سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

**********************

"گر بدی گیرد جهان را سر به سر

از دلم امیدِ خوبی را مبر" ...

**********************

سلام،

سوژه نگار ۱۱ ساله شد ...

هرچند که ۵ ساله وبلاگ نویسی رو کنار گذاشتم ...

نوشتن رو نه البته ...

کم و بیش اینستاگرام، تلگرام و توییتر می‌نوشتم ...

یکی یکی کنارشون گذاشتم تا دوباره رسیدم به اینجا ...

خوب که نگاه می‌کنم

زندگی مجازی من عینِ زندگی واقعی منه ...

کوچ، دلتنگی، بی‌اعتمادی، تنهایی (خودخواسته!:) و ...

یادش بخیر؛

اردیبهشت ۹۱ این وبلاگ رو با هدف تبادل نظر ایجاد کردم ...

و حالا سال‌هاست دیگه نه وقتش رو دارم نه حوصله‌اش رو ...

در بلاگفا که بودم؛

خواهرم به طور ناگهانی از دنیای ما رفت ...

در اینستاگرام می‌نوشتم که بابا به رحمت خدا رفت ...

و در توییتر هم به نوعی میشه گفت؛ امیدم رو از دست دادم ...

هر کدوم از اینها شاید، عامل ترکِ هر یک از اون فضاها شد ...

**********************

و حالا اینجا هستم ...

نمی‌دونم تا کی!؟ ...

همین‌قدر می‌دونم که همچنان مراقب مایسطرون‌ها باید بود ...

  • ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۰۰
  • یک خبرنگار ...

یک سال گذشت ...

از ییلاق قشلاق وبلاگی ام ...

درست از وقتی که تصمیم گرفتم از وبلاگ نویسی ام کم کنم ... 

به دلایل مختلف ...

اما در تمام این مدت در هر دو وبلاگ حضور داشتم ...

وبلاگ نویسی ...

بعد از خبرنگاری دومین کاری هست که نمیتونم ازش دست بکشم ...

اعتیاده یا عشق، نمی دونم ... ؟!

اما دلم نمیخواد بذارمش کنار ...

حتی اگر کارکرد قبل رو نداشته باشه ...

یا تبادل نظر سابق رو ...

این مجله اینترنتی همچنان منتشر میشه ...

ان شاءالله ...

چرا که تا خواننده هست، نوشتن باید ...

همچنان در بلاگفا ساکن هستم ... (+)

"نه بی او می‌ توان بودن ... 

نه با او می ‌توان گفتن" ... 

سعدی علیه الرحمه ...

  • ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۵
  • یک خبرنگار ...

... Error connecting to server

... Service Unavailable

... The service is unavailable

بلاگفا باز نمیشه ... :|

سه شنبه است ...

دلم میخواد بنویسم ...

  • ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۴
  • یک خبرنگار ...

 کوتاه نوشت:

دوستان خوبم ...

سوژه نگار از امروز در بلاگفا بروز میشه ...

در صورت تمایل کلیک رنجه بفرمایید ...

  • ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۵
  • یک خبرنگار ...

روزی که بیان درباره هرزنامه ها پُست گذاشت به کشفیات جالبی دست یافتیم ... 

مثل برخی از کامنت های گمشده و غیب شده دوستان ...

یا بعضی از نظرات مناسبتی آنها ...

تبریک و تسلیت ها ...

منم اون وقتا که بیشتر کامنت می نوشتم ...

چند تایی از این کامنت هام نرسیده بود ...

الان که دیگه کامنت نویسی ما به حداقل رسیده ...

برخی هم شامل دعوت نامه ها، احادیث و متن هایی بود ...

که تعدادی از وب نویسان - بدون توجه به مطالب - برای بسیاری از وب ها ارسال می کنند ...

خیلی از کامنت ها که در صندوق هرزنامه ها پیدا شدند ...

به واقع هم - غیرقابل نمایش بودند ...

کامنت های ناشناس، نامفهوم، تبلیغاتی، توهین به اشخاص و افراد و قومیت ها و ...

و حتما منم اونا رو - طبق قوانین وبلاگ - نمایش نمی دادم ...

نکته درباره هرزنامه ها زیاده ...

فعلا به همین مقدار بسنده می کنم ...

یه نکته عجیب هم در مورد دنبال کنندگان می خواستم بنویسم ...

که بهتره صرف نظر کنم ...

  • ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۲
  • یک خبرنگار ...

مدت ها بود مثل امشب وب خوانی نکرده بودم ...

اونم به یُمن امکان جدید بلاگ بیان ...

فهرست دنبال کنندگان ...

کسانی که من حتی یه بار هم به وبلاگشون نرفته بودم ...

و بعد زنجیره وار از وبلاگی خواندنی به وبلاگی دیگه رسیدم ...

و چقدر لذت بخش بود ...

مثل گذشته ها ...

وقتی خاموش فقط خواننده ای ...

وقتی برای تحسین نویسنده لایک می کنی ...

نه از روی عادت یا دوستی ...

گرچه خدا رو شُکر ...

تا حالا هیچ وقت - فقط - از روی حُب از کسی تعریف نکردم ...

یا از روی بُغض؛ انتقاد! ...

گرچه به خاطر همین باورها و اصولی که داشتم برخی - شاید - از من رنجیده اند ...

و بالعکس ...

بگذریم ...

چقدر شیرین بود وب خوانی امشب ...

وقتی که صرف کاری میشه باید نتیجه ای هم داشته باشه ...

و من خیلی مطالب از نوشته های این نویسنده های ناشناس آموختم ...

یا بازآموزی شد برام ...

مثلا اینکه اگر بعضی شب ها دلت نمیخواد بخوابی ...

چند علت میتونه داشته باشه ...

یکی اش اینکه دوست نداری فردایی بیاد ... 

چون اتفاقات و لحظات و مکان ها و آدم هاشو دوست نداری ... 

بقیه علل برام مهم نیست الان ...

به همین فکر می کنم ...

چه بد که عمر آدم ها جایی و طوری صرف بشه که دوست ندارند ...

همیشه از این دوست نداشتن گریزانم ...

انتخاب های زندگی اگر درست و از روی علاقه باشه ...

نه حسرت میخوری نه پشیمون میشی ...

مثل انتخاب رشته تحصیلی ...

چهار سال طلائی، مفید و دوست داشتنی ...

ولی وای به حال اونی که توی کلاس درس نشسته باشه ...

اما دلش پیش کار، رشته یا دانشگاه دیگه باشه ...

این یه مثال بود ...

و میتونه در مورد هر موضوع دیگه ای در زندگی ما صدق کنه ...

خُب،

فعلا همین ...

بعد نوشت:

وقتی هنوز از خوندن نوشته های دیگران لذت میبری ...

یعنی همچنان شوق نوشتن داری ... 

پ.ن:

این شوق نوشتن چرا دست از سر ما بر نمیداره!؟ ... :)

  • ۳۰ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۵
  • یک خبرنگار ...

آمار چه می گوید ... ؟!

آمارگیر وبلاگ چند روزی بود که بهم می گفت:

کم کم داری به یک سالگی ورود سوژه نگار به بلاگ بیان نزدیک میشی ...

