کتمان
پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۲۶ ب.ظ
"در خویش می سازم تو را، در خویش ویران می کنم ...
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم ...
جانی به تلخی می کَنم، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم، خوابی پریشان می کنم ...
در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توأمان ...
یک روز عاقل می شوم، یک روز طغیان می کنم ...
یا جان کافر کیش را تا مرز مُردن می برم ...
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم ...
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست ...
یک عُمر زندان توأم، یک عُمر کتمان می کنم ...
از عشق از آیینِ تو، از جهلِ تو، از دینِ تو ...
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم ...
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم ...
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم" ... (+)