سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سوژه نگار

خبری - تحلیلی

سلام خوش آمدید

۱۰۱ مطلب با موضوع «خبر تحلیل» ثبت شده است

سلام آقای رئیس جمهور ...

حجت الاسلام روحانی - صبح امروز - در آغاز سفری دو روزه به گیلان:

"امسال؛ سال سرسبزی و سربلندی است ...

و شروع سفر باید با طبیعت دلپذیر و ملتی افتخار آفرین باشد" ... (+)

این پُست تکمیل می شود ...

خُب برسیم به متنِ تکمیلی این پُست ...

ممنونم از شما که نظرتون رو نوشتید و چقدر خوب و متنوع ...

از جمیع جهات ...

خوشحالم از داشتن چنین دوستانی ...

در واقع نیاز چندانی به ادامه متن نیست با توجه به نظرات دوستان و اطلاع رسانی دوست خوب ما از اخبار سفر در این پُست ...

با این حال بد نیست چند سطری بنویسم ...

اول اینکه روسای جمهور ما علاقه زیادی به بهار گیلان دارند؛ الحمدلله ... ;)

دوم؛ به نظرم جناب نوبخت از پیش بینی هواشناسی نهایت استفاده رو بردند چون این سفر دو روزه در یک هوای بسیار لطیف و آفتابِ ملایم آخرین روزهای فروردین ماه برگزار شد ... (+)

نه از باران سیل آسای هفته پیش خبری بود نه از افزایش دما و وزش بادِ گرم کسل کننده ای که هفته بعد قراره مهمونِ ما بشه ! ... :|

تازشم تو ده روز گذشته بسیاری از خیابونای مسیر عبور رئیس جمهور رنگ‌ آمیزی و آسفالت شدند ...

تمیز و بدون چاله چوله ...

سر اینکه اسم این کار رو باید "خوش خدمتی" گذاشت یا "مهمون نوازی" هنوز بین خیلی ها اختلاف هست ... !

این موضوع همچنان یکی از سوژه های مورد بحث کاربران شبکه های موبایلی و سایت های خبری استان ماست ... !

موضوع دیگه هم فعال سازی طرح سامانه تلفنی 111 برای ثبت و ضبط درخواست ها و مطالبات مردمی از دولت در طول سفر رئیس جمهور هست ...

شماره ای که در این چند روز یکسره اشغال بود ...

کسانی هم که موفق به شنیدن صدای زنگ می شدند باید در نوبت های بالای 50 می موندند و بعد هم که گاهی قطع می شد ... !

شاید برای همین بود که بازم بازار نامه نگاری و نامه رسانی در این سفر داغ شد با وجود اینکه گفته شده بود: فقط طرح مشکلات از طریق سامانه 111 ضمانت اجرایی داره ...

این معطل شدن ها نه تنها در نوع خودش از هدف و ادعای تکریم ارباب رجوع به دور هست بلکه امید مردم از طرح مشکلاتشون رو به یأس تبدیل می کنه و جا داره مسئولان امر راهکار و تدابیر شایسته ای برای این امر در نظر بگیرند ...

از طرح مسایل دیگه می گذرم چون دوست ندارم این پُست طولانی تر از این بشه ...

جُز یه نکته جالب در مقایسه آخرین سفر رئیس جمهور قبلی و اولین سفر رئیس جمهور فعلی به گیلان سرسبز ...

یادتون باشه در 13 اردیبهشت 92 از روایت چندگانه افراد و رسانه ها از میزان حضور مردم در استقبال از رئیس جمهور گله و اظهار تأسف کرده بودیم ... (+

حال آنکه در این سفر بیشتر رسانه ها از واژه های پرشور، باشکوه و عظیم در استقبال مردم گیلان از رئیس جمهور استفاده کردند ...

و این احتمالا، بی ربط به فضای غبارآلود سیاسی و انتخاباتی آن سال و البته فضای همدلی و همزبانی امسال نیست ...

امیدوارم مسئولان این همراهی مردم رو قدر بدونند و حداقل به وعده هایی که در این سفر دادند به موقع و به بهترین نحو ممکن عمل کنند ... (+)

  • ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۴۹
  • یک خبرنگار ...

4 روز از سال جدید هم گذشت ...

انواع و اقسام خبرها رو تو این مدت نوشتم، خوندم و شنیدم ... 

یادمه یه روز تو یکی از کلاس های دانشکده یکی از استادان خبر می گفت: روزی میرسه که مردم توسط خبر بمباران میشن ...

ما باید برای اون روز آماده باشیم ...

بمباران خوب نیست حالا هر چی که باشه ...

اون روز تصور این حرف ها برام سخت بود ...

اما روز به روز و سال به سال به چشم دیدم این پیش بینی استاد رو ... 

در تمامِ این سال ها آنچه خیلی برام اهمیت داشت منبعِ خبر بود ...

و خیلی عذاب کشیدم از ورود کُپی – پیست به دنیای خبر ...

دوستان و همکارانم می دونند یکی از حساسیت های من تو اخبار ذکرِ منبع هست و صحتِ خبر ...

در این کار به حدی سختگیرم که گاه مورد اعتراضِ برخی همکاران قرار می گیرم ...

وقتی خبرهاشون رو به همین علت پس میدم تا بازنویسی کنند ...

انتشار خبرِ نادرست و اطلاع رسانی بر اساس شایعات به امید تکذیب و تصحیح های بعدی رو قبول ندارم ...

کاری که متأسفانه رویه بسیاری از مراکز خبری امروز ماست ...

در روزهایی که گذشت دو موضوع منو به این فکر وا داشت که در سال جدید بیش از پیش به اصول خبری ام پایبند باشم ...

و خیلی بیشتر از قبل مراقب باشم ...

یک تجربه از دیگران هست که منم میتونم ازش درس بگیرم ...

گرچه خدا رو شکر در این موارد ملاحظه می کنم ...

و اون خبر پناهندگی شهید دانایی فر بود که یک سال تموم برخی رسانه ها درباره اش نوشتند و مایه عذاب خانواده اش شدند ...

نمیخوام بگم از خبرها چشمپوشی بشه ...

اما نحوه خبررسانی خیلی مهمه ...

این جور خبرها حتما باید تحلیلی باشه و با دلیل و مدرک کافی و الّا نباید بهش اهمیت داد چون میره تو سبدِ شایعات ... 

دیگری هم برای خودِ من اتفاق افتاد ...

می نویسم تا یادم بمونه که دوباره مرتکب این اشتباه نشم ...

یکی از منابع خبری معتبر که می شناسم خبری برام ارسال کرد که در وهله اول به درستی اش شک کردم ...

چاره اش یه سرچ ساده بود ...

اما نشد ...

چون منبع خبری دوم هم اینو فرستاد ...

خبری که قبلا هم بارها منتشر شده بود ...

احتمالا به خاطر ضیق وقت یا شاید کاهلی ناشی از سرچ های فراوانِ قبلی نشد که خودم هم تحقیق کنم ...

به منابع خبری ام اعتماد کردم و خبر رو منتشر کردم با آدرس ... 

بعد که متوجه نادرستی و کهنگی اتفاق شدم؛ دوست نداشتنی ترین کار خبر رو انجام دادم یعنی تکذیب و تصحیح اون ...

و به منابع خبری قبلی هم اطلاع دادم ...

خبر موجود عجیبی هست ...

لحظه ای که متولد میشه می میره ...

خبر عمر نداره اما روح داره ...

نتایج و تأثیرات زیادی داره؛ امید میده یا ناامید میکنه، زخمی میکنه یا التیام می بخشه، راهگشاست یا مشکل سازه ...

مثل هر کار دیگه ای باید مراقب بود ...

سپاس از دوست برای قاصدک ... 

خُب ...

اما برسم به سوالی که براتون تدارک دیدم ... :)

بهترین خبری که دوست دارید امسال بشنوید، چیه ... ؟!

  • ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۱
  • یک خبرنگار ...

و سریالی شده برای خودش این کلیپ بیژن؛ دانش آموزِ شیب، بام ... !

این بار از زاویه ای دیگر به این ماجرا نگاه کنیم ...

"چرا در شمال ایران بام بسیاری از خانه ها را شیب دار می سازند" ... ؟!

"جنگل سرمایه ملی است یعنی چه" ... ؟!

دو سوال معروفی که خیلی ها سال ها پیش در بلوتوث موبایلشون از زبان معلم جوانی شنیدند که از دانش آموز 9 ساله اش میپرسه ...

بیژن؛ دانش آموز زرنگی که فقط در امتحانات شفاهی هول می شد ...

مثل خیلی از دانش آموزان دیگه ...

اما توزیع و پخش این فیلم چند دقیقه ای براش گرون تموم شد ...

به قیمت از دست دادن آرامش تحصیلی اش ...

به گفته خودش - در مصاحبه هایِ کتبی و تصویری که امسال ازش تهیه شد – دوم راهنمایی بود که فیلمش رو دید ...

و اول دبیرستان که رسید؛ از تمسخر دیگران کلافه شد و ترک تحصیل کرد ... !

در 6 ماه گذشته به گچ کاری ساختمون روی آورد ...

ولی آقا معلم تموم تلاشش رو کرد که هر طور شده آقا بیژن رو به ادامه تحصیل تشویق کنه ...

او خودش خبر ترک تحصیل این دانش آموز رو رسانه ای کرد بلکه بتونه جلوی این کار رو بگیره ...

و خدا رو شکر که جامعه فهیم ما خیلی بیشتر از اونایی هستند که موجباتِ رنجش این نوجوان رو فراهم کردند ...

معلم، اطرافیان، رسانه ها و مسئولان بالأخره موفق شدند آقا بیژن رو به ادامه تحصیل ترغیب کنند ... 

ذر صورت تمایل، گزارش باشگاه خبرنگاران از بیژن رو ببینید ... (+)

ما پیش از درباره این موضوع نوشتیم و اینجا با هم حرف زدیم ... (++)

آنچه که امروز با اعلام خبر امکان ادامه تحصیل این دانش آموز زرنگ میخوام بگم اینه که در ارتباطات اجتماعی ما برخی اشتباهات جبران ناپذیرند و سرنوشت دیگران رو تغییر می دهند ...

برخی مواقع اما میشه بی تفاوت نبود و به رفع اشتباه امیدوار بود ...

همه ما شاید از این اشتباهات شیب دار تو زندگیمون داشته باشیم ...

گاهی ممکنه - خواسته یا ناخواسته – دلی رو بشکنیم یا امیدی رو ناامید کنیم ...

یا اینکه به هر دلیلی مسببِ ناراحتی فرد یا گروهی بشیم ...

مهم اینه که تا حد امکان برای جبران اشتباهمون بکوشیم ...

به امید روزی که هیچ دلی نشکنه ...

و به امید موفقیت همه آینده سازان مملکت عزیز ما ...

  • یک خبرنگار ...

"شهدا امامزادگان عشقند ...

که مزارشان زیارتگاه اهلِ یقین است" ... (+)

میزبان شهداییم ... 

دو شهید گمنام ... (+)

یک شهید شناسایی شده بعد از 27 سال ... (+)

و شهید مدافع حرم ... (+)

بعد نوشت:

"شهید گمنام سلام ... 

پرستویِ مهاجرِ من، صفا دادی به شهرمون" ... (++)

  • ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۱۰
  • یک خبرنگار ...

خُب دوستان؛ الوعده وفا ...

مصاحبه ای که گفته بودم مجله نیمکت با دانش آموز کلیپِ شیب، بام انجام داده منتشر شد ... 

مصاحبه با بیژن و معلمش ...

دانش آموز 9 ساله اون ویدئو کلیپ، الان 16 سال داره ... (+)

یه سالی هست که ترک تحصیل کرده و در شهر تنکابن گچ کاری میکنه ... !

آقا معلم هم - که اون سال سرباز معلم بود - الان کارشناس ارشد مرمت و کارمند دانشگاه هست ...

خودش موجبات مصاحبه رو فراهم کرده ...

پایگاه خبری تحلیلی فرارو این مصاحبه رو باز نشر داده ... 

در صورت تمایل بخونید ... (+)

آنچه در ادامه میاد نوشته همون معلمه که از بیژن سوال میپرسه و فیلم میگیره ... (+)

★ نوشته هامو تا آخر بخونید ★ 

امشب می خوام در مورد فیلمی صحبت کنم که با نام (بیژن ...) یا (شیب...) منتشر شد، چند سال پیش در یکی از روستاهای دوردست معلم بودم و عاشق دانش آموزای دوست داشتنیم، به طوری که بین من و بچه هام معلم و شاگردی به معنای دوران قبل از دهه شصت معنایی نداشت، صمیمی و رفیق. 

از اونجایی که به ثبت لحظات علاقه داشتم و دارم، بدون هیچ قصد سوئی از تمام لحظات زیبای من و دانش آموزام فیلم و عکس ثبت می کردم و تمام این مستندات رو به صورت گنجینه ذخیره کردم، در همون زمان یکی از این قطعه فیلم ها که ثبت شده بود نظر دیگران به خودش جلب کرد و باعث شد این فیلم دست به دست پخش بشه و در مواردی به صورت تمسخر آمیز با این فیلم برخورد شد و گاهی هم انگشت اتهام رو به سمت معلم این دانش آموز، که چرا این دانش آموز رو مسخره کرده ... و حتی به گوشم رسیده که در مقاطع تحصیلی بالا تر آقا بیژن مورد تمسخر بعضی همکلاسی های ... قرار گرفت. 

ولی باید این توضیح رو بدم: آقا بیژن ما اصلا دانش آموز ضعیف یا تنبلی نبوده و نیست، در همون سال که من این فیلم رو از ایشون ثبت کردم در پایه خودش نفر اول کلاس شدن، مشکل ایشون فقط در پرسش و پاسخ های شفاهی رو در رو بوده و متوجه این مشکلش شدم به همین خاطر بر خلاف آیین نامه در اون سال، بعد از آزمون شفاهی یک بار دیگه آزمون کتبی ازش گرفتم که به همه سئوالات پاسخ درست داد.

این عکسی رو هم که الان به نمایش گذاشتم، آقا بیژن خودمونه به همراه خواهرش شیدا خانم.

آقا بیژن اگر ناخواسته رنجوندمت، منو ببخش، هر جا هستی موفق و پیروز و سربلند باشی.

همیشه دوستتون دارم معلم پایه سوم شما: شفیع فیروزبخش

به گفته وی؛ "ویدئو یه کار پژوهشى بوده و اون موقع فیلم در اختیار همکارانش در آموزش و پرورش قرار گرفته بود ...

در بعضى از سایت ها در اوایل نشر این فیلم با عنوان یک کار پژوهشى و آموزشى بارگذارى شد و خیلى هم خوب و علمى تحلیل شد ولى متاسفانه بعضى ها سوء استفاده کردند" ...

★ ★ ★ 

منم - همون طور که در اون پُست نوشتم - استنباطِ تمسخر و تحقیر از فیلم نداشتم ... (+)

 اما اینکه این فیلم یه کار مستند و عینى سازى مشکلات روانشناسى بوده، باید گفت که گروه های کارشناسی و تحقیقاتی  - معمولا - این جور فیلم ها و اسناد رو محرمانه نگهداری می کنند و فقط نتایج رو منتشر می کنند ...

چون در بسیاری مواقع اشتراک گذاری این فیلم ها به مراتب آسیب رسان تر از فیلم های حوادث و خبری هست ...

مثل همین مورد که دیدیم و در صحبت های بیژن و خانواده اش هم هست ...