الکی مثلا من حواسم نبود! ... :)

یک سال پیش در چنین روزی بالأخره خودم رو راضی کردم که از بلاگفا کوچ کنم ...

اون موقع هنوز دچار دردسرهای عظیم نشده بود ...

من به خاطر محدودیت های قسمت نظرات و لینک ها و پیوندها شاکی بودم ...

365 روز گذشت ... (+)

نمی نویسم چطور بود ... !؟

فقط تشکر از خدایی که همیشه هست ...

تشکر از دوستی که همراهی کرد ما رو برای اومدن به اینجا ...

تشکر از دوستانی که هستند هنوز ...

و تشکر از خوانندگان محترم ...

بفرمایید چای ... :)

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۴
  • یک خبرنگار ...

پُست قبلی در گرامیداشت یاد مولوی؛ شاعر بزرگ ایرانی بود ...

و در بازخوانی که داشتم متوجه شدم قرار پانصدمین پُست سوژه نگار در بلاگ بیان بوده ...

یادش به خیر ...

پُست صدتایی ها رو میگم ...

یکی از دوستان خوب ما از اختصاص عدد هزار به هزارمین پُستش در یک وب سایت خبر داده بود ...

اون روز در جوابش نوشتم:

هزارمین پُست ... 

نور علی نور هست ...

اما چه طاقت و مداومتی میخواد که آدم به اون مرتبه برسه ... ؟!

و امروز بعد از حدود 8 ماه از اون تاریخ طاقتی از من طاق شد در این وبلاگ ...

که به قول بهشت درون بزرگوار: بماند ... 

این مطلب ثبت شد فقط برای تشکر از حضرت دوست ...

هم او که به قول مولوی خطاب به ما فرمود:

"جانا به غریبستان چندین به چه می‌ مانی ...

باز آ تو از این غربت تا چند پریشانی ... 

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم ... 

یا راه نمی ‌دانی یا نامه نمی ‌خوانی" ... (+)

  • ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۲
  • یک خبرنگار ...

طنز و جوک و فکاهی خوندن رو خیلی دوست دارم ...

از کودکی به خوندن این مطالب عادت کردم ...

اولین بار سوم ابتدایی بودم که خودم یه مجله فکاهی خریدم ...

سیاسی - اجتماعی بود ...

چیزی از موضوعاتش متوجه نشدم ولی از کاریکاتوراش لذت می بردم ...

بعدها که بزرگتر شدم هر ماه خواننده یکی دو نشریه طنز بودم ...

بعدتر هم که سایت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی ...

الان هم که گروه های طنز در شبکه های اجتماعی موبایلی ...

موضوع این پست درباره جوک نیست ...

هرچند درباره اش حرف دارم و به زودی خواهم نوشت ...

ان شاءالله ...

یکی از همین به اصطلاح طنز نوشته ها رو - برای n امین بار - که خوندم، باعث ثبت این مطلب شد ...

 

این که: " وقتی میای تو نت ...

انگار اومدی بیمارستان بخش  CCU... !

همه قلب ها شکسته ... !

ناراحت ... ؟

یکی داره می میره ... !

یکی تصمیم به مردن داره ... !

اصن یه وضعی ...

دااااغون ...

والا منم الان حس می کنم یکی ولم کرده رفته ... :|

هر کیه خودش بیاد بگه، می بخشمش " ...

 

راست میگن ...

همیشه همین وضع بوده و هست ...

اینو چند باری به چند تا از دوستان وبلاگی در سال های گذشته هم گفتم ...

یکیشون یه وب نویس حرفه ای بود ...

صفحاتی که داشت، مملو از خاطرات و افکار و نوشته های شخصی اش بود ...

خیلی هم قشنگ می نوشت ...

یکی چند تایی وبلاگ هم حذف کرد و تعطیل ...

ولی هیچ وقت نوشتن رو ترک نمی کرد ...

یادمه اولین بار این حرف رو واسه اون دوست نوشتم ...

اینکه کاش وبلاگ ها و صفحات شخصی اینترنتی همین طور که محل ثبت گلایه ها و شکایت ها و ناله و نگرانی های ما هستند، در روزگار شادی و شکر و لحظات شیرین هم سری بهشون بزنیم ... 

البته یه دوستی هم دارم که فقط زیبایی های زندگی اش رو مینویسه ...

اونجا که میرم و نوشته هاش رو که میخونم، فکر می کنم به خدا نزدیک تر میشم ...

 

نمیخوام بگم از درد و جدایی و خیانت و زشتی ننویسیم ...

اتفاقا برعکس باید نوشت ...

و چه جایی بهتر از وبلاگ یا گروه های دوستانه ...

اما چه خوب وقتی اون مشکل رفع شد، هم یه الهی شکر بنویسیم ...

بحث من و شما و این چند نفر و آن چند نفر نیست ...

کل فضای نت و نوشته های دنیای مجازی مد نظرم هست ...

فضای ناامیدی و سرخوردگی ناشی از حال بد دیگران – خواه ناخواه – خسته کننده و یأس آوره ...

 

به اشتراک گذاشتن شادی ها، موفقیت ها و نکات مثبت و دیدنی زندگی بعد یه دوره سخت و دوری و رنج و حرمان انتظار عجیبی نیست ...

حال آنکه کمتر در این فضا اتفاق میفته ...

به نظرم این کار یه علت بیشتر نداره ...

اینکه اغلب آدم ها خودشون رو - اینجا - مجازی می دونند ...

در حالی که ما شخصیت مجازی نداریم ...

ما همون آدم های حقیقی هستیم که در فضای مجازی می نویسیم ...

با تمام اعتقادات و احساساتمون ...

برای همینه که در این فضا هم - باید - مراقب اعمال، رفتار، گفتار و نوشتارمون باشیم ...

  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۹
  • یک خبرنگار ...

"هر آدمی سنگی است بر گور پدر خویش" ...

خدا رحمت کنه نویسنده این جمله ...

زنده یاد جلال آل احمد رو در 18 شهریور سالروز درگذشتش ... (+)

سطر اول کتاب "سنگی بر گوری" ...

که ماجرای بچه دار نشدن و احساسات شخصی اش رو روایت میکنه ...

کتاب بعد از مرگش منتشر میشه ...

"و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابنده ای را به جا نخواهم گذاشت ...

تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد ...

من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم ...

من اگر شده در یک جا و به اندازه یک تن نقطه ختام سنتم ...

و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی  ...

من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست ...

و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشته در هیچ و این سنت در خاک" ...

                                   * * *

چقدر تلخ و حسرت بار ... ؟!

حال آنکه - در واقع - آدم ابتر کسی است که اثری از خویش به یادگار نذاره ...

این اثر میتونه فرزند باشه یا نام، نقاشی، عکس و نوشته، حتی ... 

و هر آنچه که بعد ها یادش رو زنده نگه داره ...

و چه خوب که این اثر نیکو باشه و مفید ...

چه فرزند باشه چه نام، چه نقاشی، چه عکس و نوشته، حتی ... !

  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۸
  • یک خبرنگار ...

چه زود 6 روز از شهریور گذشت ... ؟!

خیلی از این ماه خوشم میاد ...

