"گاهى دلت به راه نیست ...
ولى سر به راهى ...
خودت را میزنى به آن راه و میروى ...
و همه ...
چه خوش باورانه فکر می کنند ...
که تو رو به راهى" ... (+)
تشکر از دوست برای هدیه عکس ...
- ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۱۴
"گاهى دلت به راه نیست ...
ولى سر به راهى ...
خودت را میزنى به آن راه و میروى ...
و همه ...
چه خوش باورانه فکر می کنند ...
که تو رو به راهى" ... (+)
تشکر از دوست برای هدیه عکس ...
"هوجور کی خستگی نا رادوارِه ...
زمین خوری ام نا اسب سواره ...
اگه بشکسه نا تی سر نخور غم ...
همیشک سنگ خوری نا میوه داره" ...
ترجمه :
"همان طوری که برای پیاده خستگی می ماند ...
برای سوارکار هم امکانِ زمین خوردن هست ...
اگر سری شکسته داری غم نخور ...
زیرا همیشه درخت پُر میوه سنگسار می شود" ...
شیون فومنی ... (+)
تمام این تیترها تقدیم شما ...
استادِ تیتر ایران ... (+)
استادِ شیک پوش ما ...
امروز ( 5 اردیبهشت 94 ) شاگردانِ شما سنگ تمام گذاشتند ...
چه آنها که به بدرقه شما آمدند ... (+)
چه آنها که برای شما نوشتند ... (++)
و چه آنها که برای شما گریستند ...
این پُست مخاطب خاص دارد ... (+)
او که با فراموشی رفت اما هیچ وقت فراموش نخواهد نشد ...
تقدیم به زنده یاد استاد قندی:
"باد آمد و بوی نوبهاران با او ...
ابر آمد و نرم نرم باران با او ...
خاموشی باغ را شکستند که صبح
گُل سر زد و گُلبانگ هزاران با او" ... (+)
سریال طنز "در حاشیه" با تمام حاشیه هایی که داشت دیشب تموم شد ...
گفته اند: ادامه داره ولی با سوژه ای غیربیمارستانی ...
مثل همیشه نقد و انتقاد و اعتراضات زیادی بهش شد که جای حرف داره ...
تا بود همین بوده که اغلب، شعارِ انتقادپذیری می دهند اما - در عمل - نقد شدن به مذاقِ کسی خوش نمیاد ...
گرچه من معتقدم هر انتقاد شونده ای در خفا به انتقادی که ازش میشه - حتما - فکر میکنه اما در فضای عمومی واکنش ها یکی نیست ...
البته که نقد هم باید سازنده باشه و بی غرض و مرض " ... (+)
ضمن اینکه خوب بود این سریالِ طنز؛ در حاشیه چند شغل و گروه جامعه رو نشون میداد ...
این طوری نه بعضی قسمت هاش آبکی می شد ...
نه اینکه صنفی خاص - این همه - بهش اعتراض می کرد و در برابرش گارد می گرفت ...
بگذریم ...
مهران غفوریان – بهروز عشقی – دیشب در آخرین قسمتِ این سریال دیالوگی داشت جالب ... :)
از اینها که سخن حکیمانه یا جملات بزرگان رو جعل می کنند ...
وقتی ماندانا پرسید: چرا تا حالا گُم شدن حلقه ی ازدواج رو بهش نگفته ... ؟!
بهروز گفت: ارزش هر مرد به حرف های نگفته اوست ... !
و جواب ماندانا: از اول هم معلوم بود که ریگی در کفش توست ... !
رشت - انتهای خیابان رسالت ...
رادیو امروز 75 ساله شد ... (+)
ساعت 3 بعد از ظهر روز 4 اردیبهشت سال 1319 ه.ش رادیو در ایران راه اندازی شد ...
نمی دونم هنوز کسی - فقط - به رادیو گوش میده ... ؟!
"بار الها؛
درهای رحمت تو همواره به روی خواهندگان باز است ...
و دست عطایت گشاده ...
بندگان تو هر زمان که صدایت کنند، پاسخ میدهی ...
و اگر خالصانه آرزو کنند، میبخشى ...
امشب اما شب دیگری است؛ شب آرزوها ...
دعای خیر همه را برآورده بفرما" ... (+)
نیمه پاییز سال 1390 بود که با خبر شدیم ...
از بیماری استاد قندی ...
به شوخی بیشتر شبیه بود تا خبر ...
پیامکی که از بیماری تلخ فراموشی اش خبر می داد ... !
چطور ممکن بود انسانی سرریز از آمار و اخبار ایران و جهان این همه اطلاعات رو فراموش کنه ... ؟!
اما خبر اون قدر موثق بود که حتی تکذیب نشد ...