اونم در عصر اطلاع رسانی سریع و رونق شبکه های اجتماعی مجازی که خیلی بیشتر باید مراقب بود ...

چه بسا نیت های خیر که در این فضا به شرّ و دردسر تبدیل شده و میشه ...

با این حال آقای معلم سابق داره تلاش میکنه از قضاوت هاى غلطِ بیشتر در مورد این فیلم جلوگیرى کنه ... 

اگر - واقعا - فقط همین موضوع باعث ترک تحصیل بیژن شده باشه، امیدواریم معلم و مسئولان و رسانه ها و خانواده اش موفق بشند این دانش آموز زرنگ رو به ادامه تحصیل تشویق کنند ...

بچه زرنگ ها حساس ترند ...

اطرافیان باید - خیلی بیشتر - هوای اونا رو داشته باشند ... :)

  • یک خبرنگار ...

از قدیم گفتند: حرف؛ حرف میاره و حالا این سوژه بود که سوژه آورد ... !

مطلبِ "شیب، بام" رو که نوشتم ... (+)

یکی از دوستان با اشاره بهش نوشت:

این فیلم رو ببین و نظرت رو بگو ... (+)

 


مدت زمان: 7 ثانیه 

 

در وهله اول فیلم رو که دیدم فکر کردم مدرسه ای در خارج از ایران هست ... 

باورم نشد یه همچین کتک هایی هم باشه تو مدارس ما ... !

اگرچه قبلا هم اخبار و گزارش و فیلم هایی از این دست دیده بودم ... !

اما باز هم برای ما باورکردنی نیست که محیط های فرهنگی و آموزشی ما آلوده به چنین ناجوانمردی هایی باشه ...

این روزها این فیلم در شبکه های موبایلی دست به دست میشه با این توضیح که این قدر این فیلم رو پخش کنید تا معلمش شناسایی بشه ... !

عجب ... !؟

عجب از سرزمین ما که اغلب فقط حرف های قشنگ میزنیم ...

پایِ عمل که میاد وسط هزار بهانه و توجیه میاریم برای سرپوش گذاشتن روی اشتباهاتمون ...

تنبیه و تشویق لازمه تعلیم و تربیت هست ...

اما چه تنبیهی و چه تشویقی ... ؟

به دوران تحصیل خودم که فکر می کنم حتی یه مورد تنبیه بدنی شدن - هم - یادم نمیاد ... 

خُب البته ما که تا مدت ها فکر می کردیم محکوم به 20 گرفتن هستیم ... !

همیشه منضبط، همیشه ممتاز و شاگرد اول ... 

یادش بخیر ...

بعدها که بزرگتر شدم و متوجه شدم محکومیتی در کار نیست ! ... :)

از هر معلمی که بیشتر خوشم می اومد درسش رو بهتر می خوندم ... !

دانشکده هم که دیگه نگو ...

به درجه ای از آگاهی رسیده بودم که حواسم بود - حتما - از تمام 4 جلسه غیبت های موجه استفاده کنم ... !

با اینکه عاشق رشته تحصیلی ام بودم این غیبت ها رو حق دانشجویی ام می دونستم ! ... :|

با این همه بیشتر تشویق یادم هست و خاطرات شیرین ...

شاید برای همین باشه که تا آخر عمرم قدردان معلمان و اساتیدم هستم ... (+)

اما تنبیه شدن برخی همکلاسی های دوران ابتدایی یادم هست ...

به خصوص مداد گذاشتن لای انگشتان کوچک آنها که یادمه گریه های وحشتناکی می کردند به خاطرش ! ... :(

با تنبیه بدنی و خشونت های کلامی که نمیشه آموزش داد و پرورش کرد ... !

تمام هنرمندی معلم در مهارت آموزشی و شگردهای پرورشی اش خلاصه میشه ...

ما کنار گود ننشسته ایم و از مسائل و مصائب مالی و حقوقی و زندگی این قشر جامعه خبر داریم ...

اما مشکلات اقتصادی معلمان ربطی به درس و مدرسه و دانش آموز نداره ...

حتی از گستاخی بی حد و مرز برخی دانش آموزان هم باخبریم ...

و دانش آموز سالاری هایی امروزی ...

اما این هم دلیل خشونت و تنبیه بدنی دانش آموزان ما در مدارس نیست ... 

سخن در این مورد رو کوتاه می کنم ...

آنها که باید بخونند و بدونند حتما میخونند و میدونند ... (+)

مهم اینه که با مطرح شدن چنین موضوعاتی بهش ترتیب اثر داده بشه ...

به هر طریقی که زودتر و بهتر به نتیجه میرسه ...

اینم باید یادآور شد که در گذشته هم چنین تنبیهاتی بوده ولی آنچه نبود؛ تکنولوژی و فناوری های جدید بود که در یک چشم بر هم زدن تصویری برداشته میشه و در شبکه های اجتماعی تکثیر میشه ...

همه ازش آگاه میشند و تقبیح و سرزنش می کنند ...

اما چه سود که اقدامات ما در بهبود و اصلاح جامعه از این حد فراتر نمیره ... !

  • ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۰۳:۴۶
  • یک خبرنگار ...

یکی از دوستان - دیشب - توی وایبر برام نوشت:

اینو بخون:

"ترک تحصیل دانش آموز معروف به «شیب، بام» پس از انتشار ویدئو ...

ماجرا از یک سؤال آغاز شد: چرا در شمال ایران بام خانه‌ ها را شیب‌ دار می‌سازند ... ؟! 

و دانش‌آموز تحت شرایطی که شاید بسیاری از ما آن را تجربه کرده‌ایم نتوانست به این پرسشِ آموزگار به خوبی پاسخ دهد و این شد سوژه‌ ی خنده‌ ی بسیاری از ما ... 

غافل از اینکه این تمسخر و خنده شاید بازی‌ کردن با سرنوشت یک کودک باشد ... 

آری ... ! آن دانش‌آموز که از قضا گویا شاگرد خوبی هم بود پس از انتشار گسترده ‌ی این ویدئو ترک تحصیل کرد ... 

و شاید همه‌ ما، مائی که به این کودک خندیدیم در این ترک تحصیل نقش داشته باشیم ...

با یک سرچ ساده‌ ی کلمه‌ ی «شیب یا بام» می‌شود این ویدئو را در یوتیوب دید ... 

حالا هفته‌نامه‌ ی نیمکت با این دانش‌آموز سابق که ترک تحصیل‌ کرده گفت‌وگو کرده است ...

چند نفر از ما ویدئوی این دانش‌آموز را دست به دست چرخاندیم ... ؟ 

چند نفر از ما به این دانش‌آموز خندیدیم ؟" ...

به احتمال خیلی زیاد اکثر شما می دونید این مطلب از کدوم دانش آموز حرف میزنه ... !؟

جالب اینجاست که نشریه نیمکت این مصاحبه اختصاصی رو هنوز منتشر نکرده ... 

احتمالا شنبه آینده منتشر میشه ... 

و چه تبلیغی شد برای این دو هفته نامه خبری آموزشی ... (+)

و جالب تر اینکه این مصاحبه باعث شد آمار دانلود، بلوتوث و اشتراک گذاری این ویدئو - دوباره - بالا بره ... !

راستش من - خودم - هیچ وقت این فیلم رو به چشم تمسخر نگاه نکردم ... !

همون موقع و هربار که تصویر این پسربچه رو دیدم؛ به معصومیتش لبخند زدم و یاد برخی همکلاسی های شیطون خودم افتادم که - فقط - موقع درس پس دادن به معلم، مظلوم می شدند! ... :)

اما قبول دارم که تصویربردار و اونی که - اولین بار - این فیلم موبایلی رو منتشر کرده کار درستی انجام نداده ...

درسته امروزه ما زیر بمباران خبر، جوک، عکس و فیلم زندگی می کنیم ...