از همون روز اولش بوی ماه مهر میده! ... :)

نه اینکه سال هاست از درس و کلاس و امتحان به دور هستم؛ شمارش معکوس رسیدن به پاییز رو دوست دارم ! ... :))

شهریورِ شمال خیلی زیباست ...

آسمونش اغلب ابری، هوای خنک و بارانی ...

اولین روز شهریور ماه یعنی یکشنبه پیش مطلبی نوشتم درباره افزایش تعداد پُست های کامنت بسته سوژه نگار ...

و به دنبالش افزایش انتقاد و اعتراضات برخی دوستان همراه ...

با توجه به کاهش روزافزون وقت برای وبلاگ نویسی و وب خوانی و نظر به انتقادات به حق دوستان، از شما خواسته بودم نظرتون رو درباره تغییر این شیوه اعلام کنید ...

اینکه موافقید قسمت نظرات بیشتر پُست ها باز باشه ولی پاسخ به کامنت ها محدود بشه ... ؟

به عبارتی - برای صرفه جویی در وقت - دیگه به نظرات پُست های فقط خواندنی جواب ندم ... ؟

در هفته ای که گذشت این تصمیم رو اجرا کردم تا بازخوردش رو ببینم ...

حتی تعداد بروزرسانی رو افزایش دادم ...

حدود 16 پُست در 6 روز ...

6 مطلب با هدف تبادل نظر پُست شده بود و 10 پُست – در واقع – فقط خواندنی بود ...

طبق تصمیم اعلام شده به کامنت های رسیده جواب ندادم ...

البته که کامنت های 5 تا از این پُست ها رو نشد که جواب ندم! ... :|

با جمع بندی نظرات خصوصی و عمومی این چند روز به این نتیجه رسیدم که اکثر دوستان شاید - در وهله اول - به پُست های کامنت بسته اعتراض داشته و دارند ولی بی پاسخ موندن کامنت ها رو هم نمی پسندن ...

ضمن اینکه اغلب قبول دارند که پاسخ به تمام کامنت ها وقت آزاد میخواد ...

پیشنهادهایی مطرح شد ...

 از جمله اینکه پست های کامنت بسته خیلی پشت سر هم نباشه ...

دوستان عزیز خواننده - در صورت تمایل - نظرشون رو با اشاره به پُست کامنت بسته تو هر پُستی که قسمت نظراتش باز هست، بنویسند ... 

کاری که قبل از این هم برخی همراهان انجام می دادند و من همیشه ممنون بوده و هستم ...

به این ترتیب جامعه آماری کوچک ما - باز هم - روال قبل رو پیشنهاد کرد ... !

بسیار سپاسگزارم از شما دوستان عزیز به خاطر حضور، همراهی، نظر و همفکری ...

همچنین تشکر ویژه از تعدادی از دوستان که حضور و نظرشون در تمام پُست های این چند روز مشهود و قابل تقدیر بود ... 

و دعای همیشگی: "خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

  • ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۷
  • یک خبرنگار ...

کامنتام کو ؟! ... :|

روز میلاد آقا امام رضا (ع) به رسم ادب و عرض تبریک به وب های بسیاری از دوستان سر زدم ...

بعد عمری خواستیم صله رحم مجازی انجام داده باشیم ...

برای بیشتر از 20 تا از دوستان بلاگفایی که هنوز رگه هایی از حیات تو وبلاگ هاشون دیده می شد، کامنت تبریک نوشتم ...

تا شب میلاد که هیچ وبی در بلاگفا باز نمی شد ... !

دلیلش رو هم حملات DDOS به سرورهای سایت اعلام کرده بودند ... !

امروز که بهشون سر زدم ببینم هستند یا نه ... ؟!

اثری از کامنت های صمیمانه ما نبود ... !

دریغ از یک مورد ... !

کاشف به عمل اومد که اصلا کامنتی بهشون نرسیده ... !

همون داستانِ تکراری کامنت خوری ! ... :/

بلاگفای نامرد ... !

  • ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۱
  • یک خبرنگار ...

"هنوز که در باغ نظرات بسته است" ...

"چرا ی سری پستات نمیشه نظر داد ...

خب اجازه انتقاد بده دیگههههه" ...

"چرا کامنت دونی مطالب تعطیله" ؟! ... :\

"چرا بخش نظرات همش بسته است" ... ؟ 

"این کامنت های پست ها رو می بندید آدم می مونه چکار کنه بعضی مواقع ... !

باید دیده بانی بدیم ببینیم کی کامنت ها باز میشه نظر چند تا پست رو یکجا بدیم" ... :)

"چرا چند تا در میون نظرات فعاله" ... ؟

"چرا پست میذاری نظرات غیرفعاله" ... !

"باز کامنت دونی پستات بسته بود باز کامنت دونی بسته بود" ... ؟

"چرا ملت دقت نمی کنند از پست با کامنت بسته بدم میاد" ... دی :

"به نشانه اعتراض در مورد این مطلبی که قسمت نظراتش بسته است ...

تا اطلاع ثانوی نظری نمیدهم" ...

"چرا نظرات مطالب نخست بستن ... ؟!

خُب می خوایم اظهار فضل کنیم" ... !

اینها بخشی از اعتراضات و انتقادات دوستان درباره پُست های کامنت بسته سوژه نگار بود ...

خُب من همیشه توضیح دادم که؛

بعضی پُست ها read only هستند ...

یعنی گاهی برخی مطالب به نظرم فقط خواندنی میاد ... 

یه جور یادآوری از قبل یا یادگاری از این ایام برای بعد و ... 

برخی پُست ها همین طوری یهویی اند و بیشتر برای خوندن ...

امکان ارسال نظر برای برخی پُست ها رو غیرفعال می کنم که بیشتر بهشون فکر کنیم تا درباره اش بگوییم و بنویسیم ...

هم خودم و هم دیگران ...

علی رغم اینکه نظر مخاطبان و دوستان خیلی برام مهمه ...

البته هر کی هر جای این وب کامنت بنویسه مایه امتنان من هست ...

ضمن اینکه گاهی خودم وقت چندانی برای وب نویسی و وب خوانی ندارم ...

و کمتر تو وب های دوستان مشارکت دارم ...

پُست ها رو کامنت بسته می کنم که بیشتر شرمنده شون نشم ...

از طرفی هم؛

درسته که نظرات خوانندگان و تبادل فکر و اندیشه برام مهمه اما اینم می دونم که هدف اصلی انتقال پیام هست ...

و حضور و همراهی هم - فقط - به کامنت نوشتن نیست ...

مثل خیلی از دوستان که اسم وبشون اینجا هست ولی تعداد کامنت های عمومی شون خیلی کمه ...

حضور میتونه معنوی باشه، راهنمایی باشه، در حد انتقاد و پیشنهاد مثلا ...

و یا حتی اونایی که زمانی برای ما تأثیرگذار بودند و هنوزم بهره مندیم از اون دریافت ها و از یاد نبردیم الطاف و محبت هاشون رو ...

مهر و صفا و دوستی و همراهی فقط در کامنت خلاصه نمیشه ...

و یا لزوما برای تمام پُست ها کامنت نوشتن ...

اما خُب نظر و بازخورد مخاطبان همیشه برای روزنامه نگارها و خبرنگاران مهم و قابل توجه بوده و هست ...