درست مثل خبر سکته مغزی و به کُما رفتنش در ماه قبل ... (+)
و خبری که بعد از ظهر امروز تو یکی از گروه های خبری تلگرام خوندم:
"نیستی و خانه تاریک شده است ...
جهان تاریک شده است ...
حسین قندی درگذشت" ...
ناخودآگاه یاد تکه کلامش افتادم:
"می باشد اشتباه است ...
است درست است" ...
این جمله رو در چند جای جزوه اصول روزنامه نگاریم با شکلک های مختلف نوشته بودم، هر بار که استاد تکرار می کرد ...
یادش بخیر و خدا رحمتش کنه ... (+)
آهان اینم بنویسم؛
برای یادگاری از نام و یاد ایشون که استادی خوشرو و سرزنده بود برای ما ...
متنی که سایر اساتید ما در واکنش به خبر بیماری "استاد تیتر مطبوعات ایران" نوشته بودند ...
و مهم تر از اون تیتری بود که تلخی اش همیشه در کام ما روزنامه نگاران دانشگاه علامه طباطبایی (ره) موند ...
یک خبر با دو تیتر: قندی دیگر تیتر نمی زند / همیشه همراه هم می مانیم ...
"این یک تیتر است؛ ضربه ای یا موجی، فرقی نمی کند: " قندی دیگر تیتر نمی زند " ...
سال ها تیتر زد، اما خودش موضوع تیتر این نوشتار تلخ است ...
امروز همراهان دیرین اش برآنند تا بگویند: ترا فراموش نمی کنیم ...
قندی ما با بیماری تلخ و مشکوک به "فراموشی" دست و پنجه نرم می کند و ما دست او را هرگز رها نمی کنیم ...
قندی آن قدر نوشت و تیتر زد تا در فضای روزنامه نگاری ما رشد کند و ببالد.
مثل قند می نوشت و روزنامه نگاری می کرد. نفس می کشید و جا برای تنفس روزنامه نگاری این مرز و بوم می گشود.
آموختن و آموزش دغدغه همیشگی او بود.
بسیاری در دانشکده ها و در کلاس های پربارش روزنامه نگار شدند، آموختند و برخی از همان ها درصدر نشسته اند و پایه های روزنامه نگاری را نگه داشته اند.
تألیفات ماندگار و کاربردی او در روزنامه نگاری در کنار اثرگذاری اش در بسیاری از روزنامه ها و مجلات، از کیهان هوایی گرفته تا روزنامه های ابرار، اخبار، جامعه، توس، انتخاب و جام جم از او یک روزنامه نگار چند وجهی ساخت" ... (+)
روحش شاد ...
"بار خدایا؛
حقیقتِ هر باطل را که شیطان در چشم ما می آراید ...
به ما بشناسان ...
و چون شناساندی، ما را از آن بازدار" ... (+)
بند 8 از دعای هفدهم صحیفه سجادیه ...
اول اردیبهشت ماه؛
روز بزرگداشت سعدی شیرازی ...
"تو را نادیدن ما غم نباشد ...
که در خیلت به از ما کم نباشد ...
من از دست تو در عالم نهم روی ...
ولیکن چون تو در عالم نباشد" ... (+)
مولانا در ابیاتی از دیوانش میگه: از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ... !
نمیدونم شاید اون موقع ها از این دیوها نبود یا شاید منظور مولانا هم برعکس بوده باشه" ...
اینو دوست خوب ما آقاگُل تو وبلاگش پُست کرده بود ...
به همراه برشی از مجموعه تلویزیونی کلاه قرمزی 94 ...
دیالوگ مجری و دیوی که - خیلی ظریف و رندانه - به وضعیت جامعه و جهان کنونی ما اشاره داره ...
اونجا که مجری به دیوی میگه: خُب دیوی، چه خبر نیست ... ؟!
و دیوی میگه: تلویزیون نگاه نکردم ...
1- 5 ...
فهمیدم چی میگن … !
بارندگی زیاده ...
آب فراوون ... !
همه مردم صرفه جویی میکنن … !
مرغ چقدر ارزون شده ... ؟!
همه چی ارزون شده ...
سال به سال ارزون تر ... !
بعضی کشورها با هم صلح کردن؛ به سمت هم گُل پرت میکنن ... !
ترافیک خیلی کم شده ... !
تصادف که نمی کنند مردم با قفل فرمون به همدیگه محبت می کنند ... !
میان بیرون؛ هِی همدیگر رو ماچ می کنند، ناز می کنند ... !
به خانواده های همدیگه محبت می کنند ... !
خُب؛ همه چیز گویاست ...
حرفی نمی مونه جُز اظهار امیدواری برای رفع تموم این کاستی ها و بدی ها ...
و ای کاش دنیا همین طور بود که دیوی گفت ...
نه برعکسش ...