقا؛
شبتان مهتابی ...
روز میلاد شما در پیش است ...
عرض تبریک آقا؛
و کمی بی تابی ...
کوچه ها منتظرند ...
دشت ها حوصله سبزه ندارند دگر ...
پس چرا دیر آقا ... !؟
این نفس ها به فدای کفِ نعلین شما ...
اندکی تند قدم بردارید ... (+)
"همچو نی می نالم از سودایِ دل ...
آتشی در سینه دارم جایِ دل ...
من که با هر داغ پیدا ساختم ...
سوختم از داغ نا پیدایِ دل" ... (+)
به بهانه 28 اردیبهشت زادروز خیام نیشابوری ... (+)
"ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم ...
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم ...
فردا که ازین دیر فنا درگذریم ...
با هفت هزار سالگان سر به سریم" ...
"گر دست دهد خاک کف پای نگارم ...
بر لوح بصر خط غباری بنگارم ...
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است ...
از موج سرشکم که رساند به کنارم ...
پروانه او گر رسدم در طلب جان ...
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم ...
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش ...
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم ...
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق ...
دادند قراری و ببردند قرارم ...
ای باد از آن باده نسیمی به من آور ...
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم ...
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری ...
من نقد روان در دمش از دیده شمارم ...
دامن مفشان از من خاکی که پس از من ...
زین در نتواند که برد باد غبارم ...
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است ...
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم" ...
"در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است ...
به من اجازه ی در اوج پر زدن داده است ...
در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست ...
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است ...
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد ...
بدون رنگ ز بازار حُسن افتاده است ...
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است ...
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است ...
سوال می کند از خود هنوز آهویی ...
که بین دام و نگاهت کدام صیاد است ...
دلم که دست خودم نیست این دلِ غمگین ...
همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است ...
بدون فن غزل بی کنایه می گویم ...
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است" ...
"از شوق زیارت حرم باریدند ...
ابر و مه و آسمان حرم را دیدند ...
گفتند به هم که فرصت خوبی شد ...
خاک کف پای زائران بوسیدند" ... (+)
"بینی جهان را خود را نبینی ...
تا چند جانا غافل نشینی ...
نور قدیمی شب را بر افروز ...
دست کلیمی در آستینی ...
بیرون قدم نِه از دور آفاق ...
تو پیش از اینی تو بیش از اینی ...
از مرگ ترسی ای زنده جاوید ... ؟
مرگ است صیدی تو در کمینی ...
جانی که بخشند دیگر نگیرند ...
آدم بمیرد از بی یقینی ...
صورتگری را از من بیاموز ...
شاید که خود را باز آفرینی" ... (+)
"ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ... ؟!
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ... ؟!
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش ...
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست ... ؟!
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد ...
در خرابات بگویید که هشیار کجاست ... ؟!
آن کس است اهل بشارت که اِشارت داند ...
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست ... ؟!
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ...
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست ... ؟!
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش ...
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست ... ؟!
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو ...
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ... ؟!
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست ولی ...
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست ... ؟!
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج ...
فکر معقول بفرما گُل بی خار کجاست"؟! ... (+)
"زندگی؛ گُل به توانِ ابدیت ...
زندگی؛ ضربِ زمین در ضربانِ دلِ ماست ...
زندگی؛ هندسه ساده و یکسان نفس هاست" ... (+)
"هوجور کی خستگی نا رادوارِه ...
زمین خوری ام نا اسب سواره ...
اگه بشکسه نا تی سر نخور غم ...
همیشک سنگ خوری نا میوه داره" ...
ترجمه :
"همان طوری که برای پیاده خستگی می ماند ...
برای سوارکار هم امکانِ زمین خوردن هست ...
اگر سری شکسته داری غم نخور ...
زیرا همیشه درخت پُر میوه سنگسار می شود" ...
شیون فومنی ... (+)
"باد آمد و بوی نوبهاران با او ...
ابر آمد و نرم نرم باران با او ...
خاموشی باغ را شکستند که صبح
گُل سر زد و گُلبانگ هزاران با او" ... (+)