خودم هم که - طبق سوابق - اصلا در زمینه کامنت نوشتن خسیس نیستم ! ... :))

به خصوص وقتی که آنلاین باشم و ببینم دوستی بروز کرده - اگر وقت و شرایطش باشه - بی معطلی نظرم رو می نویسم ...

برای دوستانی که اینجا حضور دارند که دیگه حتما ...

و همیشه ممنونم از دوستانِ همراه برای کلیک رنجه و مشارکت در بحث ها ...

ارزش و قدر کامنت های دوستانم رو می دونم در روزگارِ لایک و دیس لایک ...

با این حال با کم شدن وقت و فرصت وبلاگ نویسی و وب خوانی ام ...

پست های کامنت بسته وبلاگ رو به فزونی گذاشت و به دنبالش اعتراضات و انتقادات شدت گرفت ... 

منم که انتقادپذیر! ... :))

تصمیم گرفتم شیوه وبلاگ نویسی رو تغییر بدم ...

اینکه زین پس پُست های کامنت بسته کم و معدود بشه ...

قسمت نظرات بیشتر پُست ها باز باشه ولی دیگه به نظرات پُست های فقط خواندنی جواب ندم ...

و پاسخ به نظرات محدود بشه ...

خُب دوستان بفرمایید نظر مثبتتون چیه ؟! ... :)

  • ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۵
  • یک خبرنگار ...

"جان نباشد جز خبر در آزمون ...

هر که را افزون خبر جانش فزون" ...

این شعر مولوی رو بسیار دوست دارم ...

خبر برای من همیشه همین طور بوده و هست ...

فردا روز خبرنگار هست؛ 

به یاد شهید محمود صارمی و گرامیداشت سایر شهدای خبرنگار ...

و پاسداشت خبرنگاران ...

امسال چهارمین سالی هست که این روز رو در وبلاگم ثبت می کنم ...

خبرنگار مرداد 91، قاصدک مرداد 92 و press مرداد 93 ...

پُست سوم متأسفانه بر اثر مشکلات بلاگفا از دسترس خوانندگان خارج شده ...

البته من نسخه پشتیبانش رو دارم و کپی کامنت های رسیده پارسال رو ... (++)

یادِ تمام دوستان و محبت های آنها بخیر ...

تبریک به دوستانِ خبرنگارم ...

گرچه ما خبرنگارها در روز خبرنگار کمی بداخلاق میشیم ... !

چرا رو نپرسید که "اگر گویم زبان سوزد" ... !

بگذریم ...

دعای همیشگی:

"خدایا چنان کن سرانجام کار ...

تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

  • ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲
  • یک خبرنگار ...

منِ امروز، ده سال قبل ...

اگر به ده سال قبل بر می گشتم ...

ده سال، نه سال، هشت سال یا حتی شما بگو یک سال، یک ماه یا یک ساعت ...

بازگشت به گذشته - میتونه - برای هر انسانی یک رویا و به قول امروزی ها یک فانتزی باشه ...

تصور این امر محال و تجسم خود در زمانِ از دست رفته همون قدر هیجان انگیزه که بخواهیم به آینده سفر کنیم ...

و زودتر از موعد به آنچه که خواهد آمد، دست یابیم ...

اختراع ماشین زمان از دیرینه ترین آرزوهای بشری بود مثل پرواز، طی الارض و از این دست نشدنی ها ...

بازگشت به ده سال قبل اگرچه برای من هم جالب و قابل تأمل هست اما هیچ وقت از آرزوهای من نبود ...

چون هرگز از دوباره کاری و از صفر شروع کردن خوشم نیومده ...

برای همین برگشت به اون سال خیلی واسم جذاب و خواستنی نیست ...

با این حال بد نیست کمی از این فرصت خیالی استفاده کنم ...

و برگردم به سال 1384 ...

تا جایی که من یادم میاد اون سال تصمیم کبرائی نداشتم ...

یک خبرنگار بودم؛ عاشق خبر و مشتاق کشف حقیقت ...

پُر از دغدغه ولی آرام و امیدوار ...

امروز هم یک خبرنگار هستم؛ عاشق خبر و مشتاق کشف حقیقت ...

پُر از دغدغه، کمی خسته و رنجور ...

اما همچنان امیدوار ...

خوبه همین طور که دارم برمی گردم به یک دهه ی قبل، کمی دقیق تر به اهدافی که در سر داشتم، فکر کنم ...

شعارها و ملاک ها و شاخص هایی که سرلوحه و خط قرمز راه و کارم قرار داده بودم ...

"بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود" ...

"به چه ارزد قلم و دست اگر در ره خلق / نکند پیشه طرفداری مظلومان را" ...

و ...

در این سال های پُر فراز و نشیب بارها به خاطر این اهداف، زمین خوردم و بلند شدم ...

دلسرد شدم و دلگرم شدم ...

اما هیچ وقت ناامید نشدم ...

خوبه در مسیر بازگشت؛ خارهای سر راه رو بردارم ...

علف های هرز دور و بر رو بکنم و دور بریزم ...

صداهای ناهنجار رو نشنوم و پارازیت های گاه و بیگاه رو از اطراف دور کنم ...

سخته ولی همچنان تلاش کنم زیبایی ها رو بیشتر ببینم ...

و یک اصل بسیار مهم رو فراموش نکنم ...

مهربانی و دیگر هیچ ...

درسته خیلی اوقات چوب مهربانی رو خوردم اما یک پاک کن بردارم و هر وقت رو که نامهربان بودم، از گذشته ام پاک کنم ...

اون وقت همیشه راهی پُر از گُل و سبزه و آب و درخت و ابر و آسمان پیش روی من خواهد بود ...

چشم اندازی رویایی برای من تا زندگی کنم آن طور که باید و شاید ...

درسته روحیه ام در اون سال خیلی بهتر از امروز بود اما کفه ی ترازوی تجربه ی الانم نسبت به ده سال قبل سنگین تره ...

و یک وجه مشترک قوی؛ اینکه همیشه امیدوارم ...

اون وقت شاید برای اولین بار از یک شروعِ دوباره خوشم بیاد ...

با این تفاسیر منِ امروز اگر به سال 84 برگرده همین راه رو مصمم تر، شادتر و با انگیزه تر خواهد پیمود ...

سلام

و سپاس از دوستان خوبم ...

به خصوص تشکر ویژه از معرفت و محبت همراهان همیشگی وبلاگ ...

مطلبی که خوندید رو به توصیه جناب گیله مرد ...

و به بهانه شرکت در مسابقه وبلاگی من امروز، ده سال قبل نوشتم ...

سوال جالبی داشت ...

بد نیست شما هم بهش فکر کنید ...

نتایج خوبی داره ...

دوست داشتید در مسابقه اش هم شرکت کنید ...

به قولی؛ هم فال است هم تماشا ...

  • ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۵
  • یک خبرنگار ...

خُب دوستان عزیز؛

کمی مرخصی از وبلاگ نویسی ...

در پناه حق باشید ...

  • ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۰
  • یک خبرنگار ...

یاد نگاری برای روز قلم ...

بیشتر مراقب "ما یسطرون" ها باید بود ... 

  • ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۹
  • یک خبرنگار ...

اغلب شما دوستان وب نویس حتما از مشکلات بلاگفا در دو ماه گذشته با خبر هستید ... (+)

چند باری در این زمینه پُست گذاشتم ... 

غیرفعال، سخت افزار، ریلکس، شرکت خارجی، بلاگفائی ها و blogfa ...

دیگه تصمیم نداشتم در این مورد بنویسم ...

به خصوص اینکه آخرین مطالبم در بلاگفا از دسترس خارج شده بود ... (+)

و از این بابت حس بسیار بدی داشتم ... 

تا اینکه جناب وارسته – بعد مدت ها ننوشتن – دست به قلم شدند و نکته ای رو به ما یادآوری کردند ... (+)

برای من - که بارها و بارها به خودم قول داده بودم دل کندن از دنیا رو با همین وبلاگم تمرین کنم - این تذکر لازم بود ...

"خواه نا خواه، آنچه حذف شدنیست ...

حذف خواهد شد ... 

هنگ بلاگفا درس بسیار بزرگی بود ...

نگاه کن ... ! 

وقتی زمان حذف فرا برسد با خود چه می بری ... ؟

نظرها حذف شدند ... 

همان نظرهایی که به ما فرم می بخشید ... !

العاقل فی الاشاره" ... !

  • ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۵:۴۰
  • یک خبرنگار ...

بلاگفا برگشت ... :)

فعلا دسترسی به مدیریت امکان پذیر شد ...

هر چند من پسورد وبم رو فراموش کرده بودم! ... :|

همچنان نمیشه کامنت نوشت ... 

پُست جدید هم نمایش داده نمیشه ...

آخرین مطلب ثبت شده در وبلاگ متعلق به تاریخ 92/12/01 هست ... !

ان شاءالله که رو به راه بشه به زودی ...

  • ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۸
  • یک خبرنگار ...

کوچ 10 هزار وب نویس بلاگفایی به بلاگ بیان ...

خبری که صبح روز 18 خرداد ماه در قالب پُستی با عنوان پاسخ به سوالات کاربران بلاگفا در بخش راهنمای آن اعلام شد ...

کاملا قابل پیش بینی بود که بلاگفا با مشکلی که براش پیش اومد هم محبوبیتش رو از دست بده هم رتبه و تعداد قابل توجهی از کاربرانش رو ...

دقیقا همون روز بلاگفا هم پُست جدیدی گذاشت با عنوان مشکل سایت چیست و ما برای حل آن چه کردیم  ...

همین مقدار دسترسی به مدیریت و پُستی که گذاشت، درسته که گام خوبی بود ولی همچنان خبری از خبر خوب و امیدوار کننده در اون پُست نبود ...

هر چه بلاگفا ناامید کننده بود، بلاگ بیان امیدوارانه اطلاع رسانی کرد: 

از راه اندازی مجدد ابزار مهاجرت از بلاگفا پس از رفع مشکل فعلی گرفته تا امکان اطلاع از وبلاگ‌ های به‌ روز شده دوستان که به احتمال زیاد از فردا عمومی خواهد شد ...

منتظر بازگشت بلاگفای عزیز هستیم ...

امکانات جدید بلاگ بیان رو هم به فال نیک می گیریم ...

اینو - به طور اتفاقی - تو یکی از وبلاگ های بیان خوندم:

"سلام 

من تازه اومدم تو سایت بلاگ

خیلی ناراحتم از قطع شدن بلاگفا 

و ناراحت از خونسردی اقای شیرازی و اینکه هیچ ارزشی برای کاربرانشون قائل نیستن

من بدون نوشتن میمیرم

تا الان صبر کردم ولی دیگه طاقت ندارم

ناراحتم از اینکه نمیتونم دوستانم رو پیدا کنم

تا وقتی که بلاگفا درست بشه اینجا هستم " ...

خُب می بینید که در چنین نوشته هایی هم ناراحتی و دلخوری هست هم امید ...

هم عشق به نوشتن هست، هم کوچ، هم وفاداری ...

امید که سرویس های وبلاگ دهی قدر کاربران شون رو بدونند ...

بعد نوشت:

اینم توییتی که علیرضا شیرازی، مدیر سایت بلاگفا منتشر کرد:

مورد دیگه اینکه؛

تا این لحظه - عصر شنبه ...

از امکان اطلاع از وبلاگ‌ های به‌ روز شده دوستان خبری نشد ! ... :|

امان از وعده وعید ...

و دیگه اینکه؛ 

یکی از دوستان بلاگفایی - امروز صبح - کامنتی نوشتند که به علت مغایرت با قوانین وب امکان نمایش نداشت ...

بارها گفتم: کامنت های ناشناس و نامفهوم نمایش داده نمیشه ...

حتی اگر بهترین و مرتبط ترین کامنت ها باشه ...

دوست عزیز ما کامنتش رو اگر دوباره ارسال کنه درباره اش حرف دارم ...

  • ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۸
  • یک خبرنگار ...

"از الف اول امیدی از برایت ای معلم" ...

معلم ها از تأثیرگذارترین آدم های زندگی ما هستند ...

و خدا رو شُکر که معلمان و اساتید دوران تحصیل من از بهترین ها بودند و همیشه در ذهنم ماندگار و قابل احترامند ... (+)

تصویر خیلی هاشون از ذهنم رفته ولی یاد و نامشون برام تازه و فراموش نشدنی هست ...

بهار امسال که اومد دو تا از بهترین هاشون به دیار باقی رفتند ...

معلم خوب و دوست داشتنی کلاس دومِ دبستانم؛ سیما ارض پیما که - فروردین امسال - بر اثر بیماری سرطان درگذشت ... :(

از خانوم ارض پیما چهره و صورتِ خندانش یادم هست و بوسه های گرم و دستانِ نوازشگرش ...

شاید باورتون نشه ولی ورود و خروج ما از کلاس - بیشتر اوقات - با بوسیدن همراه بود و لبخند پُرمهرش ...

شاید برای این بود که اغلب، معلم کلاس اولشون رو خیلی دوست دارند و من معلم کلاس دومم رو ... 

و شاید نمراتِ بیست من - اول و بیشتر - به خاطر او بود ...

روحش شاد ...

و استاد حسین قندی هم که پیش از این مفصل درباره شون نوشتم ...

سوم اردیبهشت امسال - 17 روز پس از سکته مغزی از دنیا رفت ... (+)

یکی چند تا از مهم ترین کلاس های روزنامه نگاری رو باهاشون داشتیم و بهترین درس ها و فنون این دانش رو بی دریغ به ما یاد داد ...

خدا رحمتش کنه ...

معلمان شاخص و و اساتید برجسته دیگری هم هستند که خاطرات زیادی ازشون دارم ... 

امیدوارم هر جا هستند خوب و خوش و تندرست باشند ... 

فعلا یادی می کنم از دو معلم ماندگار ...

صدیقه محمدی فشتمی  ...

معلم ادبیات دوم راهنمایی من که خانومی جوان و با انگیزه بود ...

ایشون در زمینه شکوفایی استعداد نوشتن و معرفی شعر و داستان، خیلی به ما کمک کرد ...