اما قرار نیست خودمون هم در این بمباران سهیم باشیم ...

درست نیست هر کی هر چی دید، فیلم بگیره و به اشتراک بذاره ... !

در نامعقول بودن این عمل شکی نیست ...

در این مورد خاص هم - اما - بعید به نظر میرسه که - فقط - انتشار میلیونی این ویدئو باعث ترک تحصیل این دانش آموز شده باشه ... !

با این حال آسیب های روحی و روانی وارد شده به این نوجوان رو نمیشه نادیده گرفت ...

و چه فراوان داشتیم و داریم و خواهیم داشت از این موارد ناخوشایند ...

و چه دل ها که شکسته شد ...

چه آبروها که ریخته شد ...

چه امیدها که بر باد رفت ...

چه زندگی ها که برچیده شد ...

گرچه نمیشه امید چندانی به بهبود این اوضاع داشت ... !

چون "خانه از پای بست ویران است" ...

از این نظر که فرهنگ صحیح استفاده از تلفن همراه، شبکه های اجتماعی و ... از ابتدا و به مرور آموزش داده نشد ...

جدی گرفته نشد و برای همین رعایت نمیشه ... !

اما اگر همه بخواهند و عزم ملی و اراده باشه، میشه جلوی خیلی خسارت ها رو گرفت ...

بعدنوشت:

ویدئویی که سه سال پیش در شبکه نت ایران بارگذاری شده بود ... (+)

توسط: شفیع فیروزبخش ...

با این توضیح: "بیژن - شیب بام

آقا بیژن موقع جواب دادن به سئوال معلم دستپاچه می شه و نمی تونه خوب جواب بده، معلمش خودم بودم ...

بیژن دانش آموز فوق العاده زرنگیه ولی موقع جواب دادن به سئوالات شفاهی کمی دست و پاشو گم می کنه" ...

  • یک خبرنگار ...

میشه ادعا کرد که عشق؛ یکی از پُرمطلب ترین سوژه های دنیاست ...

یعنی چی ... ؟!

یعنی از ازل بوده و هست و همه درباره اش گفته و نوشته اند و اثری خلق کرده اند ...

نه ... ؟!

بهش فکر کرده اند ...

اختلاف نظر و تعریف هم درباره اش زیاد بوده و هست ...

انواع و اقسام هم داشته و داره ...

وارد این مقولات نمیشم که خود هزارتویی بی ‌انتهاست ... (+)

اما این شعر حافظ رو شاهد مثال میارم که: 

"یک قصه بیش نیست غمِ عشق وین عجب ... کز هر زبان که می‌ شنوم نامکرر است" ...

خُب حالا جریان چیه که ما به این موضوع رسیدیم ... ؟!

ماجرا به اینکه امروز - یعنی 29 بهمن ماه - روز عشاق نامیده شده، خیلی ربط نداره ... !

به دعوایِ ولنتاین یا سپندارمذگان هم، همین طور! ... (+)

چه تلفظِ سختی هم دارند !؟ ... :|

بلکه داستان درباره مردیست که در طول 40 سال زندگی مشترک با همسرش هر روز براش نامه عاشقانه نوشت! ... (+)

خیلی زیبا و خیلی رمانتیک ... :)

بیل برسنن ساکن نیوجرسی از سال 1974 میلادی تاکنون ...

هر روز برای همسرش - کریستین - نامه نوشته ... !

این زوج استثنائی از چند سال پیش به فکر منظم کردن نامه ‌هاشون افتادند ...

و حدود 10 هزار نامه رو بایگانی کردند ...

ملاقات این زوج عاشق برای اولین بار در کلاس درسی که بیل مشغول تدریس در آن بود اتفاق افتاد ... 

کریستین دانش آموز بیل بود و به گفته بیل با دیدن او  رعد و برقی در دلش ایجاد شد ... !

رعد و برقِ عشق رو هم به تعاریف و توصیفاتِ این واژه اضافه کنید! ... :))

به اعتقاد او کلید یک زندگی عاشقانه اینه که هر دو نفر برای این هدف تلاش کنند و در همین مورد گفت:

"ما در طول این 40 سال هیچگاه با هم مبارزه نکردیم ...

و اگر در مواردی اختلاف نظر داشتیم با استدلال درباره اش صحبت کردیم ... 

بسیار پیش اومد که به رستوران رفتیم و دیدیم بسیاری از زوج های جوان که با هم اومدند ...

به جای اینکه با هم حرف بزنند و به همدیگر نگاه و توجه کنند حواسشون به اطراف و چیزهای دیگه است ... !

اونا باید بدونند که لحظات با هم بودنشان گنج است و باید از اون لذت ببرند و به راحتی از دست ندهند" ...

در واقع راز موفقیت و ماندگاری عشقشون رو در نگاه و توجه به هم اعلام کردند ...

خُب درسته که ما به تماشایِ جهان اومدیم ولی با خوندن این حرفا یاد این جمله افتادیم که:

"عشق مثل نماز خوندن می مونه؛ وقتی نیت کردی، دیگه نباید اطرافت رو نگاه کنی" ...

پس دیگه خیلی از این جور زندگی هایِ عاشقانه تعجب نمی کنیم ... (+)

بعد نوشت:

گفتید چرا مثال های خارجی میاری در حالی که ایران؛ سرزمین عشق های جاویدان هست ...

قبول ...

سوژه های ایرانی اگر بوده و هست رو شما بنویسید ...

یا اینجا که پُست تکمیل بشه یا توی وبلاگ خودتون که آشنا بشیم و امیدوار ...

نشد هم که هیچی ...

"به شکوفه‌ها، به باران ، برسان سلام ما را" ... :)

  • ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۱۹
  • یک خبرنگار ...

پس از پنجمین باخت متوالیِ پرسپولیس ... (+)

درخشان ابقا شد ... (+)

پ.ن:

 پرسپولیس 6 تایی نشه صلوات ! ... (+)

.

.

.

.

الکی مثلا من پرسپولیسی نیستم ! ... :|

  • ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۵
  • یک خبرنگار ...

دوستانِ عزیز؛ 

پُستِ جوان ‌ترین پدر و مادر ایران رو یادتون هست ؟! ... (+)

دقیقا یک ماه پیش بود که یه عکس و یه سطر خبر درباره شون منتشر شد ...

روزنامه شرق یک هفته بعدش مصاحبه ای با این کوچکترین پدر ایران انجام داد که به نوعی اون خبر رو تکمیل کرد ... (+)

همکاران ما در خبرگزاری مهر - هم - تصاویری از محل زندگی بهزاد آریش رو منتشر کردند ... (+)

بهزاد 12 ساله بود که با زینب - دختر عمویش - ازدواج کرد ...

یادمه همون یک ماهِ پیش هم برخی معتقد بودند سنِ خانوم باید بیشتر از 12 سال باشه که تو خبر اول اعلام شده بود ...

و اما روایتی جدید از زندگی بهزاد؛ جوان ترین پدر ایرانی ... (+)

"بهزاد هیچ وقت به مدرسه نرفته و سواد نداره ...

در حال حاضر در کنار خانواده زینب در یک پارکینگ در محله ای فقیرنشین در اطراف کرمان زندگی می کنند و به لحاظ شرایط و امکانات زندگی اوضاع بسیار بدی دارند ...

منطقه محل زندگیشون بسیار سرده و اونا حتی یه بخاری هم برای گرم کردن خودشون ندارند ... 

بهزاد کارگره و به دلیل سن و سال کم و جثه کوچکش به سختی کار پیدا می کنه و خیلی از روزها بیکاره" ... !

  • ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۴۶
  • یک خبرنگار ...

آلودگی هوا در اهواز به بیش از 66 برابر حد مجاز رسید ... (+)

  • ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۲۰
  • یک خبرنگار ...

عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس شورای اسلامی: 

در حالی که باید درآمد مالیاتی جایگزین درآمد نفتی شود اما سالانه بین 50 تا 60 هزار میلیارد تومان فرار مالیاتی در کشور وجود دارد ... (+)

  • ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۵
  • یک خبرنگار ...

حضور نو عروس صومعه سرایی در جلسه امتحان با لباس عروس ... 

شقایق رحیمیان؛ دانشجوی سال سوم حسابداری دانشگاه آزاد اسلامی صومعه سرا در اقدامی جالب با لباسِ عروسی سر جلسه امتحان حاضر شد ... (+

عروس خانوم که – ظاهرا - علاقه زیادی به درس خوندن داره برای اینکه از درس 3 واحدی حسابداری صنعتی نمره قبولی بگیره با همسرش به جلسه امتحان رفت ! ... :|

داماد هم ضمن استقبال از این تصمیم و همراهی اش گفت: خوشحالم که همسرم به درس خوندن علاقه داره ... 

در ضمن اون روز؛ روزِ تولدِ شقایق خانومِ 21 ساله هم بود ... 

اما بشنوید از مسئولان دانشگاه آزاد اسلامی صومعه سرا که 10 میلیون تومان وام قرض الحسنه به این زوج خوش ذوق دادند ...

و استادِ عروس خانوم هم که به خاطرش یه نمره به تمومِ دانشجویانِ اون درس هدیه داد ... :))

شهرستان صومعه سرا در غرب استان گیلان قرار داره ...

  • ۲۸ دی ۹۳ ، ۰۲:۳۱
  • یک خبرنگار ...

سوژه این پُست روزی به ذهنم رسید که خبری از آخرین وضعیت هواپیمای گُمشده مالزی از شبکه خبر پخش می شد ...

پس از شنیدنِ این خبر من و یکی از همکاران - به طور همزمان - لبخند زدیم ... !

اما علت این لبخندِ بی جا برای یک خبر تأسف بار چه بود !؟ ... :/

جوکی در موردِ این خبر یادم اومده بود که روز قبلش برام فرستاده بودند: 

" تجربه نشون داده به خلبان های مالزیایی نباید گفت: برو گمشو ... ! جدی می گیرن " ... !

حدس زدم اون بنده خدا هم به همین بلایِ ناخواسته دچار شده که از شنیدن خبر - ناخودآگاه - خنده اش گرفته ... !

خیلی جدی ازش پرسیدم: کجایِ خبر خنده دار بود ... ؟!

گفت: نه ... !! یادِ یه جوک افتادم در مورد این خبر ... !

میگن: " خلبانِ هواپیمای مالزیایی هنوزم داره به کمک خلبان میگه: ولی همون بریدگی اول فکر کنم باید می پیچیدیم " ... !

اینو که گفت، همه زدند زیر خنده و یکی یکی یادشون اومد جوک هایی که درباره هواپیمای مالزی شنیده یا خونده بودند و صدایِ گوینده خبر گُم شد بین اون همه جوک و خنده و تفسیر و تحلیل های طنزگونه ! ... :|

این خوب نیست که این روزها هر مبحثی که پیش میاد به جایِ اینکه بیشتر و اول حدیث و آیه و شعر و روایت تداعی بشه برامون؛ جوک و طنز و تمسخر یادمون میاد ... !؟

تازه فکر کنید بخواهیم حدیث و آیه و شعر هم بگیم ... 

اول از کجا معلوم، درست و حسابی و کامل و جامع یادمون بیاد مثلِ این جوک هایِ ریزه میزه ... !؟

دوم اینکه معمولا تو جمع و گروه هایی که هستیم بقیه استقبال و همراهی چندانی نمی کنند ... 

ذائقه ها عوض شده و افراد – به ویژه نسلِ جوان - متأسفانه بحث های سطحی و گذرا رو بیشتر ترجیح میدن ...

نیم نگاهی به جمع هایِ امروزی نشون میده که بخش زیادی از محاورات و گفتگوهای دنیای واقعی و مجازی ما طنز و جوک و فکاهی هست ... 

اصلا چرا راهِ دور بریم ... ؟!

همین برنامه هایِ رادیو، تلویزیون، ویدئوها، پیام ها و تصاویری که در شبکه های اینترنتی و موبایلی منتشر میشه بخشِ بزرگیش رو طنز و خنده و هجو و هزل تشکیل میده ...

همین جا باید بگم که مشکلی با طنز و خنده حلال نیست ...

محیط های شاد و مفرح خیلی هم مطلوب و دوست داشتنی هست اما هر چیزی حد و اندازه ای داره که من فکر می کنم این روزها این جوک گویی ها کمی زیادتر از معمول شده ...

به خصوص +18 ها که دیگه هیچ حریمی رو نمی شناسند و آشکارا و بی پرده تو گوشی های همراهِ اکثر نوجوانان هم پیدا میشه ...

شوخی های زننده و سخیف با بزرگان و مشاهیر کشور هم که دیگه جایِ خود داره ...

یکی دو سالِ پیش که از انتشارِ پیامک‌ های طنز و هجو و شوخی با دکتر شریعتی احساسِ خطر کرده بودیم از همین تغییر ذائقه و سرگرم شدنِ نسلِ جوان و نوجوان با مسائل سطحی گفتیم ... (+)

اشکالِ کار اینجاست که در عصرِ انفجارِ اطلاعات ما بمبارانِ جوک شده ایم و به روی خودمون هم نمیاریم ... !

گرچه خدا رو شکر همه این طور نیستند و این حال و هوایِ بخشی از جامعه هست اما همین رو هم نمیشه نادیده گرفت چون این رویه واگیرداره و سرعتِ گسترش بالایی داره ...

میگید نه ... ؟!

یه روز با همین نگاه به رفتار و گفتارِ خودتون و اطرافیانتون توجه کنید ... !

  • ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۵
  • یک خبرنگار ...

جوان ترین پدر و مادر ایران ...

 متولد سال های 1380 و 1381 هستند و روز پنجشنبه شناسنامه فرزندشان را گرفتند ... (+)

"حکایت جالبیه ...

کوچیک که بودیم بزرگا ازدواج میکردن ... 

بزرگ هم که شدیم کوچیکترا ازدواج میکنن ...

خدایا ...

اگر ما را بهرِ تماشای جهان آفریدی، بهمون بگو تعارف نکن" ! ... :))

  • ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۳۰
  • یک خبرنگار ...
صحبت کردن مرغِ عشق به زبانِ گیلکی ... !
 
"با وجودی که از نظر بسیاری از کارشناسان؛ مرغ عشق توان تشخیص و گفتگو را ندارد این پرنده زیبا با مراقبت خاصِ یک دوستدار خاص توانایی تکلم با لهجه گیلکی را یافته است" ...
 
 
مدتِ گزارش 2 دقیقه و 12 ثانیه ...
ترجمه هم نداریم ... :))
  • ۰۶ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۵
  • یک خبرنگار ...

نوشته بود:

نفت را ارزان تر از نوشابه می فروشیم ... (+)

"در حال حاضر قیمت هر بشکه نفت ایران حداکثر 60 دلار است - عملاً با محاسبه هزینه حمل برای خریدار، رقم کمتر است ولی حداکثر را در نظر می گیریم - اگر هر دلار را 3500 تومان - قیمت بازار آزاد و نه مبادله ای - محاسبه کنیم، قیمت هر بشکه نفت 210 هزار تومان می شود و با تقسیم آن به ظرفیت هر بشکه نفت که 159 لیتر است به رقم 1320 تومان برای هر لیتر نفت می رسیم ...

الان در ایران برای خرید یک نوشابه خانواده یک و نیم لیتری باید 2 هزار تومان بپردازیم یعنی 1333 تومان برای هر لیتر نوشابه ...