یادم میاد برای رفتن به کلاسش لحظه شماری می کردم ...

انشاء رو باید سر کلاس می نوشتیم و هر کی دوست داشت همون جا می خوند و بقیه نقد می کردند ...

ویژگی که یاد ایشون رو درخاطرم زنده نگه داشت، این بود که موضوع انشاء رو که اعلام می کرد، خودش هم همراه ما می نوشت ...

و بعد از اینکه ما انشاهامون رو می خوندیم و درباره اش حرف می زدیم، با صدای قشنگش مطلبش رو می خوند ...

و چقدر نوشته هاش برای من جذاب و آموزنده بود ...

تمامِ روز انشای خانوم معلم رو توی ذهنم مرور می کردم ... 

یادش گرامی ... 

معلم بعدی هم کامران احمدپور ...

معلم انگلیسی دوم دبیرستان ما بود که فقط سه ماه به ما درس داد و بعد که فوق لیسانس قبول شده بود، به تهران رفت ...

از کلاس ایشون هم - خیلی زیاد - در زمینه شیوه های نوین آموزش زبان خارجه ...

و ادامه تحصیل و بررسی اخبار و مسائل روز جامعه خاطره دارم ...

خدا حفظش کنه ...

هر چه از معلم و استاد بنویسیم کمه ...

چون هر چه آموختیم از مهرورزی معلم ها و اساتید ما بود ...

از کوتاهی ها و کاستی های برخی از معلمان هم میشه نوشت که خوب و بد و موفق و ناموفق در هر قشر و شغلی هست ...

اما بمونه در روزهایی جُز این روز و هفته که این روزها برای پاسداشتِ مقام معلم هست ...

این روز بر تمام معلمان فرهیخته این مرز و بوم مبارک ... :)

به یاد استاد شهید مرتضی مطهری که به واقع متفکری بزرگ بود و هنوز هم مرور اندیشه های نابش راهگشا و قابل تأمل هست ...

راهش پررهرو باد ...

  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۰
  • یک خبرنگار ...

سال ها پیش وقتی دانش آموزی بیش نبودم؛ نوشتن، بهترین و لذت بخش ترین سرگرمی ام بود ...

هیچ وقت خط خوبی نداشتم ...

بعدها که باید تندنویسی می کردیم هم که دیگه بدخط تر شدم ...

صد رحمت به خط دکترها ...

همیشه می گفتم: ای خدا ... ! 

چی میشه یکی یه خودکار صوتی اختراع کنه که بخونیم و اون خودش بنویسه ... !

تا اینکه تایپ اومد و من تا حدود زیادی خلاص شدم از خودکار به دست گرفتن ... 

این بدخطی اما مانع از این نشد که من ننویسم ...

از همون دورانِ نوجوانی - با الگوپذیری از خواهرم - دفترچه هایی رو به ثبت مطالب، شعر، حدیث و هر آنچه که به نظرم جالب بود ...

اختصاص دادم ...

توی این دفترچه ها هر چی دوست داشتم، می نوشتم و هر جور ...

هیچ ترتیب و آدابی نداشت! ...

برای همین لذت بخش بود و آرامش دهنده ...

برعکس دفترچه های خاطراتم که همیشه مخفی می کردم - این دفترهای یادداشت در معرض دید عموم قرار داشت ...

گاهی هم امانت داده می شد به همکلاسی ها و حتی معلمان ...

کلا خواننده کم نداشت ...

هنوزم تعدادی از اونا رو دارم ... 

اون دفترچه ها بعدها تبدیل به سررسید شدند و بعد از اون هم وبلاگ ... 

به همین راحتی و به همین سادگی ... 

هنوزم وبلاگ نویسی برای من همون قدر لذت بخش و آرامش دهنده هست ...

درباره این وبلاگ در صفحه نگارنده به طور کامل توضیح دادم ... 

اردیبهشت امسال که بیاد سوژه نگار سه ساله میشه ...

در این سه سال اندازه سی سال دوستان خوب و با معرفت پیدا کردم؛ بی اغراق ... 

در این مورد پُست های مختلفی داشتم:

قلم، خبرنگار، عید، تحول، وبلاگ، تبادل نظر، اختصاصی، ساحل و ...

بسیاری از وبلاگ نویسان و کاربران دنیای نت به این وبلاگ اومدند و کلیک رنجه کردند ...

بعضی فقط گذری داشتند و نظری نه ... 

خیلی ها بسیار تأثیرگذار بودند ...

به برخی ها خیلی زحمت دادم ...

مثل دوست و طراح گرامی قالبِ قبلی وب در بلاگفا ...

و دوست عزیزی که در کوچ و اسباب کشی به بلاگ بیان همراهی و راهنمایی ام کرد، به خصوص اون اوائل تا اینجا غریبگی نکنم ... 

بعضیا – اما - خاطرات خوبی برام نذاشتند که بماند ...

برخی به معنی واقعی کلمه؛ دوست بودند و وفادار ...

از خیلی هاشون خاطراتِ فوق العاده خوبی دارم ...

از وبلاگ نویسی، کامنت نویسی، رفت و آمدهاشون گرفته تا انواع برخوردهایی که باهام داشتند ...

اتفاقاتِ زیادی داشتیم؛ وبلاگ هایی که فیلتر شدند یا حذف، تعطیل کردند یا کوچ - با خبر یا بی خبر ...

همچنان و همیشه از همه اونایی که بی خبر رفتند دلخورم! ... :|

هر دوستی عادت و سبک مخصوصی برای خودش داره ...

برخی مثل ما به کامنت ها پاسخ میدن، بعضی نه ...

برخی تبعیضی جواب میدن ... !

یه عده هیچ لینکی ندارند ...

عده ای هم که منو یاد کارتون "سایمون در سرزمین نقاشی" می اندازند ...

شما یادتون نمیاد ...

یکی از کارتون های مورد علاقه ما بود ...

سایمون؛ پسر بچه‌ای با موهای چتری و عینکِ گرد بود که بیشتر وقتش به نقاشی می گذشت و اپیزودهای داستان اغلب از جایی شروع می شد که اون وارد دنیای نقاشی هاش می شد ...

ماجراهای عجیب و غریب این کارتون - در واقع - بر اساس نقاشی هایی شکل می گرفت که سایمون قبلا اونا رو با گچ روی تخته سیاه شگفت انگیز اتاقش کشیده بود ...

یه قسمتی بود که نقاشی های نصفه نیمه دنبالش می کردند و اعتراض که چرا ما رو ناقص العضو کشیدی ... ؟!

اونجا بود که تازه سایمون متوجه شد چقدر نقاشی نیمه کاره داره ... ؟!

برای یکی چشم نکشیده بود؛ برای یکی دهن، یکی دست نداشت و یکی پا و ...

حالا حکایت برخی وبلاگ نویس هاست ... :)

راه اندازی وبلاگ و نیمه رها کردنش یا ایجاد و حذف مکرر وبلاگ های متعدد، چرا ... !؟ 

من نمی دونم ... !؟

یه چند تایی از دوستان هم هستند که همه جا اهل نظرند به ما که می رسند خصوصی اند؛ بیشتر ... !

خُب خواهر من چه کاریه ... !؟

دقیقا - چون خانومند، برام جای تعجب داره ... !

آخ آخ ...

یه عده هم که – فقط - سند تو آل (send to all) هستند ... 

یه کامنت برمی دارند میذارند توی کوله پُشتی شون دوره می افتند در وبلاگ ها ...

کاری ندارند تو چی نوشتی، چی ننوشتی ... ؟!

مثل این آگهی هایِ چاپی از زیر در میندازند توی حیاط و دِ برو که رفتیم! ... :|

اما دوستانِ خوش ذوقی هم داریم که سوژه، تصویر و آهنگ پیشنهاد می کنند ...

و برخی که اهلِ خبرند؛ توی لینک نگار و مهمان نگار همراهم هستند ...

چه خصوصی، چه عمومی، چه خواننده ...

یه تعدادی از خوانندگان وبلاگ ندارند و از دوستانِ نزدیک یا همکلاسی های دانشگاه و همکاران قبلی و فعلی ام هستند یا خواننده هایی که از وبلاگ دوستان دیگه میان گاهی ...

عده ای هم که وبلاگشون رو تعطیل یا حذف کردند ولی همچنان بهمون لطف دارند ...

آهان؛ عده کثیری از دوستان هم وبلاگ نویسی رو رها کردند، رفتند توی لاین و وایبر و واتس آپ و تلگرام و چی و چی ...

مقتضای زمانه هست و خیلی هم مفید در مواردی ...

به شخصه اما وبلاگ نویسی رو بیشتر قبول دارم ...

چون تفکر بیشتری پُشت نوشته ها هست ...

درسته اطلاع رسانی و ارتباطات در شبکه های اجتماعی موبایلی لحظه ای هست اما احتمال خطا و نادرستی مطالب بیشتره ...

ضمن اینکه خیلی ها فقط عضوند و به کار حمل و نقل مطالب در گروه ها مشغولند ... !

بی آنکه تأملی داشته باشند یا اندیشه ای در حد همون یک لحظه ... 

از این هم بگذریم؛ فعلا ...

به این موضوع در آینده بیشتر خواهیم پرداخت؛ ان شاءالله ...

یه موضوع مهم که سر برخی پُست ها پیش اومد و لازم هست که اشاره ای بهش داشته باشم اینه که من علاوه بر اینکه کامنت های ناشناس و نامفهوم رو نمایش نمیدم مگر در موارد خاص ...

یه سری از کامنت ها رو هم تأیید نمی کنم ...

اونایی که به هر دلیلی خلاف منافع ملی و مصالح نظام جمهوری اسلامی باشند یا خدای نکرده توهین و افترا به اشخاص حقیقی و حقوقی ...

این وسط اما – ممکنه – شرمنده برخی دوستانِ همراه هم بشم که از سر دلسوزی مطالبی می نویسند ولی به همون دلایل کامنت ها قابلِ نمایش نیستند ...

کماکان شرمنده ام و امیدوارم عذرم رو پذیرا باشند ...

اما برسم به بحث شیرین تبادل لینک ... 

دوستان قدیمی بارها اینو خوندند و براشون تکراریه که من بیشتر از تبادل لینک؛ تبادل نظر و اشتراک فکر و اندیشه و حضور و مشارکت در بحث ها برام مهم هست ...

برای همین لینک هایی که در صفحه اول نمایش داده میشند شامل دوستانِ همراه هست ...

یه تعدادی از همین عزیزان هم - البته - کمی تا قسمتی همراهی شون کمرنگ شده ...

با این حال من همچنان به حضور بیشترشون امیدوارم ...

اسامی وبلاگ هایِ مابقی دوستان که از سر لطف سوژه نگار رو لینک کرده اند ولی به هر دلیلی در مباحث وبلاگ حضور ندارند رو در صفحه تبادل لینک آوردم ...

بدون شک دوستانی که حضورشون پررنگ تر بشه اسمِ زیبای وبلاگشون رو به فهرست دوستانِ صفحه اول اضافه خواهم کرد ...

ان شاءالله ...

دوستان و وبلاگ نویسانی هم که مایل به تبادل لینک هستند اینجا اعلام کنند؛ با کمال افتخار لینک خواهند شد ...

البته در صورت امکان و پس از بررسی ... :)

اگر وبلاگ دوستی هم از قلم افتاد، بزرگواری کرده بهم یادآوری کنه تا حتما ثبت کنم ...

انتقاد و پیشنهادی هم اگر هست به دیده منت ...

خُب فعلا همین ...

و ممنون از تمامِ خوانندگان ... 

خداوند رو شاکرم که تا به امروز توانم داد و شوق برای نوشتن ...

و بعد از این هم: "هر چه خدا خواست همان می شود" ...

اینم - مثل همیشه - حُسن ختام مطلب: 

"خدایا چنان کن سرانجام کار - تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

و اینکه بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود ...

  • یک خبرنگار ...

4 روز از سال جدید هم گذشت ...

انواع و اقسام خبرها رو تو این مدت نوشتم، خوندم و شنیدم ... 

یادمه یه روز تو یکی از کلاس های دانشکده یکی از استادان خبر می گفت: روزی میرسه که مردم توسط خبر بمباران میشن ...

ما باید برای اون روز آماده باشیم ...

بمباران خوب نیست حالا هر چی که باشه ...

اون روز تصور این حرف ها برام سخت بود ...

اما روز به روز و سال به سال به چشم دیدم این پیش بینی استاد رو ... 

در تمامِ این سال ها آنچه خیلی برام اهمیت داشت منبعِ خبر بود ...

و خیلی عذاب کشیدم از ورود کُپی – پیست به دنیای خبر ...

دوستان و همکارانم می دونند یکی از حساسیت های من تو اخبار ذکرِ منبع هست و صحتِ خبر ...

در این کار به حدی سختگیرم که گاه مورد اعتراضِ برخی همکاران قرار می گیرم ...

وقتی خبرهاشون رو به همین علت پس میدم تا بازنویسی کنند ...

انتشار خبرِ نادرست و اطلاع رسانی بر اساس شایعات به امید تکذیب و تصحیح های بعدی رو قبول ندارم ...

کاری که متأسفانه رویه بسیاری از مراکز خبری امروز ماست ...

در روزهایی که گذشت دو موضوع منو به این فکر وا داشت که در سال جدید بیش از پیش به اصول خبری ام پایبند باشم ...

و خیلی بیشتر از قبل مراقب باشم ...

یک تجربه از دیگران هست که منم میتونم ازش درس بگیرم ...

گرچه خدا رو شکر در این موارد ملاحظه می کنم ...

و اون خبر پناهندگی شهید دانایی فر بود که یک سال تموم برخی رسانه ها درباره اش نوشتند و مایه عذاب خانواده اش شدند ...

نمیخوام بگم از خبرها چشمپوشی بشه ...

اما نحوه خبررسانی خیلی مهمه ...

این جور خبرها حتما باید تحلیلی باشه و با دلیل و مدرک کافی و الّا نباید بهش اهمیت داد چون میره تو سبدِ شایعات ... 

دیگری هم برای خودِ من اتفاق افتاد ...

می نویسم تا یادم بمونه که دوباره مرتکب این اشتباه نشم ...