حالا متوجه شدید که ما نفت - این سرمایه ملی - را ارزان تر از نوشابه می فروشیم ؟!" ... :|

     

پ. ن:

این اقتصاد تک محصولی چرا دست از سر ما بر نمیداره ... !؟

با این همه منابع خدادادی و نیروی انسانی جوان چرا باید هنوزم که هنوزه متکی به نفت باشیم ... ؟!

  • ۰۴ دی ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • یک خبرنگار ...

 

 

 

 

اثر : علیرضا کریمی مقدم

بعد نوشت:

دیشب که این کمیک استریپ ها رو پُست می کردم، یادم نبود؛

خودم خوشم نمیاد مخاطبِ مطالبی باشم که در اون فقط طرح موضوع شده باشه بی آنکه جواب و راه حلی گفته بشه، چه برسه به دوستان و خوانندگانِ اینجا ...

گرچه "آن را که عیان است چه حاجت به بیان است" و چاره کار معلومه ...

و راه های دسترسی به این اطلاعات زیاده ...

اما همه که یه جور نیستند و خیلی ها در چنین مواقعی مستأصل میشند و حتما به اطلاعات و آگاهی بیشتری نیاز دارند ...

پس بهتر دیدم مطلبی کارشناسی درباره این موضوع رو به پُست اضافه کنم ...

شاید راهگشا باشه و به نوعی پیشگیری کنه از گسست خانواده های ایرانی ...

 شناخت، پیشگیری و درمان طلاق عاطفی ... (+)

  • ۰۳ دی ۹۳ ، ۰۱:۴۹
  • یک خبرنگار ...

عکس سلفی ...

حتما - تا حالا - این واژه رو دیده و شنیده اید ...

عبارتی که با گسترش شبکه‌های اجتماعی به ویژه اینستاگرام رواج پیدا کرد ...

اصلا شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! ... :)

یا خودتون یه پا سلفی باز باشید! ... :))

شایدم نه ...

فقط دیده اید کسانی رو که با دوربین های عکاسی دیجیتال یا دوربین گوشی های هوشمند از خودشون عکس گرفته اند ...

یا عکس های دسته جمعی که خود عکاس هم در تصویر ‏هست ...

عکس هایی برای یادگاری یا استفاده در شبکه‌های اجتماعی‎ ‎...

با عباراتِ ابداعی و شرح عکس های تکراریِ من - همین الان - یهویی که گاه از سر عجیب و غریب بودن سوژه ها به سلامت روان و مشاعر اون من شک می کنی!! ... :|

نتایج تحقیقات برخی روانشناسان نشان داده؛ افرادی که تمایل زیادی به تهیه عکس از خود و گذاشتن آنها در سایت‌های اجتماعی دارند از اختلالات ‏روانی رنج می‌برند ... !

همچنین محققان هشدار داده اند: تمایل بیش از اندازه به تهیه عکس از خود به ویژه در نوجوانان، یک شاخص مرتبط با عدم اعتماد به ‏نفس یا درگیر شدن نوجوان با مشکلات روانی دیگر است‎ ... !

حال آن که این پدیده نه چندان نوظهور در غرب و کمی تا قسمتی تازه رواج یافته در ایران روز به روز ابعاد بیشتری پیدا می کنه ...

گاه حوادثی ناگوار به دنبال داره مثل کشته شدن دختر دانشجوی پزشکی در اسپانیا؛ هنگام گرفتن عکس سلفی و پرت شدن از روی لبه پل ! تا عکس های سلفی جنجال ساز مثل عکس سلفی اوباما و کامرون با خانم هله تورنینگ اشمیت؛ نخست وزیر دانمارک که همسر اوباما در کنار آنها هست ولی در عکس حضور نداره ...‏ !

و مواردِ بسیار زیاده دیگه ... (+)

اگر یادتون باشه - پیش از این -  پُستی داشتیم درباره عکسِ سِلفی یه بنده خدا با تابوتِ سیمین بهبهانی؛ شاعر و غزلسرای کشورمون و پرداختن به این موضوع که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ... (+

اینکه عکس سلفی گرفتن در هر زمان و مکانی و با هر سوژه ای پسندیده نیست ... !

همین ماه پیش بود که عکس های سلفی با مرحوم مرتضی پاشایی در بیمارستان و پس از اون در روز تشییع جنازه اش خبرساز شد ... (+)

خیلی ها به رواج این رویه و بی توجهی به درد و غم صاحبان عزا انتقاد کردند ... 

 

البته این مسأله مختص ایران نیست؛ در حادثه گروگان گیری چند روز پیش در سیدنی استرالیا هم چنین رفتار غیرمتعارفی از سوی برخی خودشیفته های دوربین به دستِ آنجا همزمان با گروگان گیری و در همان مکان مشاهده شد ... !

به قولی؛ سلفی من و گروگان‌گیرها؛ همین الان یهویی ! ... :|

 

جالب اینجاست که واژه سلفی، اولین بار در سال 2002 توسط یک مرد استرالیایی استفاده شد که یه عکس از خود در اینترنت منتشر کرده بود ...

عکس سلفی گرفتن؛ در نوع خود زیبا و خاطره انگیزه اما مثل هر پدیده دیگه ای اگر از حد معمولش فراتر بره خوب نیست ...

عکاسی سلفی اگر به سمت اعتیاد پیش بره یا بدون توجه به دیگران و موقعیت های جامعه انجام بشه اتفاقی دردسر ساز برای فرد و جامعه محسوب خواهد شد ...

اینکه این پدیده رو باید یک بیماری جدید نامید یا نوعی تبِ فراگیر یا مُد اجتماعی، قابل توجه و دارای اهمیت هست ...

سال ها پیش جمله ای به نقل از آلبرت انیشتین خونده بودم که می گفت:

من از روزی می ترسم که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد، چنین روزی جهان نسلی از احمق ‌ها خواهد داشت ... !

آیا منظورش جهانِ امروز و استفاده نابجا از تکنولوژی های معاصر بود ... ؟!

  • ۲۷ آذر ۹۳ ، ۰۲:۵۶
  • یک خبرنگار ...

در تمام دوران خبرنگاری ام

از هیچ خبری به اندازه خبرهای راه اندازی کسب و کار و رونق تولید با اشتغالِ بالا خوشحال نشدم و نمیشم ...

سال هایی که به بهانه تحریم بسیاری از کارخانه ها و کارگاه ها و کارآفرینی ها تعطیل شد

و کاسبان و دلالان تحریم تا تونستند آب به آسیاب دشمن ریختند ...

در تمام این سال هایی که گذشت؛

در حوزه های اقتصادی و بخش های کشاورزی و گردشگری

دنبال آمار واقعی و دلتنگِ خبرهای خوش اقتصادی بوده و هستم ...

نمیخوام بگم: اقتصاد؛ درمان دردهای جامعه است

اما میشه گفت: بسیاری از مشکلات جامعه، ریشه اقتصادی دارند ...

رکود و بیکاری و فقر و فساد و تبعیض های مالی

هزاران ویروس فرهنگی و اجتماعی رو تو جامعه پراکنده میکنه ...

ما اگر کشوری فقیر و بدون منابع خدادادی بودیم این قدر دلمون نمی سوخت ...

اما این همه ثروت و منابع طبیعی و حیف و میل اون توسط گروهی بی تقوا درد آوره ...

اساسا از نوشته هایی که رنگ و بوی یأس و سیاه نمایی داشته باشه بدم میاد

و خواننده های همیشگی ام هم اینو می دونند ...

اما از دست روی دست گذاشتن، شعار دادن و دیگران رو مقصر دانستن

و به فکر صندلی های مجلس آینده بودن که اوضاع اقتصادی کشور پیشرفت نمی کنه ...

یه نگاه به امروزِ جامعه بیندازید ...

9 ماه از سال "اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی" میگذره ...

نه از عزم ملی برای بهبود اوضاع خبری شد نه از مدیریت جهادی فراگیر، نشانی هست ... !

 

در عوض تا دلت بخواد؛

حرف و حدیث های بیهوده سیاسی هست و یکدیگر رو متهم به انواع و اقسام تعابیر کردن ...

از صنعت قرمه سبزی و آبگوشت و نان و گوجه گرفته تا دلواپسی و خط و نشان برای تازه به دوران رسیده ها ...!

عده ای تمام همّ و غمّ و آمال و آرزوی خودشون رو گره زدند به نتایج مذاکراتِ آهسته ای

و همچنان معطل و منتظرند! ... 

عده ای هم تمام عزم و اراده شون رو گذاشتند برای انتقام گیری و مچ گیری از دولت

و جناح های سیاسی دیگه ...

عده ای هم - الی ماشاءالله - در حال فعالیت های اقتصادی برای جیب مبارک هستند

و بعد هم که کلی از وقت و سرمایه کشور باید صرف کشف فساد و اختلاس و باز پس گرفتن اموالشون بشه ...

یه عده هم که مثل همیشه تاریخ خوب بلدند از آب گل آلود ماهی بگیرند و ...

عده کثیری هم تا زمانی که درگیر شبکه‌های ماهواره ای

و وایبر و واتس اپ و اینستاگرام خودشان و این و آن هستند،

وقت و حال و دل و دماغی برای توجه به این حرف ها ندارند ... !

"یک طایفه را بهر مکافات سرشتند ...

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند ...

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند ...

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند ...

جمعی به در پیر خرابات خرابند ...

قومی به بر شیخ مناجات مریدند ...

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد ...

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند" ...

خلاصه اینکه ...

هر چقدر از خبرهای اشتغال آفرینی خوشحال میشم

از آمار و عملکردهای 9 ماهه ای که این روزها تو ادارات و نهادها و سازمان ها داره جمع آوری و تهیه میشه

تا به دست ما برسه که اطلاع رسانی کنیم؛ بدحال و دلزده میشم ! ... :|

و امید اینکه ...

نگاه و عزم ملی ما یادش بیاد سه ماه بیشتر به پایانِ سال نمونده

و مدیریت جهادی رو در بخش اقتصاد و فرهنگ مطالبه کنه ...

  • ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۷
  • یک خبرنگار ...

زوج بی نظیری که 75 سال عاشقانه در کنار هم ماندند ...
"در این روزگار پر از دغدغه، دوری مسأله ای نسبتأ حل شده برای افراد یک خانواده محسوب می شود

اما در یک قشر خاص این دوری قاتل جانشان است ... !

هلن و لس بروان زمانی که در 18 سالگی به عنوان همکلاسی در یک جا درس می خواندند،

همزمان به مشق عشق پرداختند ...

آنها بر خلاف میل والدینشان با هم ازدواج کردند و دوام این ازدواج جنجالی 75 سال شد ...

نکته جالب این است که آنها هر دو متولد یک روز و سال بودند ... 

علت مخالفت والدین این دو برای ازدواجشان اختلاف طبقاتی این دو نفر بود ...

این زوج خوشبخت در سپتامبر گذشته 75 اُمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند ...

به واسطه مرگ هلن براون 94 ساله در 16 ژوئیه، جدایی آنها بیش از یک روز هم دوام نیاورد

و با مرگ لس در تاریخ 17 ژوئیه پرونده زندگی این دو عاشق بسته شد" ...

 

پی نوشت:

یادمه این خبر رو تو یکی از داغ ترین روزهای تابستان 92 - وسطِ یه روز کاری شلوغ - خونده بودم ... !

یادم نیست اون موقع چه برداشتی از این خبر داشتم تا اینکه دیروز بازنشرش رو توی وبلاگ یکی از دوستان دیدم ... !

فقط من این خبر رو باور نمی کنم، چرا!؟ ... :|

  • ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۰
  • یک خبرنگار ...

همیشه نوشتن درباره میرزا کوچک خان رو دوست داشتم ...

هر بار حسّی سرشار از غرور و غربت تمام وجودم رو پُر میکنه ...

حس دوگانه ای که وصف شدنی نیست ...

از انشاهای دوران کودکی و تحقیق ها و روزنامه دیواری های دوران مدرسه ...

که اگر موضوعش آزاد بود، حتما درباره اش می نوشتم ... 

تا مقالات و گزارش های سال های بعد ...

به تقویم رسمی کشور که نگاه کنیم ...

یازدهم آذر ماه به نامش مزیّن شده: 

سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی ( 1300 ه.ش ) ...

 

پُست های دو سال گذشته رو که به همین بهانه می خوندم ... (++)  

کامنتی از یه دوست داشتم که نوشته بود: 

"خوب بود به خداحافظی و آخرین دیدار میرزا با همسرش هم اشاره می کردی" ...

اطلاعات دقیقی از زندگی و سرنوشت همسر میرزا در دست نیست ...

گفته میشه:

نامش جواهر رضاپور بود و بنا بر روایاتی تا مدت ها در رشت زندگی می کرد ...

سکانس خداحافظی جواهر و میرزا کوچک خان در سریال کوچک جنگلی ساخته بهروز افخمی رو ...

پروانه معصومی و علیرضا مجلل به زیبایی به نمایش درآوردند ...

ابراهیم فخرایی در کتاب سردار جنگل ...

این آخرین دیدار رو از قول یکی از نزدیکان میرزا که در خانه اش حضور داشت چنین روایت میکنه:

میرزا وقتى خطر را نزدیک دید، براى آخرین بار به دیدار همسرش رفت و گفت:  

"اوضاعمان از همه جهات مغشوش و نا‌معلوم است ... 

خطر از همه سو احاطه ‌مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته‌ایم ...

جریانات آینده به قدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می‌رسد و امکان این هست که باز تاریک تر شود ...

و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی ...

و سزاوار نیست بی‌سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگی‌ ات سیاه و تباه شود ...

یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد ... 

در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گُلی نچیده دچار خزان حوادث شوی ...

و از طراوت و جوانی ‌ات بی‌ بهره بمانی ...

در حالیکه (طلاق) حلال همهٔ این مشکلات است ...

و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مُجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ‌ات بریزی ...

همسرش گفت من این پیشنهاد را نمی‌پذیرم ... 

زیرا مایل نیستم به پیمان‌ شکنی و بی ‌وفایی متهم شوم ...

قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامت‌ها و سرزنش‌های مردم است ... 

من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت ... 

آیا نمی‌گویند: هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود ...

اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است ؟ نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست ... 

من زن بی‌حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می‌بینم ... 

من که به مراتب از فرزانگی‌ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تأسفی ندارم ...

و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم ...

زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی‌ها و بلندی‌ ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می‌نگرم ...

تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است ...

و اگر از پای در آیی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است ...

با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم ...

و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد ... 

این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد ...

میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر شد ...

و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت ...

زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است ... 

من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده‌ام با اینکه دهقان زاده ‌ای بیش نیستی

مع‌ هذا می‌بینم که در خلال گفته ‌هایت حقایق غیر قابل انکاری نهفته است ...

از اینکه وضع مادی ‌ام اجازه نداد که یک زندگی آسوده‌ ای مطابق شأنت فراهم کنم شرمنده‌ام ...

و از اینکه در شدائد روزگار و دشواری‌های وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده ...

و با این همه، ذره‌ای از غمخواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگزارم ...

معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضی‌ ها ادعا می‌کنند ...

شاید این هم جزء مشیت الهی باشد

که امید و آرزوهای چندین ساله ‌ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ...

ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت ... 

خیلی چیز‌ها در حقم گفته‌اند ...

اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام‌آمیز آینده ‌ات کوچکترین ذخیره‌ای در اختیار نداری ...

بهتر از هر کس دیگر می‌توانی درباره‌ام قضاوت کنی ... 

من از تو راضی‌ام که هیچگاه من را مورد موأخذه و سرزنش درباره آنچه نداشته‌ام قرار نداده ‌ای ...

و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد ...

تنها چیزی که از دارایی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است ... 

من اینک آن را به تو می‌بخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی ...

و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری ...!

این را گفت و با چشمانی اشک‌آلوده از همسرش خداحافظی کرد " ...

* * *

اینم روایتی دیگر از تاریخ درباره تنها وسیله ‌ای که در جیب میرزا کوچک‌ خان پیدا شد ... (+)

  • ۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۷
  • یک خبرنگار ...

5 دقیقه مانده به زنگ تفریح دوم؛

دانش آموز بروجردی معلم خود را با چاقو کشت ... (+)

این تیتر خبر همکاران ما در استان لرستان بود که با هشدار (16+) همراه شده بود ...

زیر شانزده ساله هایی که اگر این خبر رو بخونند هم برای روحیه شون اتفاقی نمیفته! ... :|

می دونید چرا ... ؟!

چون فکر می کنند این عنوان یه داستان هست ... !

حتی اگر تو تشییع جنازه این معلم بروجردی هم شرکت کنند ...

از جامعه امروز یاد گرفته اند که بهتره از مراسم فیلم بگیرند ...

فقط همین ... !

اصلا اگر جزء شاگردان حاضر در کلاس هم باشند ...

و صحنه قتل یا هر عنوان دیگه ای که روش بذاریم رو دیده باشند هم باز اتفاقی برای روحیه این نسل نمیفته ... !

چون شاید فکر می کنند دارند خواب می بینند ... !

یا شاید یکی از همون صدها فیلم جنایی رو تماشا می کنند ...

که الان تو خیلی خونه ها در حال پخش هست ... !

خود کرده را تدبیر نیست ... 

همه چیز – کوتاهی ها، کاستی ها، کم کاری ها - دست به دست هم داده ...

تا امروز چنین اتفاقاتی رخ بده و هیچ یک از ما قدرت تحلیل درست از این وقایع رو نداشته باشیم ...

و دست به دامانِ قانونِ بی روح و بی عاطفه بشیم که تصمیم بگیره ...

برای اتفاقی که روح و قلب همه ما رو جریحه دار کرده ...

متن اولین خبری که از ماجرا منتشر شد این بود:

"ساعت 11 صبح روز گذشته – شنبه اول آذر - پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح دوم ...

در حالی که معلم فیزیک دبیرستان پسرانه‌ ای در شهرستان بروجرد سر کلاس درس بود ...

از ناحیه گردن و سینه مورد اصابت چاقوی شاگردش قرار گرفت ... 

به گفته یکی از معلمان مدرسه دانش‌آموز سال اول دبیرستانی به همراه پدر ...

برای توجیه غیبت‌ های گذشته به مدرسه آمده بود که سراغ معلم فیزیک رفت و حادثه اتفاق افتاد ...

شاهدان عینی این ماجرا می‌گویند:

در عرض چند دقیقه کریدور مدرسه از خون معلم پر شد و تا آمدن آمبولانس تنفس معلم قطع شد ...

معلم به بیمارستان منتقل می شود ...

و در ساعت 12:30 نبض معلم بر‌می ‌گردد اما به دلیل نرسیدن خون به مغز ...

به مدت 10 دقیقه، به اغما  فرو رفت و نهایتا بعد از گذشت چند ساعت از اتاق عمل زنده بیرون نیامد ...

یکی از معلمان دبیرستان پسرانه بروجرد می ‌گوید: 

دانش‌آموز چاقوکش بعد از زدن ضربه و درگیری با معلم از مدرسه متواری شد" ...

این قضیه – اما - بسیار ساده نیست؛ آقای معلم ...

روحش شاد ... (+)

* * *

خیلی ها مقصریم ...

باید به خود بیاییم تا اوضاع بدتر از این نشده ...

  • ۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
  • یک خبرنگار ...

دیروز بین خبر، تحلیل و گفتگوهایی که درباره موضوعات مختلف داشتیم:

از بُرد شیرین پرسپولیس در دربی 79 و کُری خوانی دوستان و همکاران گرفته

تا تحلیل ها و گمانه زنی ها بر سر مذاکرات وین 8 ...

از گوجه فرنگی یازده هزار تومانی گرفته تا ترافیک و راه بندانِ شهر رشت به خاطر باران،

این نعمت الهی و ...

خبری به دستم رسید که سوژه جالبی داشت ...

خبر درباره راهیابی مستندی از گیلان 

با عنوان "خدیجه نی ‌زن و رمه‌هایش" به جشنواره بین‌المللی سینما حقیقت بود ...

"خدیجه زنی 75 ساله است که همراه مادر شوهر 120 ساله و برادر شوهر 85 ساله‌اش ...

در کلبه‌ای وسط جنگل در نزدیکی روستایی در تالش زندگی می‌کند ... 

او زندگی سختی دارد

و با وجود اصرار جنگلبانی بر تخلیه کلبه‌ اش، کماکان‌‌ همان‌جا زندگی می‌کند ... 

درختان اطراف خانه او را یکی پس از دیگری قطع کرده‌اند ...

اما خدیجه به هیچ وجه حاضر به ترک کلبه‌ اش نشده است ... 

این زن سالهاست در محافل هنری روستا و برای همه آنهایی که درد و غم دارند، نی می‌زند" ...

بی ربط نوشت:

"تنهایی، نام دیگرِ پاییز است ...

هر چه عمیقتر، برگریزان خاطراتش بیشتر " ...

  • ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۲:۳۶
  • یک خبرنگار ...

طلاق به دلیل تیک‌های آبی واتس‌ اپ ...

علامت آبی در تیک‌ های ‌واتس اپ که نشان می‌ دهد دریافت کننده پیام آن را خوانده است،

باعث نخستین طلاق در عربستان سعودی شد!

این امکان جدید؛ اخیرا به واتس اپ اضافه شده باعث یک طلاق شد ...

پیشتر فرستنده پیام در صورتی که پیام ارسالی اش دو تیک می‌خورد ...

متوجه می‌ شد که پیام رسیده است و از خوانده شدن آن آگاه نمی‌ شد ...

و دریافت کننده هم می‌ توانست مدعی شود که پیام را نخوانده است ...

اما اکنون در صورت خوانده شدن پیام، تیک‌ ها آبی می‌ شوند ...

روزنامه سعودی الوئام نوشت: 

مشکل هنگامی آغاز شد که مردی سعودی بارها از محل کار خود تلاش کرد با همسرش تلفنی تماس بگیرد 

اما تماس‌ هایش بی پاسخ ماند ...

از این رو پیامی بر روی واتس‌ اپ برای همسرش فرستاد ... 

او می‌ دید که تیک‌ ها آبی شده که به معنی خوانده شدن پیام است اما پاسخی دریافت نمی‌کرد ...

مرد نگران شد که اتفاق بدی برای همسر و فرزندش افتاده باشد ... 

بدون گرفتن اجازه، به سرعت به سمت منزل دوید ... 

هنگامی که وارد منزل شد، دید که همسرش در حال تماشای تلویزیون است ...

هنگامی که پرسید: چرا به پیام‌ هایش جواب نمی‌داده  ... ؟! 

همسرش پاسخ داد: مشغول گفت ‌و گو با دوستم بودم و تصمیم گرفتم بعدا جوابت را بدهم ...

این رفتار مرد را خشمگین کرد و فورا همسرش را طلاق داد ...

  • ۳۰ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۵
  • یک خبرنگار ...
سوژه نگار

صرفا جهت اطلاع:
دامنه ir رو بنا به دلایلی تمدید نکردم!
بنابراین و طبق مقررات سامانه‌ ایرنیک،
اسم و دامنه بعد از آزادسازی توسط دیگری راه اندازی شد!
پس soozhenegar.ir دیگه متعلق به من نیست ..

طبقه بندی موضوعی