یکی از منابع خبری معتبر که می شناسم خبری برام ارسال کرد که در وهله اول به درستی اش شک کردم ...

چاره اش یه سرچ ساده بود ...

اما نشد ...

چون منبع خبری دوم هم اینو فرستاد ...

خبری که قبلا هم بارها منتشر شده بود ...

احتمالا به خاطر ضیق وقت یا شاید کاهلی ناشی از سرچ های فراوانِ قبلی نشد که خودم هم تحقیق کنم ...

به منابع خبری ام اعتماد کردم و خبر رو منتشر کردم با آدرس ... 

بعد که متوجه نادرستی و کهنگی اتفاق شدم؛ دوست نداشتنی ترین کار خبر رو انجام دادم یعنی تکذیب و تصحیح اون ...

و به منابع خبری قبلی هم اطلاع دادم ...

خبر موجود عجیبی هست ...

لحظه ای که متولد میشه می میره ...

خبر عمر نداره اما روح داره ...

نتایج و تأثیرات زیادی داره؛ امید میده یا ناامید میکنه، زخمی میکنه یا التیام می بخشه، راهگشاست یا مشکل سازه ...

مثل هر کار دیگه ای باید مراقب بود ...

سپاس از دوست برای قاصدک ... 

خُب ...

اما برسم به سوالی که براتون تدارک دیدم ... :)

بهترین خبری که دوست دارید امسال بشنوید، چیه ... ؟!

  • ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۱
  • یک خبرنگار ...

سلام ...

شده تا حالا به نقش اعداد در زندگی آدم ها فکر کنید ... ؟!

برخی عددها برای ما خاص شده و میشه به هر دلیلی ... 

مثلا عدد هفت، بیست یا چهل ...

همین طور 110، 313 یا 1000 ...

بعضی اعداد هم برای بعضیا یه جور دیگه خاص شده مثل شش تایی ها! ... :))

یا مثلا صدتایی ها ... !

این آخری واسه ما خبرنگارها در هر رسانه ای که باشیم یه جورایی خوش یُمن و مبارکه ...

واسه همین یه سری صدتایی ها خبرسازند ...

مثل صدتایی ها در ورزش، فرهنگ، سیاست و ... 

من قبلا یه صدتایی در بلاگفا داشتم و اونجا در قسمتِ نظرات از دوستانم تشکر کردم ... (+)

گرچه اون موقع من و بلاگفا در شمارشِ پُست ها اختلافِ نظر داشتیم! ... :)

و البته که نظر من مهم تر بود! ... :))

این بار – هم - درسته بلاگ بیان با ما تفاهم نداره ...

اما مهم اینه که این یکصدمین پُستِ سوژه نگار هست که – اینجا - تقدیم شما میشه ... 

هرچند هنوز 100 روز نشده که اینجام - یادِ وعده صد روزه رئیس جمهور افتادم! ... :|

قصد داشتم هر کدوم زودتر به صد رسید، پستِ اختصاصی بذارم بابت تشکر از شما و یادگاری برای خودم ...

که خُب تعدادِ مطالبم از تعدادِ روزها جلو زد ... !

در یک نگاهِ اجمالی به عملکرد وبلاگ باید بگم که:

اینجا نه رتبه الکسا برام مهم هست، نه پیج رنک گوگل، نه حتی تعداد بازدیدها ... 

اینجا برای من مفید بودن مطالب، تبادل نظر و اندیشه، دوستی، احترام و درک متقابل و ارتباط دوسویه با مخاطب مهم بوده و هست ...

و البته حضور و مشارکت دوستانم ...

به قولی "لذت داشتنِ یه دوست خوب تو یه دنیای بد ...

مثلِ خوردن یه فنجون قهوه گرم تو هوای سرده ...

درسته که هوا رو گرم نمیکنه ولی آدمو دلگرم میکنه " ...

خدا رو شکر می کنم ...

با همون دعایِ همیشگی ...

"خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار" ...

و از تمام دوستان خوبم که در این سال ها همراه و هم کلامم بودند، کمال تشکر رو دارم ... 

  • ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۰۴:۱۵
  • یک خبرنگار ...

چهارشنبه پیش بود که در وبلاگی خوندم: 

اهالی خراسان شمالی وقتی خونه ای میخرند یا کاشانه ای اجاره می کنند،

نمیگن: اسباب کشی کردیم، میگن: کوچ کردیم ...

نوشته بود: 

"اسباب‌کشی اعم از کوچ است؛ بی‌ بازگشت است. کندن است. به ‌جا نگذاشتن است.

رجعت ندارد. هجرت هم. فیزیکی است. اما کوچ فرق دارد ... 

در کوچ می‌توانی با تغییر آب ‌و هوا برگردی. به اصلت. به خاطره‌ هایت.

می‌توانی برگردی و از خاطره‌ها رؤیا بسازی.

مثل اسباب‌کشی نیست که برایش شعر (رفتم / رفتی / ماند؛ خاطره‌ها) را بسرایی.

اسباب‌کشی سبب‌ها را می‌کُشد ... !

کوچ اما مثال - هزار دلیل برای رفتن و یک دلیل برای برگشتن - را می‌ماند" ...

این دیدگاه خیلی واسم تازگی داشت ... 

طبق این تعریف من – اگر به خواست و اراده ام باشه – هیچ وقت اهلِ اسباب کشی نیستم ... !

و تازه فهمیدم که چرا دلم نمیاد سوژه نگارِ بلاگفا رو تعطیل کنم ... !

البته دامنه ir رو از وبلاگ قبلی به بیان انتقال دادم ...

حالا دوستان بلاگفایی راحت میتونند به وبلاگم تشریف بیارند

چون بلاگفا مشکلی با لینکِ آدرسِ soozhenegar.ir نداره ... !

اما اشکالِ زیادی توی نوشته های قبلی ام - اونایی که ارجاع به پُست های قبلی داشتند -

به وجود میاد که به مرور درستش می کنم...

ان شاء الله ...

هنوز به نرم افزار مهاجرت بلاگ بیان اعتماد ندارم ... !

اگرچه در برنامه ام هست ...

همین طور قالب و پیوندهای وب که تغییر خواهد کرد ...بازگشت

یه تبلیغ هم برای صفحاتِ مهمان نگار و لینک نگار داشته باشم ...

لطف کنید سوژه های پیشنهادی تون رو در صفحه مهمان نگار بنویسید تا در موردش بحث و گفتگو کنیم ...

لینک های داغ و دیدنی و خوندنی دنیای نت رو هم - در صورت تمایل -

در صفحه لینک نگار ارسال کنید تا با نامِ شما بازنشر بدیم ...

البته من خودم هم خبرهای مهم و لینک های جالب روز رو براتون در صفحه لینک نگار میذارم ...

همچنان به این اصل باور دارم که بیشتر مراقب مایسطرون ها باید بود ... 

و باز هم برای رسیدن به این هدف به کمک، مراقبت و نظرات، پیشنهادها و انتقادات شما نیازمندم ...

راستی ...

این جمله هم در اون پُست بود: 

"بعضی‌ ها از زندگی آدم‌ نمی‌روند؛ کوچ می‌کنند" ...

  • ۲۳ آذر ۹۳ ، ۰۲:۱۰
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی